۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

سلام به دوستان عزیز که داستان  "وقتی سه دختر به 2PM بپیونده" رو میخونن، خب بخاطر اینکه داستان فقط چند قسمتش مونده، تصمیم گرفتیم از جمعه ی این هفته به بعد یک روز درمیون داستان رو توی وبلاگ بذاریم. یعنی یکشنبه ی هفته ی بعد قسمت 33 رو میذاریم و به همین ترتیب یک روز درمیون داستان رو پیش میریم.
از تمام دوستانی که برامون نظر میذارن و توی نظرسنجی شرکت کردن تشکر میکنیم
امیدواریم از ادامه ی داستان خوشتون بیاد.

قسمت سی و یکم - تو احساس منو میدونی؟


داخلی - هتل - اتاق 1015 - شب 
 چانسونگ خم میشه و صورتش رو به گردن منصوره نزدیک و نزدیکتر میکنه، منصوره که نفسهای چانسونگ رو احساس میکنه با تعجب با خودش میگه: «چانسونگ داره چیکار میکنه؟.... چیکار باید بکنم؟» تا اینو با خودش میگه یهو چهره ی دوست داشتنی وویونگ توی نظرش میاد و احساس میکنه قلبش داره مچاله میشه.
 منصوره سریع چشمهاشو باز میکنه و آروم خودشو کنار میکشه، چانسونگ هم سریع عقب میره و تا چشمش توی چشمای منصوره میافته با خجالت سرش رو  پایین میندازه. منصوره تا میبینه چانسونگ با حوله س سریع از روی تخت بلند میشه، چانسونگ میخواد چیزی بگه که صدای در میاد. چانسونگ در رو باز میکنه و وویونگ و جونسو وارد اتاق میشن. وویونگ تا چانسونگ رو با حوله میبینه با تعجب به چانسونگ و منصوره نگاه میکنه، منصوره هم که متوجه نگاه وویونگ شده با خودش میگه: «یعنی الان در موردم چه فکری میکنه؟!» جونسو چشم غره ای به چانسونگ میره و چانسونگ میره لباسش رو میپوشه. وویونگ به منصوره میگه:
_ جونسو خیلی مشتاق بود صدات رو از نزدیک بشنوه، یکم براش میخونی؟
منصوره لبخندی میزنه و آهنگ " I Can't" رو میخونه، جونسو میگه: 
_ ایول، میدونستم جینیونگ اشتباه انتخاب نمیکنه.
منصوره با خوشحالی به جونسو نگاه میکنه. جونسو و وویونگ میخوان برن که چانسونگ با خودش میگه: «اگه بازم تنها بشیم ممکنه منصوره معذب بشه» چانسونگ رو به جونسو و وویونگ میگه:
  _ حالا که اومدید اینجا، بمونید. اون اتاق که یه تخت بیشتر نداره.
وویونگ میره کنار چانسونگ و آروم بهش میگه:
_ جونهو گفت میخوای باهاش تنها باشی.
چانسونگ هم آروم میگه:
_ اون فقط یه بهانه بود.
وویونگ لبخندی روی لبهاش میاد و میگه: 
_ پس من و جونسو روی یه تخت میخوابیم و چانسونگ و منصوره هم روی یه تخت.
نگرانی توی چشمهای منصوره موج میزنه و چانسونگ سریع میگه:
_ اینطوری که نمیشه. باید نظر منصوره رو بپرسیم.
جونسو رو به منصوره میگه:
_ بنظر من اگه کنار چانسونگ بخوابی چون تخت یه نفره س جاتون تنگ میشه. ولی وویونگ از ما ریزتره، دو نفری راحت روی تخت جا میگیرید. حالا هر کدوم که خودت بخوای.
منصوره به چانسونگ نگاه میکنه و با خودش میگه: «چانسونگ امشب مثل همیشه نیست!» به وویونگ نگاه میکنه و وقتی فکر میکنه که کنارش میخواد بخوابه احساس میکنه قلبش داره منفجر میشه. بعد به جونسو نگاه میکنه و به این فکر میکنه که اگه با جونسو بخوابه بخاطر شونه های عریض جونسو ممکنه هم برای جونسو و هم برای خودش سخت باشه. منصوره آروم میگه:
_ وویونگ.
منصوره به طرف وویونگ که کنار تخت ایستاده میره، چانسونگ به منصوره نگاهی میکنه و با خودش میگه: «ای کاش میتونستم جلوش رو بگیرم و بهش بگم نرو... (با التماس به رفتن منصوره نگاه میکنه) خواهش میکنم نرو... باید فردا برات توضیح بدم و احساسی که بهت دارم رو بگم.» وویونگ که از انتخاب منصوره شکه شده سریع میگه:
_ هیکل من و جونسو زیاد باهم فرق نداره.
جونسو محکم به شونه ی وویونگ میزنه و میگه:
_ من با تو فرق ندارم؟ برو بخواب دیگه.

داخلی - هتل - اتاق 1012 - شب
نسترن توی جاش دراز کشیده و با خودش میگه: «یعنی همه ی حرفها و کاراش دروغ بود؟! اصلا نفهمیده بودم، لعنتی چقدر هم خوب نقش بازی میکنه.» همینطور که اشک از گوشه ی چشمش میریزه با دست پاکش میکنه و میبینه دستش سیاه شد، سریع آینه رو برمیداره، وقتی میبینه  آرایشش دور چشمهاش رو سیاه کرده با تعجب با خودش میگه: «یعنی جلوی تکیون اینطوری بودم؟!... حالا یه شب آرایشمو پاک نکرده بودما، اَه.» نسترن با عصبانیت بلند میشه و به طرف در حموم میره چون فکر میکنه تکیون خوابه همونجا میخواد لباسش رو دربیاره، تکیون که بیداره یه گوشه ی پتوش رو بالا میزنه و یواشکی نسترن رو نگاه میکنه و با خودش میگه: «هه، چطور اون میخواد تلافی بوسه هاشو ازم بگیره، منم باید اینکه نگام کرده رو تلافی بکنم» نسترن که پشتش به تکیونه بلوزش رو درمیاره تکیون که داره نگاهش میکنه یهو قلبش شروع میکنه به تند تپیدن، تا نسترن میخواد سوتینشو دربیاره، تکیون آب گلوش رو به سختی قورت میده و سریع پتوش رو روی سرش میکشه و با خودش میگه: «ای احمق، چرا داری مثل پسرای پانزده ساله یه دختر رو دید میزنی؟!» 

داخلی - هتل - اتاق 1012 - حموم - شب
نسترن میره زیر دوش و با خودش میگه: «نامرد، ای کاش بهم نگفته بود که دروغ گفته. حداقل فکر میکردم برای دَه روز هم که شده دوستم داشته.» همینطور زیر دوش میشینه و اشک میریزه.

