۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

خلاصه و کپچرهای قسمت اول سریال 49 روز - 49Days

اول سریال با نشون دادن شهر شروع میشه که هر کسی داره یه کاری میکنه و مشغول زندگیشه، یکی میمیره و یکی بدنیا میاد و از این جور چیزا....
داستان سریال از اینجا شروع میشه که شین جی-هیون روز نامزدیش توی ترافیک گیر کرده به پیشنهاد دوستش این-جونگ تا سالن جشن پیاده میدوئن
و توی راه پاشنه ی کفشش میشکنه و این-جونگ از خودگذشتگی میکنه و کفشش رو میده به جی-هیون و خودش بدون کفش تمام راه رو میره. دوستای جی-هیون نگرانن که دیر به جشن نرسن ولی اون میخنده و فکر میکنه که این اتفاقا خیلی بامزه س (در کل جی-هیون دختر شادیه) بلآخره به جشن میرسن. هان-کانگ هم به جشن دعوته ولی دیر میرسه و با اینکه نامزدی دوستشه زیاد شاد نیست (از قیافه ش معلومه که جی-هیونو دوست داره). جی-هیون و نامزدش مین-هو از اینکه هان-کانگ دیر اومده ناراحتن ولی هان-کانگ میگه: «خوش شانس بودید که تونستم بیام.» هان-کانگ به بهونه ی اینکه سرش شلوغه میخواد زود بره که بابای جی-هیون میاد و از مین-هو میخواد که باهاش بره پیش یه نفر. مین-هو هم از هان-کانگ میخواد که پیش جی-هیون بمونه و بخاطر اینکه راه رفتن با لباس عروس سخته دستش رو بگیره، ولی هان-کانگ هول میشه و میگه: «چرا باید دست نامزد تو رو بگیرم؟» جی-هیون ناراحت میشه و میگه: «منم دوست ندارم.» و خودش دامنش رو میگیره بالا و میره. مین-هو توی شرکت بابای جی-هیون کار میکنه و اونا میخوان هان-کانگ برای شرکتشون کار کنه و بابای جی-هیون میگه : «هان-کانگ اگه همکلاسی جی-هیون بوده تجربه ی زیادی نداره.» مین-هو میگه: «اون یه نابغه س.» یکی به بابای جی-هیون تلفنی میگه همین الان باید بره یه جایی. (یکمی تلفنه مشکوکه)
از یه طرف دیگه یی-کیونگ رو نشون میده که تنها توی خونه ی فقیرانه ش نشسته و با ناراحتی رشته میخوره.
Begging خیلی افسرده س و توی یه مغازه کار میکنه یه مردی که بنظر میاد میشناسش میاد ازش سیگار میخره.

49D-0001.jpg 49D-0002.jpg 49D-0003.jpg 49D-0004.jpg 49D-0005.jpg 49D-0006.jpg 49D-0007.jpg 49D-0008.jpg 