داخلی - هتل - اتاق 1033 - شب
جونهو روی تخت لم داده و توی موبایلش معنی شعر "Kahin Toh Hogi Woh" رو جستوجو میکنه، با نیم ساعت توی اینترنت گشتن بلاخره معنی کره ایش رو پیدا میکنه و وقتی میخونش با خودش میگه: «چرا این آهنگ رو خوند؟ یعنی منظوری داشت؟!» همین لحظه از طرف جونسو براش پیام میاد که:
"من و وویونگ همینجا موندیم، منتظر ما نباشید"
جونهو به مرضیه که روی مبل نشسته نگاه میکنه، کمی فکر میکنه و با خودش میگه: «من اومدم اینجا که مرضیه با جونسو تنها نباشه ولی جونسو ما رو تنها گذاشت. (با محبت به مرضیه نگاه میکنه) چرا الان برام حتی جذابتر از قبل شده؟» با مشت چند ضربه آروم به سینه ش میزنه و خودشو آروم میکنه و رو به مرضیه میگه:
_ بیا روی تخت بخواب، بچه ها دیگه نمیان.
مرضیه تا میفهمه میخواد کل شب رو با جونهو تنها باشه هول میشه و دست و پاهاش یخ میکنه ولی خونسردیش رو حفظ میکنه و میاد کنار جونهو دراز میکشه. جونهو هم توی جاش دراز میکشه و بعد از کمی میگه:
_ تو... تو بهم دروغ گفتی؟
مرضیه بهش نگاه میکنه و میگه:
_ چی؟
جونهو با محبت به مرضیه نگاه میکنه و میگه:
_ درمورد احساسی که به بوسه مون داشتی بهم دروغ گفتی، مگه نه؟
مرضیه که دستپاچه شده پشتش رو میکنه و میگه:
_ الان موقع این حرفاس؟ بگیر بخواب.
جونهو با تردید به مرضیه نزدیکتر میشه و از پشت آروم بغلش میکنه، مرضیه شکه میشه و میگه:
_ دوباره داری چیکار میکنی؟
مرضیه میخواد برگرده ولی جونهو محکمتر بغلش میکنه و با صدای گرمی میگه:
_ میخوام بدونم احساس واقعیت چیه؟ 
مرضیه احساس میکنه قلبش داره از جا کنده میشه و چیزی نمیگه. جونهو میگه:
_ اونموقع یا الان چه حسی داری؟... نمیخوای چیزی بگی؟
 اتفاقی پای جونهو به انگشتهای پای مرضیه میخوره و با تعجب میگه:
_ چرا اینقدر یخی؟!
جونهو خودشو یکم عقب میکشه و میگه:
_ ترسیدی؟
مرضیه که با رفتار و حرفای جونهو گیج شده چیزی نمیگه. جونهو با خودش میگه: «منظورش از این سکوت چیه؟» روی مرضیه نیمخیز میشه، با محبت بهش نگاه میکنه و میگه:
_ چرا چیزی نمیگی؟
مرضیه سعی میکنه به جونهو نگاه نکنه. جونهو با اشتیاق به لبهای مرضیه نگاه میکنه و میخواد صورتش رو جلو ببره که مرضیه دستش رو روی سینه ی جونهو میذاره و با ناامیدی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ مگه نگفتی که هوسباز نیستی، پس داری چیکار میکنی؟
جونهو آهی میکشه و مستقیم توی چشمای مرضیه نگاه میکنه و میگه:
_ شاید اونموقع نمیدونستم چه حسی دارم ولی الان میدونم ....
جونهو که دستپاچه شده به این احساسش غلبه میکنه و با لحن جذابی از ته قلبش میگه:
_ دوستت دارم.
با شنیدن این جمله قلب مرضیه فرو میریزه و با محبت به چشمهای هم نگاه میکنن. جونهو خیلی جدی میگه:
_ میشه درموردش فکر کنی؟
مرضیه با شوق به چشمای جونهو نگاه میکنه و چونه ش رو میبوسه و میگه:
_ قبلا فکر کردم، بارها و بارها... منم دوستت دارم.
با این حرکت و حرف مرضیه قلب جونهو تندتر میتپه و لبخندی روی لبش میاد و با کنجکاوی میگه: 
_ یعنی اونموقع از روی غریزه بوسم نکردی؟
مرضیه با سر تأیید میکنه و جونهو میگه:
_ پس چرا بهم اونطوری گفتی؟
مرضیه: میترسیدم حسی که تو بهم داشتی فقط یه حس گذرا باشه، نمیخواستم نگران احساسات من باشی. 
جونهو با ناراحتی نگاهش رو از چشمهای مرضیه برمیداره و میگه:
_ ولی اونموقع حس من یکمش از روی غریزه بود.
مرضیه لبخندی میزنه و جونهو آروم لبهای مرضیه رو میبوسه و با خوشحالی میگه: 
_ بلاخره کاملش کردیم. 
مرضیه میخنده و با مشتش آروم به سینه ی جونهو میزنه، میگه:
_ مطمئنی الانم از روی غریزه نیست؟
جونهو: چی داری میگی؟ گفتم که دوستت دارم، اگه مطمئن نبودم که بهت نمیگفتم.
 جونهو یه بوس کوچولو از لبهای مرضیه میگیره و توی جاش دراز میکشه، همینطور لبخند روی لبهاشه و چشمهاش محو شده، گوشهاش از خجالت قرمز شده. مرضیه با محبت به جونهو نگاه میکنه و با خودش میگه: «درست مثل یه رویاس.» 

داخلی - هتل - اتاق 1015 - شب
 وویونگ و منصوره کنار هم دراز کشیدن، وویونگ سعی کرده جمع و جور بخوابه تا منصوره راحت باشه و چشمهاش رو بسته ولی هنوز نخوابیده و با خودش میگه: «اگه با چانسونگ قرار میذاره پس چرا پیش اون نخوابید؟ شاید باهم قرار نمیذارن!» منصوره هم هنوز به کاری که چانسونگ کرده بود فکر میکنه، به وویونگ نگاه میکنه و با خودش میگه: «چرا اونموقع به وویونگ فکر کردم؟ چرا وویونگ؟» همینطور که توی تاریکی به چهره ی وویونگ نگاه میکنه حس میکنه قلبش یخ کرده، پشتش رو به وویونگ میکنه و تا برمیگرده، جونسو که روی تخت کناری دراز کشیده آروم میگه:
_ هنوز نخوابیدی؟
منصوره هم آروم میگه:
_ نه.
بعد از کمی جونسو میگه:
_ تونستی با پدر و مادرت صحبت کنی؟
منصوره با ناراحتی میگه:
_ نه.
جونسو: جینیونگ میدونه که اونا مخالفن؟
منصوره: بهش نگفتیم، میترسیدیم اگه بدونه قبولمون نکنه.
جونسو: باید بهش میگفتید. شاید اون باهاشون حرف میزد نظرشون عوض میشد... آخه چرا ناراضین؟
منصوره: چون اینطوری ما ازشون خیلی دور شدیم، تازه فکر میکنن که ما بدرد این کار نمیخوریم.
جونسو: میخوای من باهاشون حرف بزنم؟
منصوره: ولی اونا که زبون تو رو نمیفهمن... راستی، واقعا چرا دوست ندارید ما به گروهتون اضافه بشیم؟
جونسو یه لحظه سکوت میکنه و بعد میگه:
_ میخوام یه رازی رو بهت بگم، ولی به بقیه نگو، حتی به خواهرت. 
منصوره با کنجکاوی به جونسو نگاه میکنه و دستش رو به طرف جونسو میبره و میگه:
_ قول میدم.
جونسو هم دستش رو به طرف منصوره میبره و انگشت کوچیکه شون رو به هم قفل میکنن و به هم قول میدن. جونسو آرومتر از قبل میگه:
      
پایان قسمت سی و یکم

۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

آهنگ تکی جونسو (2PM)

یکی از دوستان آهنگ تکی جونسو رو میخواست 
آهنگ قشنگیه، واقعا آدم با شنیدنش سرحال میاد
اسم آهنگش Alive هستش

۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

عکسهای لی مین-هو در مجله ی Image


GAjOl.jpgecccY.jpgNUXfO.jpgx7J7s.jpgxlNGY.jpgC93Gk.jpgrQ2UK.jpgWNYjf.jpgfjWUQ.jpgET8uW.jpgqxhTQ.jpg

قسمت سی ام - جایی که فقط احساسات من و تو باشه


داخلی - هتل - اتاق 1033 - صبح
مرضیه با محبت به جونسو نگاه میکنه و میگه:
_ 2....
جونسو سریع میگه:
_ از اول میدونستم طرفدارمونی، حسش بهم منتقل میشد.
مرضیه متعجب میشه و میگه:
_ از کجا فهمیدی؟
جونسو لبخندی میزنه و میگه:
_ از رفتاراتون، حمایتهایی که ازمون کردید.
مرضیه: حمایت؟
جونسو: خودتو به اون راه نزن، خیلی ضایعس اگه ازمون حمایت نمیکردید الان اینجا نبودید...   
مرضیه با ذوق میگه:
_ حالا که میدونی طرفدارتم میتونم یه بار مثل یه طرفدار بغلت کنم؟
جونسو به ساعت نگاه میکنه و میگه:
_ آه، دیرم شد.
در حالی که جونسو از اتاق بیرون میره، مرضیه با ناامیدی بهش نگاه میکنه و با خودش میگه: «ترسو».

داخلی - هتل - اتاق 1012 - شب
تکیون و وویونگ که روز پرکاری رو داشتن خسته و کوفته وارد اتاق میشن، تکیون تا نسترن رو میبینه، همینطور که برمیگرده و میخواد از اتاق بره بیرون میگه:
_ ببخشید اشتباه اومدم.
وویونگ جلوی تکیون رو میگیره و میگه:
_ کجا میری؟ اتاق خودمونه. مرضیه زیاد حرف میزد جاش رو با نسترن عوض کردم.
تکیون خوشحال میشه ولی خودش هم نمیدونه که برای چی خوشحاله و میگه:
_ ولی من فکر میکنم نسترن بیشتر از مرضیه حرف میزنه. 

 داخلی - هتل - اتاق 1015 - شب
تا جونهو و چانسونگ وارد اتاق میشن منصوره سریع بطرفشون میره و میگه: 
_ پس چرا مرضیه رو نیاوردید اینجا؟
جونهو: مرضیه الان توی اتاق جونسوئه، نگران نباش.
جونهو که نگرانه، خودشو روی تخت پرت میکنه و با خودش میگه: «نکنه حالا که تنها هستن بینشون اتفاقی بیوفته؟ مخصوصا که اتاق جونسو یک نفره س.» مشتش رو محکم روی تخت میکوبه، منصوره با تعجب بهش نگاه میکنه و رو به چانسونگ میگه:
_ اتفاقی افتاده؟
چانسونگ: نه، تا الان خوب بود.
جونهو بلند میشه و از اتاق بیرون میره. چانسونگ هم دنبالش میره.

داخلی - راهروی هتل - شب
چانسونگ دست جونهو رو میگیره و میگه:
_ یه لحظه صبر کن بیا با هم حرف بزنیم.
جونهو: نمیخواد.
چانسونگ: بیا بریم با هم یه چیزی بخوریم.

داخلی - کافی شاپ هتل - شب
چانسونگ و جونهو رو به روی هم نشستن، چانسونگ دستش رو میذاره روی دست جونهو و میگه:
_ منظورت چیه که با هم بخوابن؟ 
جونهو: اتاق جونسو فقط یه تخت داره، مجبورن کنار هم بخوابن، اگه چیزی بشه چی؟
 چانسونگ: خیلی نگرانشی، انگار واقعا ازش خوشت اومده!
جونهو آروم میگه:
_ فکر کنم.
0064.jpg
چانسونگ: نکنه بخاطر اینکه بوسش کردی این احساس رو نسبت بهش داری؟
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ قبل از اون هم نگرانش بودم ولی هرچی بیشتر گذشت این احساسم بهش بیشتر شده. الان این آزارم میده که اون جونسو رو دوست داره.
چانسونگ: فکر نمیکنم اینطور باشه.
جونهو: مگه ندیدی چقدر از جونسو تعریف میکنه و تحویلش میگیره. 
چانسونگ با شیطنت میگه:
_ ولی تو رو بوس کرد و به جونسو گفته بود نمیخواد بوسش کنه. فکر نمیکنم دختری باشه که احساسات براش مهم نیست.
جونهو: راستش وقتی اون حرفو از جونسو شنیدم گیج شدم چون خود مرضیه گفت که اونموقع هیچ حسی بهم نداشته... یعنی اونا الان دارن چیکار میکنن؟
چانسونگ به شوخی میگه:
_ حتما الان مرضیه روی به روی جونسو نشسته و بهش میگه "قبلا طرفدارت بودم ولی حالا که توی یه اتاقیم دارم به چشم یه مرد میبینمت".
جونهو با هول بلند میشه و چانسونگ میگه:
_ صبر کن شوخی کردم، اینطور که تو نگرانی تا صبح دق میکنی.
جونهو: باید به یه بهونه ایی شب رو اونجا بخوابم. چی کار کنم؟
چانسونگ کمی فکر میکنه و میگه:
_ بگو بخاطر من رفتی.
جونهو: به خاطر تو؟!
چانسونگ: بگو من میخواستم با منصوره تنها باشم.

داخلی - هتل - اتاق 1033 - شب
 جونسو با تبلتش مشغوله که مرضیه کنارش میشینه و میگه:
_ با همه ی طرفدارات اینقدر سرد رفتار میکنی؟
جونسو: من چطور تو رو به چشم یه طرفدار ببینم؟
مرضیه: بلآخره منم طرفدارتم دیگه.
جونسو با ناچاری دستش رو به طرف مرضیه باز میکنه و میگه:
_ باشه ایندفعه رو به عنوان یه طرفدار بغلت میکنم.
تا جونسو میاد مرضیه رو بغل کنه یهو صدای زنگ در اتاق میاد. جونسو در رو باز میکنه و جونهو وارد اتاق میشه و سریع میره روی مبل دراز میکشه. جونسو با تعجب میگه:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟ برو زود بخواب فردا روز کنسرتمونه.
جونهو: دارم همینکارو میکنم، خیلی خسته ام بذار بخوابم.
جونسو: چرا اینجا میخوابی؟
جونهو: چانسونگ منو بیرون کرد، میخواست با منصوره تنها باشه.
جونسو با عصبانیت میگه:
_ چی؟ اون هنوزم داره به مسخره بازیش ادامه میده؟ 
مرضیه که شنیده با خودش میگه: «میدونستم فقط دوستی نیست.» مرضیه رو به جونسو میگه:
_ احیانا این مسخره بازیش که میگی به منصوره ربط داره؟
جونهو: جونسو همیشه پرت و پلا میگه. نمیخواد نگران باشی چانسونگ از اون پسرا نیست. اگه خواهرت نخواد هیچ اتفاقی نمیافته.
مرضیه: نمیتونم نگران نباشم، فکر میکنم شما یه چیزی رو از من پنهون میکنید.
جونسو میزنه به کپل جونهو و میگه:
_ زود باش برو اتاق خودتون، اونا رو تنها نذار. این مبل هم راحتی نیست نمیتونی روش بخوابی بدن درد میگیری.
جونهو با عصبانیت میگه:
_ چرا اینقدر دلت میخواد من برم؟ حالا چی میشه امشب اینجا بخوابم؟
مرضیه: اگه شما نمیرید، من میرم.
جونسو: اگه میشد تو رو از این اتاق بیرون برد که از صبح اینجا نبودی. (رو به جونهو) اصلا چیکار دارم، اگه میخوای بمون.
جونسو میره توالت و همین لحظه یهو صدای در میاد و جونهو میره در رو باز میکنه، وویونگ وارد اتاق میشه و میگه:
_ میشه امشب اینجا بخوابم؟
جونسو که صدای وویونگ رو شنیده سرش رو از لای در توالت بیرون میاره با تعجب به وویونگ نگاه میکنه. 