بابای جی-هیون دیر میاد خونه و با ناراحتی میره به جی-هیون که خوابه نگاه میکنه. معلوم نیست دیروز چی شد که فرداش توی اداره باباهه به جی-هیون و مین-هو میگه که: «تا دو سه هفته دیگه عروسی کنید.» جی-هیون و مین-هو اولش میگن: «ما تازه نامزد کردیم» ولی باباهه اصرار میکنه. جی-هیون با مامانش که صحبت میکنه مامانه میگه: «بابات دوست داره زودتر اون عضو خانواده مون بشه.» جی-هیون میگه: «پس بخاطر شرکت میخواد ما زود عروسی کنیم.» مامانش میگه: «بابات همچین آدمی نیست.» (از کجا معلوم؟ آخه باباهه مشکوک میزنه) بعدش مین-هو میره شخصا از جی-هیون درخواست ازدواج میکنه و با هم میرن رستوران هان-کانگ. اونجا دوستای جی-هیون هم هستن و با هم درمورد اینکه مین-هو، جون جی-هیون رو نجات داده صحبت میکنن. قبلا رو نشون میده که جی-هیون و این-جونگ با هم رفتن کوه و بارون میگیره و جی-هیون، این-جونگو گم میکنه و تنها توی کوه گم میشه و هوا هم تاریک میشه، موبایلشم گم کرده و میشینه گریه میکنه، یهو مین-هو که داشته از اونجا رد میشده جی-هیونو میبینه ونجاتش میده و این اولین ملاقاتشون بوده. اینا رو که یادآوری میکنن جی-هیون خیلی خوشحاله و میگه: «خیلی شبیه فیلماس. وقتی مین-هو منو کول کرده بود به این فکر میکردم که آدمه یا روحه.» وقتی جی-هیون اینا رو میگه هان-کانگ و این-جونگ با ناراحتی نگاهش میکنن، جی-هیون که قیافه ی ناراحت این-جونگو میبینه بهش میگه: «چیه؟ از این میترسی که اگه اونموقع مرده بودم چیکار میکردی؟... اگه مین-هو نبود من مرده بودم.» جی-هیون سرش رو میذاره روی شونه ی مین-هو و هان-کانگ هم سعی میکنه نگاهشون نکنه (تابلوئه داره دق میکنه). جی-هیون توی خونه شون با دوتا دوستاش [این-جونگ و سو-وو] دارن تدارکات عروسی رو آماده میکنن و فیلم جنگ عروسها (فیلمی که دوتا دوستا با هم عروسی میگرفتن) رو نگاه میکنن. جی-هیون میگه: «منو و این-جونگ هم باید همین کارو میکردیم... اصلا بیاید شما هم وقتی عروسی کردید همین لباس عروس بپوشید، اینطوری بهتره.»
دوباره یی-کیونگ رو نشون میده که موقع کار دوتا مرد میان میخوان دزدی کنن و چاقو میذارن روی گردنشو میگن: «میخوای بمیری.» یی-کیونگ هم با خونسردی میگه: «بکش.»
پلیس دزدها رو میگیره و به یی-کیونگ میگه: «چه جرأتی داری که روبه روی دوتا مرد وایستادی.» یی-کیونگ از ایستگاه پلیس میاد بیرون و با صورت زخمیش و خیلی ناامید به اطرافش نگاه میکنه (معلومه که هیچ میلی به زندگی نداره).Sigh
 جی-هیون هم با این-جونگ و سو-وو توی اتاقش خوابیده ولی این-جونگ توی جاش دراز کشیده و بیداره (مشکوک میزنه انگار مین-هو رو دوست داره). صبح هان-کانگ و مین-هو با هم ورزش میکنن و بعدش میرن با هم غذا میخورن، همینطور درمورد کار صحبت میکنن که یهو مین-هو میگه: «گفتی وقتی برسیم اینجا اون زنو پیدا میکنی، پیداش کردی؟ اینجا کوچیکه پیدا کردنش راحته، میخوای کمکت کنم؟» هان-کانگ یه لحظه خشکش میزنه ولی میگه: «ولش کن.» جی-هیون با دوستاش بیرونه که اتفاقی هان-کانگو میبینه و بهش میگه: «میخوایم دوستامون ساقدوشامون بشن. تو مثل برادر کوچیکتر مین-هو هستی و دوست منم هستی.» هان-کانگ با بی میلی میگه: «من دوستت نیستم.» جی-هیون ناراحت میشه و میگه: «چرا دوست نیستیم؟ ما با هم به یه دبیرستان میرفتیم.» هان-کانگ میگه: «اگه همکلاسی بودیم پس همکلاسی بودیم، نه دوست. حتی اگه دوست هم بودیم من مجبور نیستم ساقدوش داماد بشم. من قبلا با مین-هو صحبت کردم، پس برو.» جی-هیون میگه: «هنوز افسوس اونموقع رو میخوری؟ من فراموش کردم، اگه بخوایم افسوس بخوریم، برای من بدتره.» هان-کانگ بغضش میگیره ولی خودشو کنترل میکنه و با عصبانیت میگه: «مثل همیشه از حدت میگذری، اصلا بخاطر تو نمیخوام ساقدوش باشم، خوبه؟» جی-هیون ناراحتتر میشه و میگه: «اگه یه بار احمق باشی برای همیشه احمقی؟» (منظورش اینه که یه بار حماقت کردم، همیشه احمقم؟) هان-کانگ هم میگه: «آره.» جی-هیون که استرس داره با دستش بازی میکنه. (این عادتشه که وقتی استرس داره یا ناراحته با دستش بازی میکنه) هان-کانگ میگه: «وقتی عروسی کردی باهات مثل زن دوستم رفتار میکنم.» جی-هیون با ناامیدی و ناراحتی میره و هان-کانگ هم باناراحتی به رفتن جی-هیون نگاه میکنه و آه میکشه. Sigh جی-هیون میره پیش دوستاش و بهشون میگه: «هان-کانگ چطور میتونه با دوستش اینطوری رفتار کنه.» این-جونگ میگه: «تو میخوای با هان-کانگ همینطوری رفتار کنی؟» جی-هیون میگه: «مگه من چیکار کردم؟» سو-وو میگه: «یادت نمیاد اون چند ماه چقدر بهم نزدیک بودید؟» جی-هیون میگه: «از اونموقع خیلی وقته گذشته.» این-جونگ میگه: «تو بهش میگی دوست وقتی اون اینطوری فکر نمیکنه، چطور میخوای یه طرفه دوست باشی؟» سو-وو میگه: «هان-کانگ از تو متنفره، تو ازش متنفر نیستی؟»جی-هیون میگه: «نه. بعضی مواقع دوستش ندارم ولی ازش متنفر نیستم.» سو-وو میگه: «آدم وقتی یکی ازش متنفره در مقابلش اونم از طرف متنفر میشه، چرا تو ازش متنفر نیستی؟» جی-هیون که عجله داره میگه: «حتما یه دلیلی داره. باید برم خونه کار دارم.» جی-هیون مدارکش رو میبره پیش مین-هو و ازش درمورد اینکه هان-کانگ نمیخواد ساقدوش باشه میپرسه. مین-هو میگه: «اون از اینکه بیاد جلوی مردم خوشش نمیاد.» جی-هیون هم با خودش میگه «پس بخاطر همین نمیخواد ساقدوش باشه.» جی-هیون رفته فروشگاه برای ساقدوشش لباس انتخاب کنه ولی نمیدونه کدومو انتخاب کنه و میخواد لباسها رو ببره به این-جونگ نشون بده.

49D-0009.jpg 49D-0010.jpg 49D-0011.jpg 49D-0012.jpg 49D-0013.jpg 49D-0014.jpg 49D-0015.jpg 49D-0016.jpg 49D-0017.jpg 49D-0018.jpg 49D-0019.jpg

ولی از یه طرف دیگه یی-کیونگ توی خونه ش نشسته داره به یه تقویم قدیمی که برای سال 2006 هستش و دور پانزدهم ماه مارس با قرمز خط کشیده شده نگاه میکنه. حاضر میشه و میره بیرون با یه گل رز خش شده توی دستش Roseکنار خیابون آروم آروم راه میره و یه مردی پشت سرش میاد و یه مرد دیگه هم با موتور از کنارش رد میشه. (تصویر روی رد شدن موتوری از کنار یی-کیونگ آروم میشه) موتوریه کنار جاده میایسته و به موبایل مرموزش نگاه میکنه که عکس یه مردی رو نشون میده و موتوریه میگه: «فقط 5 دقیقه دیگه.» یی-کیونگ میره کنار جاده میشینه و گذشته یادش میاد که همینجا مردی تصادف کرده و مُرده بوده و یی-کیونگ هم ناراحت نشسته بوده کنار جاده و گریه میکرده. حالا که گذشته جلوی چشمای یی-کیونگ اومده اشک توی چشماش حلقه میزنه و بلند میشه به جاده که ماشینا با سرعت رد میشن نگاه میکنه و میدوئه میره وسط جاده، نزدیکه یه کامیون بهش بزنه که یه مرده نجاتش میده. ولی کامیون کنترلش و از دست میده و میخوره به یه ماشین و همین باعث میشه یه عالمه ماشین با هم برخورد کنن. مردی که یی-کیونگ رو نجات داد همون مردیه که ازش سیگار خرید.(ای بابا اینم مشکوکه، چرا همه توی این فیلم مشکوکن؟) از طرف دیگه هم جی-هیون که درحال رانندگیه توی فکره و ناراحته (معلوم نیست یهو چش شد، باز اینم مشکوکه!!) همینطور داره از همون جاده رد میشه که یهو تا به خودش میاد میبینه یه موتور جلوش افتاد و میخواد به موتوره نزنه میره با سرعت میخوره به پشت یه کامیون و از شیشه ی جلوی ماشین پرت میشه بیرون. موتوریه که کنار خیابون وایستاد با ناراحتی داره تصادفو نگاه میکنه، مردی که عکسش توی موبایلش بود رو میبینه، اون مرد یهو قلبش میگیره و سکته میکنه. جی-هیون که روی زمین افتاده چشماش رو باز میکنه و یادش میاد که تصادف کرده ولی میبینه بدنش اصلا آسیب ندیده، یهو میبینه چند نفر دور ماشینش ایستادن و دارن سعی میکنن در رو باز کنن، جی-هیون میره جلو و میبینه خودش توی ماشینه و از سرش داره خون میاد و موبایلش داره زنگ میخوره و شماره ی مین-هوئه، جی-هیون میخواد مردی که جلوی در ماشین ایستاده رو بزنه کنار که میبینه نمیتونه بهش دست بزنه، با ترس میگه: «چرا اینطوریه؟ غیر ممکنه.» که یهو میبینه موتوریه داره بهش نگاه میکنه، خوشحال میشه و صداش میکنه و میخواد بره طرفش ولی وقتی جسم خودشو میبینه که دارن میبرنش توی آمبولانس خشکش میزنه و تا به خودش میاد میبینه دیگه موتوریه اونجا نیست، سریع میره سوار آمبولانس میشه.