داخلی - هتل - اتاق 1012 - شب 
نسترن روی یکی از تختها دراز کشیده و پشتش به تکیون که روی تخت کناریش دراز کشیده س. تکیون با محبتی توی چشمهاش به نسترن نگاه میکنه و با خودش میگه: «همیشه اینطوری میخوابید؟! ولی توی این مدت که باهاش بودم هیچ وقت ندیده بودمش. چطور تونستم با یکی از طرفدارامون اینقدر بدرفتار کنم؟» همین لحظه نسترن توی جاش به طرف تکیون برمیگرده و وقتی چشمش به تکیون میافته، چشمهاشون به هم قفل میشه. بعد از کمی تکیون با ناراحتی میگه:
_ متأسفم.
نسترن شکه میشه، تکیون ادامه میده:
_ من... من بهت دروغ گفتم. از اول همه چیز رو بهت دروغ گفتم. فقط میخواستم منصرفت کنم. ولی ...
نسترن با بغض میگه:
_ کافیه.
تکیون با جدیت میگه:
_ نه، باید بگم. کل این مدت داشتم گولت میزدم، از کارایی که کردم پشیمونم.... حالا که میدونی بهت دروغ گفتم که "دوستت دارم" از من بدت میاد؟
نسترن چند لحظه سکوت میکنه و در حالی که سعی میکنه به تکیون نگاه نکنه میگه:
_ برام مهم نیست که تو دوستم داری یا نه، من.... من نمیتونم از دوست داشتنت دست بردارم.
تکیون متعجب میشه و بغض گلوش رو میگیره و تا میخواد چیزی بگه، نسترن که ناراحته الکی میخنده و میگه:
_ بوسهایی که بهت دادم حیف شدن، زود باش بهم پسشون بده.
تکیون که چشماش نمناکه لبخندی میزنه و میگه:
_ بذار بشمرم ببینم چندتا بوده.
تکیون شروع میکنه و میشمره، نسترن هم سعی میکنه اشکهاش رو کنترل کنه ولی اشکهاش سرازیر میشن.
0065.jpg
 تکیون میگه:
_ خیلی زیاده، وقت نمیشه امشب همه رو پس بدم... بذار برای بعدا.
تکیون یهو میبینه که نسترن داره گریه میکنه با ناراحتی پشتش رو میکنه ولی دلش طاقت نمیاره و بلند میشه به طرف نسترن میره و کنارش روی تخت میشینه و اشکای نسترن رو پاک میکنه. نسترن آروم دست تکیون رو میگیره و میگه:
_ لطفا باهام مهربون نباش، اینطوری بیشتر ازت خوشم میاد.
تکیون با محبت به نسترن نگاه میکنه و میگه:
_ واقعا متاسفم.
تکیون میره سر جاش دراز میکشه و هر دو توی فکر غرق میشن.

داخلی - هتل - اتاق 1033 - شب       
هر کسی پی کار خودشه که جونهو با محبت به مرضیه نگاه میکنه و میگه:
_ میخوام یه بار دیگه خوندنت رو بشنوم.
مرضیه با تعجبی همراه با شوق به جونهو نگاه میکنه و میگه:
_ واقعا؟!
جونهو دستی به پشت گردنش میکشه و با سر تایید میکنه. مرضیه آهنگ "Kahin Toh Hogi Woh" [آهنگ هندی از فیلم Jaane Tu Ya Jaane Naa اگه دوست دارید شعرش رو بخونید و آهنگش رو گوش کنید روی اسم آهنگ کلیک کنید] رو میخونه و در حین خوندن بیشتر به جونهو نگاه میکنه، هرسه تایی با اینکه هیچی از شعر نمیفهمن محو خوندن مرضیه میشن، جونسو که برای اولین بار صدای مرضیه رو از نزدیک میشنوه با حیرت میگه:
_ شعرش کجایی بود؟ خیلی تأثیر گذار خوندی، قلبم رو لمس کرد.
 مرضیه با ذوق و شادی به جونسو لبخندی میزنه جونهو هم از حسودی گوشه لبش رو میگزنه. مرضیه میگه:
_ هندیه، اسمش هم "Kahin Toh Hogi Woh" هستش. 
جونسو: تو شریک خودمی، صدای ما انگار برای همدیگه ساخته شده.
جونهو: نه، به نظر من صداش با نیکون بیشتر مچه.
جونسو: بلاخره، صداش محشره.
مرضیه که تعریفای اونا رو میشنوه احساس میکنه قلبش ایستاده. جونهو رو به مرضیه میگه:
_ معنی شعرش چی بود؟
مرضیه: درمورد کسیه که امید به بودن با عشقش رو نداره و از رویاش که دنیای بودن با عشقشه میگه.
 جونهو با تعجب و کنجکاوی به مرضیه نگاه میکنه. وویونگ میگه:
_ ولی صدای منصوره قشنگتره.
مرضیه: درسته صدای منصوره افسانه ایه.
جونسو که مشتاق شده صدای منصوره رو از نزدیک بشنوه، به وویونگ میگه:
_ بیا بریم اتاقشون، حتما باید الان صداش رو بشنوم.
وویونگ: بیخیال، حالا وقت هست.
جونسو دست وویونگ رو میگیره و با خودش بزور داره میبرش که جونهو میگه:
_ صبر کنید مگه نگفتم چانسونگ میخواد با منصوره تنها باشه.
وویونگ تا اینو میشنوه یه لحظه احساس میکنه پاهاش سست شده، رو به جونسو میگه:
_ منو برای چی میبری؟ خودت تنها برو.
جونسو: تنهایی خیلی ضایعس، بیا دیگه.

داخلی - هتل - اتاق 1015 - شب 
منصوره در حال نوشتن خاطراتش روی تخت خوابش برده، چانسونگ تازه از حموم درمیاد و مبیبینه منصوره با عینک خوابیده، همونطور که هنوز حوله دور کمرشه میره جلو و روی تخت میشینه، عینک رو از روی چشمهای منصوره برمیداره و دفترش رو هم جمع میکنه و روی میز میزاره. همینطور با محبت به چهره ی معصوم منصوره خیره شده که متوجه میشه منصوره کش موهاش رو باز نکرده، دستش رو به طرف کش میبره که یهو محو خط گردن منصوره میشه و همین لحظه قلبش شروع میکنه به تند تپیدن آروم دستی روی گردن منصوره میکشه، منصوره که خواب و بیدار بود، تا دست چانسونگ رو حس میکنه بیدار میشه ولی هنوز چشمهاشو باز نکرده که چانسونگ خم میشه و صورتش رو به گردن منصوره نزدیک و نزدیکتر میکنه.....    

پایان قسمت سی ام

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

2PM New Wallpaper By Salmanmm

والپیپرهای جدید از 2PM که امروز درست کردیم

Click to view full size image
Click to view full size image
Click to view full size image
Click to view full size image
Click to view full size image
Click to view full size image

عکسهای جونهو و تکیون در مجله ی Cosmopolitan

تکیون و جونهو برای عکسهای مجله ی Cosmopolitan عروسک باربی شدن، ما هم از فرصت استفاده کردیم و دوتا از عکسهاشون رو مخلوط کردیم و نقاشیش رو کشیدیم، امیدواریم خوشتون بیاد

skf9510.jpgskfD094.jpgskf1d0a.jpg3-1.jpg2_28229.jpg3~8.jpg1-1.jpg 1_28229.jpg579895124.jpg584454398.jpg

برای دیدن سایز اصلیش روی عکسها کلیک کنید
اینو منصوره کشیده
Click to view full size image

اینو مرضیه کشیده
Click to view full size image

۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

قسمت بیست و نهم - Take off

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - شب
جونسو به نسترن خیره میشه. نسترن با تعجب میگه:
_ من؟!
یک لحظه تکیون احساس میکنه تمام بدنش بی حس شده و خشکش میزنه. جونسو رو به نسترن میگه:
_ خب اگه تو اینجا باشی میتونم غذاهای خوشمزه بخورم، آبلیموی غذاهات هم همونقدره که دوست دارم.
نسترن با آسودگی آهی میکشه و میگه:
_ خدارو شکر دلیلت اینه، ترسیدم بگی دوستم داری.
نیکون به نسترن نگاهی میکنه و سرش رو پایین میندازه. نسترن با حسرت به تکیون نگاه میکنه و تکیون که میخواد حسی که داره معلوم نشه میگه:
_ گفتم آبلیمو زیاد نریز، آخرش کار دست خودت دادی. تازه جونسو از موهای بلند هم خوشش میاد، این ویژگیت رو نگفت.
نسترن هم که از حرف تکیون عصبانی شده، میره کنار جونسو میشینه و دستش رو دور گردن جونسو میندازه و میگه:
_ اگه بخوای تا آخر عمرم اینجا برات غذاهای خوشمزه درست میکنم.
جونسو وقتی چهره ی ناراحت تکیون رو میبینه، با شیطنت به بقیه ی پسرا نگاه میکنه و اونها هم با سر تأییدش میکنن. جونسو به نسترن میگه:
_ مطمئنی از حرفت پشیمون نمیشی؟ چون من جدی گفتم.
نسترن: معلومه که مطمئنم.
تکیون که عصبانی شده میخواد خودشو کنترل کنه آه قوی میکشه و با فوتِ آهش شمع خاموش میشه. همه متعجب میشن، توی تاریکی منصوره و چانسونگ و وویونگ هر کدوم دستشون رو به طرف شمع میبرن که یهو دست منصوره و وویونگ طوری به هم برخورد میکنه که منصوره دست وویونگ رومیگیره، دست چانسونگ هم به دست منصوره میخوره و چانسونگ یکم دستش رو کنار میکشه، منصوره که فهمیده دست وویونگ رو گرفته با خودش میگه: «نکنه دوباره درموردم بد فکر کنه» منصوره سریع دستش رو عقب میکشه. چانسونگ یه لحظه احساس میکنه دلش میخواد دست منصوره رو بگیره، کمی تأمل میکنه و با تردید اشتباهی دست وویونگ رو میگیره. 
0062.jpg
وویونگ با لحجه ی بوسانی میگه:
_ هی چانسونگ داری چیکار میکنی؟
چانسونگ سریع دست وویونگ رو ول میکنه و خودش رو به اون راه میزنه و میگه:
_ من که کاری ندارم، ساکت سر جام نشستم.
شمع رو روشن میکنن و وویونگ میگه:
_ اگه چانسونگ نبود پس کی دست منو گرفته بود؟!
وویونگ به دستهای منصوره نگاه میکنه و منصوره که متوجه نگاه وویونگ میشه آروم میگه:
_ من بودم.
وویونگ رو به منصوره، لبخندی میزنه و میگه:
_ بعد از تو یه دست تپل و گنده دستمو گرفت.
همه با تعجب به چانسونگ نگاه میکنن و مرضیه با نگرانی بهش میگه:
_ نکنه تو واقعا...
چانسونگ اخمهاش میره توی هم و میگه:
_ تو چرا همش فکر میکنی ما همجنسبازیم؟
مرضیه با مظلومیت میگه:
_ آخه تخیل طرفداراتون رو زیاد خوندم.   
وویونگ که توی فکر غرق شده با خودش میگه: «چرا چانسونگ دستمو اونطوری گرفت؟! ... نکنه دست منو نمیخواست بگیره. پس یعنی میخواست دست منصوره رو بگیره؟» 

روز بعد 
داخلی - تاکسی - ظهر
چانسونگ به بهانه ی دیدن مامانش دیرتر از بقیه با دخترا راهی فرودگاهن، توی ماشین نشستن که موبایل چانسونگ زنگ میخوره. چانسونگ جواب میده، جوسوب از پشت تلفن میگه:
_ تو کجایی؟ رفتی دیدن مامانت؟
چانسونگ: آره الان توی راهم، خودمو به فرودگاه میرسونم، نگران نباش.

داخلی - فرودگاه اینچئون - بعد از ظهر
چانسونگ خودشو به بقیه ی پسرا و همکارهاشون میرسونه، دخترا که یکمی قبلتر از اینکه به فرودگاه برسن از چانسونگ جدا شدن، الان جلوی گیت ایستادن و پسرا زیر نظر دارنشون. دخترا از گیت رد میشن و بعد از چند دقیقه پسرا هم از گیت رد میشن.

تایلند - بانکوک
داخلی - فرودگاه بانکوک - شب
پسرا همراه همکارهاشون کنار تحویل بار ایستادن و چانسونگ و وویونگ، دخترا رو زیر نظر دارن. دخترا سریع سه تا از چمدونهایی که توی بارهای گروه بوده رو برمیدارن و به جای خلوتی میرن سریع توی چمدونها قایم میشن، چانسونگ و وویونگ هم سریع خودشون رو به چمدونها میرسونن و طوری که همکارهاشون متوجه نشن با چمدونها به طرف بقیه برمیگردن. همه ی پسرا بجز تکیون بالا سر چمدونها ایستادن، جونسو آروم میگه:
_ دیدید کدومشون توی کدوم چمدون رفته؟
چانسونگ و وویونگ به علامت منفی سرشون رو تکون میدن. جونسو میگه: 
_ پس من ریسک نمیکنم، چمدونها مال خودتون.
جونهو با طعنه میگه:
_مثلا اگه میدونستی کدوم رو با خودت میبردی؟
جونسو محل نمیذاره و میره پیش تکیون که درحال صحبت کردن با همکارهاشونه. چانسونگ به چمدونها نگاه میکنه و با خودش میگه: «یعنی منصوره توی کدومه!؟» شانسی یکی از چمدونها رو برمیداره و میره. وویونگ بین دو چمدونی که مونده 10، 20، 30 ، 40 میکنه و یکی از چمدونها رو برمیداره و میره. جونهو و نیکون باهمدیگه دستشون رو روی چمدون باقی مونده میذارن و نیکون به جونهو با اخم نگاه میکنه و میگه:
_ چیکار میکنی؟ من میبرمش دیگه.
جونهو که دسته ی چمدون رو محکم گرفته میگه:
_ خب، آخه مگه تو نمیخوای بری پیش خانوادت؟ نمیتونی با خودت ببریش.
نیکون: حواسم نبود فکر کردم منم میخوام با شما بیام هتل.
نیکون که دیگه چاره ای نداره با تردید دستش رو از روی چمدون کنار میکشه و میگه:
_ خیلی مراقب باشید. 

داخلی - هتل - اتاق 1012 - شب
 تکیون و وویونگ تا وارد اتاق میشن، وویونگ سریع چمدونی که با خودش آورده رو میذاره جلوش تا بازش کنه. تکیون دل توی دلش نیست که بدونه نسترن توی کدوم چمدونه ولی خیلی خونسرد میره جلوی پنجره و خودشو مشغول بیرون نگاه کردن نشون میده. وویونگ با خودش میگه:«امیدوارم خودش باشه» در چمدون رو باز میکنه، مرضیه رو که داخل چمدون میبینه با ناامیدی کمکش میکنه تا از توی چمدون بیرون بیاد، وویونگ میگه:
_ خیلی اذیت شدی؟
مرضیه در حالی که بدنش رو کش و قوس میده میگه:
_ خیلی اون تو بودم، یک ساعت بیشتره مگه نه؟
تکیون تا صدای مرضیه رو میشنوه با نگرانی پیش خودش میگه: «نسترن توی کدوم اتاقه؟!». وویونگ به مرضیه میگه: 
_ نه، هنوز چند دقیقه مونده یه ساعت بشه.
مرضیه: کی این ایده رو داد که ما رو توی چمدون قایم کنید؟
وویونگ: من.
مرضیه میخنده و میگه:
_ انگار خیلی فیلم میبینی. خودت بودی حاضر میشدی بری توی چمدون؟

داخلی - هتل - اتاق 1015 - شب
چانسونگ و جونهو سریع چمدونهاشون رو باز میکنن، منصوره توی چمدون چانسونگ و نسترن توی چمدون جونهوئه. چانسونگ تا منصوره رو میبینه لبخندی میزنه و میگه:
_ درست انتخاب کردم.
منصوره با تعجب به چانسونگ نگاه میکنه و میگه:
_ منظورت منم؟
چانسونگ: آره، مثلا با هم دوستیما... توقع داری دوستمو بین این چندتا گرگ رها کنم.
جونهو با ناراحتی به چانسونگ نگاه میکنه و میگه:
_ منظورت ماییم؟ 
نسترن با آرنج به پهلوی جونهو میزنه و میگه:
_ آره دیگه، منم میدونم اگه مرضیه بجای من توی این چمدون بود، گرگ میشدی، شایدم گرگتر از دفعه ی قبل.
جونهو با جدیت به نسترن نگاه میکنه و میگه:
_ از حرفت خوشم نیومد، میذارمش به حساب بچگیت.
نسترن: فکر نمیکردم اینقدر ناراحت بشی. فقط یه شوخی بود، ببخشید.
چون همشون خسته هستن زود میخوابن، منصوره و نسترن روی یه تخت و چانسونگ و جونهو هم روی یه تخت میخوابن.