49D-0020.jpg 49D-0021.jpg 49D-0022.jpg 49D-0023.jpg 49D-0024.jpg 49D-0025.jpg 49D-0026.jpg 49D-0027.jpg 49D-0028.jpg 49D-0029.jpg 

اون مرده (که سیگار میخرید) یی-کیونگ رو که بی هوش شده بود رو برده بیمارستان و یی-کیونگ بهوش میاد و یادش میاد که یکی نذاشته خودکشی کنه. جی-هیون رو هم آوردن رو به روی تخت یی-کیونگ، بابای جی-هیون و مین-هو هم با عجله میرن بالای سر جی-هیون و گریه میکنن، جی-هیون هم میبینه نمیتونه باهاشون ارتباط برقرار کنه و ناراحته و جیغ میکشه. یی-کیونگ که اونا رو میبینه بیشتر ناراحت میشه، سرمش رو میکنه (معلومه که قبلا هم خودکشی کرده چون جای خودکشی روی دستش هست) جی-هیون رو میبرن اتاق عمل و روح جی-هیون مامان و باباش و مین-هو رو میبینه که خیلی ناراحتن و از ناراحت بودن اونا رنج میبره که یهو توی بیمارستان دوباره موتوریه رو میبینه و دنبالش میره و موتوریه وارد یه اتاق میشه ولی جی-هیون نمیتونه در اتاق رو باز کنه میبینه توی اتاق چند نفر بالای سر یه مریض ایستادن، صبر میکنه و تا یکی در رو باز میکنه سریع میره تو و به موتوریه میگه: «منو میشناسی، نه؟ منو قبلا دیدی؟» موتوریه میگه: «هی شین جی-هیون، موقع رانندگی حواست کجا بود؟» یهو روح اون مریض از بدنش در میاد و همون مردیه که سکته کرده بود، جی-هیون کلی حیرت زده میشه و موتوریه اون مرد رو با احترام میبرش و جی-هیون هم دنبالشون میره، موتوریه یه آسانسور ظاهر میکنه و اون مرد هم به راحتی و با لبخند میره توش و بعد آسانسوره غیب میشه. جی-هیون از موتوریه میپرسه: «تو کی هستی؟» و بعدش که موتوریه توضیح میده، جی-هیون میگه: «پس تو فرشته ی مرگی؟» موتوریه میگه: «نه، من زمانبندم. مردم با یه سرنوشت مخصوصی بدنیا میان. کار من اینه که مطمئن بشم که مرگشون مطابق زمانشونه.» جی-هیون میگه: «تو گفتی من مردم، پس میخوای منو با خودت ببری؟ بخاطر همین اسمم رو میدونی؟» زمانبند (همون موتوریه) میگه: «نه، برنامه ی امروزم خراب شده، مردی که الان رفت رو دیدی؟ منتظر اون بودم، اون توی رانندگی سکته ی قلبی میکرد و میمرد، ولی بخاطر تصادف امروز دیرتر سکته کرد. ما زمانبندها از اینکه برنامه هامون خراب بشه متنفریم.» جی-هیون میگه: «پس چرا من اینطوری شدم؟ چرا کسی نمیاد منو ببره؟» زمانبند میگه: «چون برنامه ی امروز بهم ریخته، تو نباید امروز میمردی. بعضی مواقع مشکل سازها برنامه رو بهم میریزن، مثل کسی که امروز میخواست خودکشی کنه.» جی-هیون میگه: «اگه سرنوشتم نبوده چطور میتونم بمیرم؟» زمانبند میگه: «گفتم که تصادف بود»Sigh
از طرف دیگه هان-کانگ ناراحته و یاد جی-هیون که ازش خواسته بود ساقدوش بشه افتاده، که سو-وو میاد و بهش خبر میده که جی-هیون تصادف کرده. جی-هیون با زمانبند، اتاقی که توش بستریه رو نگاه میکنه. دوستاش و خانواده ش همه جمعن و دکتر میاد و میگه: «توی کماس و مغزش تقریبا مرده و زندگیش گیاهیه.» 
زمانبند به جی-هیون میگه: «من 5 ساله زمانبندم ولی فقط 2 تا مورد مثل تو دیدم و تو سومی هستی. چون که وقت مرگت نبوده مجبورت نمیکنیم بری توی آسانسور. دوتا انتخاب داری، انتخاب اول اینکه زمانبند رو دنبال کنی و این دنیا رو ترک کنی. انتخاب دوم اینه که توی 49 روز 3 نفر رو پیدا کنی که دوستت داشته باشن اونوقت میتونی برگردی. اون 3 نفر نباید از خانواده ات باشن، از اشکهایی که برات میریزن معلوم میشه که تو رو دوست دارن، باید حداقل 3 نفر اشک 100% خالص برات بریزن.» جی-هیون میگه: «چرا زودتر بهم نگفتی تو که دیدی، مین-هو و این-جونگ و سو-وو برای من گریه میکردن.» زمانبند میگه: «فکر کردی همه ی اشکها مثل همن؟»

49D-0030.jpg 49D-0031.jpg 49D-0032.jpg 49D-0033.jpg 49D-0034.jpg 49D-0035.jpg 49D-0036.jpg 49D-0037.jpg 49D-0038.jpg 


بعدش زمانبند جی-هیون رو میبره سر یه مراسم عزاداری و آدمهای مختلف که اشک میریزن رو نشونش میده، اشک هرکدوم یه رنگی میشه و برای جی-هیون توضیح میده: «کسی که اشکش بنفشه برای اینکه دوستش زندگی کوتاهی داشته دلسوزی میکنه. کسی که اشکش خاکستریه داره خودشو برای مرگ زود هنگام دوستش تسلی میده. کسی که اشکش قرمزه برای ادب میخواد بزور گریه کنه. کسی که اشکش سیاهه خوشحاله ولی الکی گریه میکنه. کسی که اشکش چند رنگه با اینکه ناراحته ولی داره به آینده ش فکر میکنه، وکسی که اشکش سفید و درخشان باشه اشکش خالصه و طرف رو واقعا دوست داشته.» جی-هیون با اطمینان قبول میکنه که 3 نفر رو پیدا کنه. زمانبند میبرتش و یی-کیونگ رو بهش نشون میده و میگه: «باید جسم اینو قرض بگیری» و مشخصاتش رو میگه. چون یی-کیونگ کثیف و نامرتبه، جی-هیون میگه: «من از موهاش و لباساش خوشم نمیاد. میشه این نباشه؟» زمانبند میگه: «توی کار ما هیچی بی دلیل نیست.» جی-هیون میگه: «یعنی منو این زن از یه طریقی به هم ربط داریم؟» ولی زمانبند میگه: «وقتی تصادف کردی به چی فکر می کردی؟» جی-هیون هم میگه: «یادم نمیاد.»
جی-هیون یه گوشه ی اتاق یی-کیونگ نشسته یادش میاد که زمانبند بهش گفته: «فقط میتونی زمانهایی که یی-کیونگ خوابه از جسمش استفاده کنی.» یی-کیونگ میاد میگیره میخوابه (بیچاره خبر نداره یه روح تو اتاقه و میخواد تسخیرش کنه) جی-هیون میره توی جسم یی-کیونگ و چشمهاش رو باز میکنه و با تردید میره جلوی آیینه و ظاهر جدیدش رو نگاه میکنه
، استرس داره و مثل همیشه با دستش بازی میکنه و ازطرفی هم خوشحاله و همینطور که توی آیینه به خودش نگاه میکنه میگه: «من شین جی-هیونم»

پایان قسمت اول

حالا کسایی هستن که برای جی-هیون اشک بریزن؟ اونا کیا هستن؟