روز بعد 
داخلی - هتل - اتاق 1015 - صبح
وویونگ وارد اتاق میشه و به چانسونگ و جونهو میگه:
_ میخوام جای نسترن و مرضیه رو عوض کنم.
جونهو: چرا؟ 
وویونگ: میخوام نسترن و تکیون بیشتر درمورد هم فکر کنن.
چانسونگ: منم موافقم، اگه بیشتر با هم باشن بیشتر به هم فکر میکنن.
جونهو: به خاطر اینکه با هم خوابیدن، ما نباید تکیون رو مجبور کنیم.
چانسونگ: نه، نمیخوایم مجبورشون کنیم... اون ایده ی من باعث شد تکیون دل نسترن رو بشکونه... هر دفعه میبینمشون عذاب وجدان میگیرم.
وویونگ: من به تکیون گفتم دیرتر میام پایین، شما باهاش برید، منم دخترا رو جا به جا میکنم و میام.
جونهو و چانسونگ میرن. وویونگ، نسترن رو صدا میکنه و نسترن توی چمدون قایم میشه. وویونگ تا میبینه که جونهو و چانسونگ همراه تکیون رفتن، با چمدون بیرون میره.

داخلی - راهروی هتل - صبح
 وویونگ با چمدونی که مرضیه داخلشه از اتاق 1012 بیرون میاد. یهو از پشت دستی روی شونه ش گذاشته میشه، وویونگ با ترس برمیگرده و میبینه، جوسوبه. جوسوب با تعجب به چمدون نگاه میکنه و میگه:
_ تو چرا هنوز پایین نرفتی؟ این چمدون چیه؟ اصلا چرا ایندفعه اینقدر چمدون با خودتون آوردید؟ 
وویونگ با دستپاچگی میگه:
_ اشتباهی چمدون بچه ها رو برداشتم، دارم میرم بذارم توی اتاق خودشون.
وویونگ که هول شده اشتباهی چمدون رو توی اتاق 1014 که درش بازه و قبل از اتاق 1015 هستش میذاره و با جوسوب میره. بعد از رفتن وویونگ و جوسوب، یکی از همکارهای 2PM میخواد وارد اتاق 1014 بشه که تا چمدون رو میبینه میارش بیرون و میگه:
_ این چمدون مال کیه؟ چرا توی اتاق منه؟
جونسو که تازه از اتاق روبرویی که اتاق 1033 هست بیرون اومده تا چشمش به چمدون می افته با خودش میگه: «این که مال ماس! بچه ها چرا بیرون گذاشتنش؟ اگه این چمدون رو نداشته باشیم چطوری میخوایم دخترا رو برگردونیم کره.» جونسو همینطور که به طرف چمدون میره میگه:
_ مال منه، فکر کنم کارکنان هتل اشتباهی گذاشتنش توی اتاق تو.
0063.jpg
جونسو تا دسته ی چمدون رو میگیره و میخواد ببرش متعجب میشه و با خودش میگه: «چرا اینقدر سنگینه؟ یعنی کسی توشه؟» سریع به اتاق 1033 میره. 

داخلی - هتل - اتاق 1033 - صبح
 جونسو سریع در چمدون رو باز میکنه و تا مرضیه رو میبینه میگه:
_ تو چرا اون بیرون بودی؟
مرضیه: کی؟ من؟ من که توی چمدون بودم؟ کدوم بیرون رو میگی؟
جونسو: اگه ندیده بودمت الان همه چی خراب شده بود. تو پیش کی بودی که باهات اینطوری رفتار کرده؟
مرضیه: وویونگ میخواست جای من و نسترن رو عوض کنه. (به ساعت نگاه میکنه و جونسو رو آروم هل میده) تو چرا هنوز اینجایی؟ الان کلی از طرفدارهات منتظرتن، اگه دیر برسید خیلی بد میشه. 
جونسو به مرضیه خیره میشه و میگه:
_ خیلی خوب حال طرفدارها رو درک میکنی، بنظر طرفدار پروپاقرص یه گروهی، نه؟ کدوم گروه رو دوست داری؟
مرضیه با محبت به جونسو نگاه میکنه و میگه:
_ 2....
جونسو سریع میگه:
_ از اول میدونستم طرفدارمونید، حسش بهم منتقل میشد.  

پایان قسمت بیست و نهم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه

قسمت بیست و هشتم - عشق، راز، بازی

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونسو - شب
جونسو و نیکون با هم روی تخت دراز کشیدن، جونسو میگه:
_ چرا اونکارو کردی؟
نیکون: فکر میکنم از دخترا خوشم اومده، نمیخوام برن.
جونسو میشینه و با تعجب به نیکون نگاه میکنه. نیکون میگه:
_ داداش جینیونگ بهم گفت اگه اونا زودتر پیشش میرفتن و زودتر آموزشهای رسمی رو شروع میکردن براشون خیلی بهتر بود، بخاطر همین حس کردم بخاطر ما دارن وقتشون رو از دست میدن.
جونسو: اینقدر زود کوتاه اومدی؟
نیکون: اونا استعدادش رو دارن، چرا نباید همگروه ما بشن؟ 
جونسو: اگه استعداد دارن پس براشون یه گروه جدا تشکیل بدن. چرا حتما باید همگروه ما بشن؟
نیکون: نظر من اینه که اونا همگروهمون بشن، ولی اگه شما نمیخواید منم جلوی شما رو نمیگیرم، فقط یه سری از تمرینهامون رو بهشون دادم تا بتونن با دیدن اونا یه پیشرفتی بکنن.
جونسو: من به بقیه این موضوع رو نمیگم، حتما ازت ناامید میشن.

روز بعد 
داخلی -خانه ی 2PM - اتاق وویونگ - صبح  
هیچ کس توی اتاق نیست که چانسونگ وارد اتاق میشه و یواشکی نقاشی های منصوره رو نگاه میکنه ولی اون نقاشی که اوندفعه منصوره ازش قایم کرده بود رو پیدا نمیکنه. همینطور داره نقاشی ها رو نگاه میکنه که یهو چندتا نقاشی از چهره ی اعضای 2PM میبینه ولی نقاشی های وویونگ بیشتره.
0060.jpg
چانسونگ با خودش میگه: «مطمئنم اون یکی هم چهره ی وویونگ بود، ولی چرا اینقدر وویونگ رو زیاد کشیده؟ اینقدر چهره ش رو دوست داره؟! چرا از من قایمش کرد؟» چانسونگ توی فکر فرو میره. 

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح
تکیون شاد و سر حال از اتاقش بیرون میاد. جونهو بهش میگه:
_ داداش حالا که دیشب تنها بودی انگار خیلی خوشحالی.
تیکون میخنده و میگه:
_ آخیش روی تخت خوابیدن خیلی خوبه. (رو به وویونگ) تو روی زمین میخوابی بدن درد نمیگیری؟
وویونگ چشم غره ای بهش میره و میگه:
_ من روی زمین جام راحته، حداقل نامرد نیستم.
لبخند تکیون محو میشه و میگه:
_ یه چیزیت میشه ها، اول صبحی چرا اینقدر بدخلقی؟
وویونگ روش رو برمیگردونه و چیزی نمیگه، تکیون با ناامیدی سری تکون میده و به آشپزخونه میره. 

داخلی - خانه ی 2PM - آشپزخونه - صبح
همه دارن صبحونه میخورن، نیکون رو به دخترا میگه:
_ ما فردا میخوایم بریم تایلند، شما هم باید باهامون بیاید.
مرضیه با شیطنت میگه:
_ میخوای منو به مامانت معرفی کنی؟
نیکون: شوخی نمیکنم، نونا.
مرضیه با ذوق میگه:
_ وای خیلی خوشحال میشم وقتی نونا صدام میکنید.
جونهو با خودش میگه: «این دختر کلا همه چیزش برعکس دخترای دیگه س» نسترن میگه:
_ پس قصدتون اینه که ما رو به آقای پارک نشون بدین؟
جونسو: چه ربطی داره؟
نسترن: خب بجز این راه دیگه ای نیست که شما بخواین ما رو با خودتون از کشور خارج کنید.
وویونگ: خودمون میدونیم چطوری شما رو ببریم.

داخلی - اداره JYPE - اتاق تمرین - ظهر
پسرا بعد از کلی تمرین برای کنسرتشون هر کدوم یه گوشه استراحت میکنن. تکیون به چانسونگ میگه:
_ اون بطری آب رو بده بهم.
چانسونگ حرف تکیون رو نشنیده میگیره و محلش نمیذاره. جونسو میخواد بطری آب رو به تکیون بده که چانسونگ سریع بطری رو میقاپه و سر میکشه، تکیون با تعجب نگاهش میکنه، جونسو رو به چانسونگ میگه:
_ چرا اینطوری میکنی؟
چانسونگ: با نامردا نباید خوب رفتار کرد. 
تکیون: چرا امروز همه به من میگن نامرد؟
جونهو، نیکون و جونسو با تعجب به هم نگاه میکنن، وویونگ هم با ناامیدی به تکیون نگاه میکنه. چانسونگ بازم بدون توجه به تکیون، موز پوست میکنه و میخوره.

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - بعد از ظهر
دخترا هدفون توی گوششونه و دی وی دی های تمرینات 2PM که نیکون بهشون داده رو نگاه میکنن و ایرادهاشون رو میفهمن. منصوره میگه:
_ نیکون چرا این دی وی دی ها رو بهمون داد؟ اونا که نمیخوان ما عضو گروهشون بشیم.  

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - شب
همه نشستن فیلم نگاه میکنن که یهو برقا قطع میشه و حالشون گرفته میشه. وویونگ میگه:
_ چی شد؟ چرا برقا قطع شد؟
تکیون با تلفن پیگیری میکنه که چرا برق قطع شده، بعد از اینکه تلفن رو قطع میکنه با تندی میگه:
_ جونسو چند وقته قبض برق رو پرداخت نکردی؟
پسرا به طرف جونسو نگاه میکنن. جونسو با تعجب میگه:
_ همین چند وقت پیش بود پرداخت کردم؟
جونهو با ناامیدی میگه:
_ بازم یادش رفته.  
همه با هم با ناراحتی میگن: 
_ حالا چیکار کنیم.
نسترن با ذوق میگه:
_ بیاین یه بازی زوجی کنیم.
یهو تا چشم نسترن به تکیون می افته ذوق از روی چهره ش محو میشه و با ناراحتی میگه:
_ آه... بیخیال.
وویونگ: نه، ایده ی بدی نیست. بیاید سنگ، کاغذ، قیچی بازی کنیم و هرکسی باخت توی پنج ثانیه یکی از رازهاشو که مربوط به دوهفته ی اخیره بگه.
جونسو و تکیون با هم میگن: 
_ چه جالب.
همه دور هم میشینن و بازی رو شروع میکنن. اولین نفر بازنده منصوره س، بقیه شروع میکنن به شمارش معکوس شمردن. منصوره سریع میگه:
_ من گوشت گاو دوست ندارم ولی مجبور شدم بخاطر اینکه دست چانسونگ رو رد نکنم، بخورمش.
چانسونگ با محبت به منصوره نگاه میکنه و منصوره هم بهش لبخندی میزنه. نفر بعدی که تکیونه میگه:
_ توی یکی از قرارهایی که داشتم هول هولکی لباس پوشیدم زیپ شلوارم باز مونده بود.
همه میخندن، نفر بعدی نیکونه میگه:
_ بخاطر تکیون به یه نفر دروغ گفتم.
مرضیه: به کی دروغ گفتی؟
نیکون: اون قسمتش هنوز رازه.
نفر بعدی نسترن: یه روز تکیون از حموم تازه اومده بود، فکر کرد من خوابم و بدون حوله دیدمش.
تیکون: چی داری میگی؟ چرا دروغ میگی؟ من کی همچین کاری کردم.
نسترن: اگه باور نمیکنی، میخوای نشونه بدم که ثابت بشه دیدمت.
تکیون سریع میگه:
_ ولش کن، ولش کن، بازی رو ادامه بدیم.
نفر بعدی مرضیه: یکی از لباسهام توی اتاق نیکون جا مونده بود وقتی خواب بود رفتم یواشکی برداشتمش.
بازم مرضیه میبازه: یه بار با لیوان جونسو آب خوردم.
جونسو با عصبانیت به مرضیه میگه:
_ چطور جرأت کردی؟
مرضیه با مظلومیت میگه:
_ ببخشید.
نفر بعدی چانسونگ: باعث شدم یکی بخاطر رفتار من اذیت بشه.
نسترن: شما چرا رازهاتون رو نامفهوم میگید، مثلا الان این کیه که ناراحتش کردی؟
هیچکس چیزی نمیگه و چانسونگ یه لحظه به منصوره نگاه میکنه ولی سریع ازش چشم برمیداره، بازی رو ادامه میدن و نفر بعدی وویونگه که میگه: 
_ روزای اول فکر میکردم منصوره میخواد دوستامو گول بزنه، ولی الان فکرم عوض شده.
منصوره با تعجب به وویونگ نگاه میکنه و مرضیه و نسترن میزنن زیر خنده، نسترن میگه:
_ چطور همچین فکری به ذهنت اومد. 
وویونگ دستی به سرش میکشه در همین حین چشمش به منصوره که از ناراحتی سرش رو پایین انداخته میافته، وویونگ آروم میگه:
_ ببخشید.
نفر بعدی بازم مرضیه س، همه شمارش معکوس رو شروع میکنن، مرضیه میگه:
_ اه، چرا همش من؟
دارن به شماره ی یک میرسن که جونهو میگه:
_ نمیخوای بگی؟ الان میبازی.
مرضیه تا جونهو رو میبینه سریع میگه:
_ اولین بوسم.
همه ساکت میشن. جونهو با تعجب به مرضیه نگاه میکنه، مرضیه ادامه میده:
_ اولین بوسم بخاطر جونسو نیمه کاره موند.
همه با تعجب به جونسو نگاه میکنن و جونسو سریع میگه:
_ من نمیدونم درمورد چی داره حرف میزنه.
وویونگ رو به مرضیه میگه: 
_ نکنه کم آوردی و داری دروغ میگی؟
تکیون: وایستا، توی این قضیه نمیتونه دروغ بگه. چون توی این چند روز فقط با ما بوده. (با شیطنت) پس شریک بوسه ش یکی از ماها بودیم.
مرضیه: چطور آدمِ رازهای شما راز موند، مال من نمیتونه راز بمونه. 
جونسو: اون آدم خاص کی بوده؟... تو که ادعات میشد هر کسی رو بوس نمیکنی.
جونهو که از حرف جونسو شکه شده، نگاه معنی داری به مرضیه میکنه. تکیون شروع میکنه و از بقیه سوال میپرسه که شریک بوسه ی مرضیه بودن یا نه.
0061.jpg
جونهو هم با اشاره به مرضیه میگه: «بگم من بودم؟» در همین حین تکیون که به جونهو رسیده تا میخواد سوال بپرسه اشاره ی جونهو رو میبینه و میگه:
_ جونهو جون، بیخیال.... همه فهمیدن. ولی به جونسو چه ربطی داشت؟
نسترن: حیف نیمه کاره مونده (بالشه توی بغلش رو به طرف جونسو پرت میکنه) نمیشد مزاحمشون نشی؟
جونسو: من از کجا میدونستم! اصلا کی همچین اتفاقی افتاده؟
وویونگ رو به مرضیه میگه:
_ بلآخره به آرزوت رسیدی؟
مرضیه و جونهو با هم میگن:
_ بسه.
چانسونگ: راست میگن. خودتون خوشتون میاد یکی درمورد بوسه تون همینطوری حرف بزنه؟
به بازی ادامه میدن و نفر بعدی جونسوئه که میگه:
_ بین این سه تا دختر، یکی هست که اگه برای همیشه با ما زندگی میکرد خوشحال میشدم.
سه تا دخترا که شکه شدن با تعجب به جونسو نگاه میکنن. نیکون با خوشحالی بهش نگاه میکنه. چانسونگ و وویونگ و تکیون با کنجکاوی بهش نگاه میکنن. جونهو هم با ناراحتی بهش نگاه میکنه. جونسو به نسترن خیره میشه. نسترن با تعجب میگه:
_ من؟!

پایان قسمت بیست و هشتم

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

قسمت بیست و هفتم - این عشقه یا ....


داخلی - خانه ی 2PM - اتاق تکیون - صبح
تکیون با ناراحتی به نسترن نگاه میکنه و با بغضی توی گلوش میگه:
_ فکر میکنم دیگه نباید به رابطمون ادامه بدیم.
ناخودآگاه اشک از گوشه ی چشم نسترن سرازیر میشه و با صدای لرزون میگه:
_ چرا؟ چرا دیگه نباید به رابطه مون ادامه بدیم؟... تصمیمت اینه.
تیکون در حالی که سعی میکنه به نسترن نگاه نکنه و اشکهاش رو نگه داره، میگه:
_ آره، فکر میکنم من و تو مناسب هم نیستیم.
نسترن صورت تکیون رو به طرف خودش برمیگردونه و همینطور که اشک میریزه میگه:
_ واقعا؟
0058.jpg
تکیون که طاقت دیدن اشکهای نسترن رو نداره، اشکهای نسترن رو پاک میکنه و با ناراحتی میگه:
_ لطفا گریه نکن، نمیخواستم ناراحتت کنم... (بعد از یه مکث طولانی) امیدوارم بتونی باهاش کنار بیای.
تکیون از اتاق بیرون میره. نسترن هم به گریه کردن ادامه میده و هر کاری میکنه اشکهاش بند نمیاد.

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق نشیمن - صبح
وویونگ هنوز خوابه و چانسونگ که از کنارش رد میشه با پا چندتا بهش میزنه و میگه:
_ وویونگ بلند شو داره دیر میشه.
ولی وویونگ بیدار نمیشه و چانسونگ پتو رو از روش برمیداره و یهو چشمش به تیکه ای که دیشب بتادینی شده بود می افته با نگرانی وویونگ رو صدا میکنه و میگه:
_ وویونگ جاییت زخمی شده؟
وویونگ با بی حالی میگه:
_ اَه، نه.
چانسونگ پتو رو نشونش میده و میگه:
_ پس این چیه؟
وویونگ با خوابالودگی میگه:
_ بتادینه.
چانسونگ: بتادین برای چی؟
وویونگ: دیشب پای منصوره شیشه رفته بود. داشتم براش شستشو میدادم که ریخت روی پتو.
چانسونگ با شنیدن این موضوع یه لحظه شاد میشه و با خودش میگه: «یعنی منصوره بخاطر این دیشب اینجا بود!» یهو با نگرانی به وویونگ میگه:
_ چی؟ پاش زخمی شده؟
چانسونگ سریع به طرف اتاق وویونگ میره و درحالی که در میزنه منصوره رو صدا میکنه. منصوره در اتاق رو باز میکنه و چانسونگ میگه:
_ پات خوبه؟
منصوره میخنده و میگه:
_ پام که چیزیش نشده، فقط یه خراش کوچیک برداشته.
چانسونگ: بذار ببینم چی شده.
چانسونگ با منصوره به اتاق وویونگ میره.

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق وویونگ - صبح
منصوره میشینه روی تخت و میگه:
_ ای بابا چیزی نشده. 
منصوره کف پاش رو نشون میده، چانسونگ با ناراحتی میگه:
_ به این میگی خراش کوچیک؟ اینکه خیلی عمیقه.
چانسونگ کنار منصوره میشینه. یهو منصوره از گوشه ی تخت ورقهای نقاشیش رو برمیداره و یکی رو که سه تا دختر ها رو با 2PM کشیده نشونش میده و میگه:
_ اینو نگاه کن، چطوره؟ حدود 12 ساعت روش کار کردم.
چانسونگ با حیرت نقاشی رو نگاه میکنه و میگه:
_ واو، شگفت انگیزه.
درهمین حین یهو چشمش به یه نقاشی که از لای ورقهای دیگه معلومه می افته... نقاشی از اتاق وویونگه. چانسونگ با تعجب به اون نقاشی نگاه میکنه و از لای ورقها بیرون میکشش و تا تاریخ و ساعت نقاشی رو میبینه میگه:
_ اولین نقاشیی که کشیدی اینه؟
منصوره یه نقاشی دیگه رو برمیداره و میگه:
_ نه، اینه... (نقاشی رو به طرف چانسونگ میگیره) چون ازت ممنون بودم اینو کشیدم. 
چانسونگ نقاشی رو نگاه میکنه و دهنش باز میمونه و میگه:
_ منو کشیدی!؟
منصوره با دستپاچگی میگه:
_ بد شده؟ (سرشو میندازه پایین) ببخشید.
چانسونگ با دست به شونه ی منصوره میزنه و میخنده میگه:
_ بد چیه؟ این عالیه. 
منصوره میخنده و چانسونگ وقتی خنده ی منصوره رو میبینه احساس میکنه قلبش از قبل تندتر میزنه، با خودش میگه: « بازم این احساس؟! انگار واقعا عاشقش شدم... نه شاید این عشق نباشه، اَه... نمیدونم.» چانسونگ اتفاقی لای نقاشی ها یه چهره ی دیگه رو هم میبینه میخواد برش داره که منصوره سریع نقاشی رو قایم میکنه و میگه:
_ این نقاشی رو نگاه نکن، بد شده.
چانسونگ: کی بود؟
منصوره با هول میگه:
_ مرضیه س ولی خیلی بد کشیدمش نمیخوام کسی ببینش.
چانسونگ متعجب میشه و با خودش میگه: «مرضیه شبیه پسرا شده بود!... اینطوری خیلی برام آشنا بود» چانسونگ میره و منصوره نفس راحتی میکشه و با خودش میگه: «اوه، نزدیک بود بفهمه طرفدارشونم»

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق تکیون - صبح
مرضیه و منصوره وارد اتاق میشن، منصوره میگه:
_ نسترن، چرا بیرون نمیای؟ 
مرضیه یهو میبینه نسترن داره گریه میکنه، با نگرانی میگه:
_ چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
 منصوره: بازم تکیون چیزی بهت گفته؟
نسترن: گفت که نمیخواد به رابطه مون ادامه بدیم.
مرضیه دستهای نسترن رو میگیره و میگه:
_ چرا تکیون همش اشک تو رو درمیاره؟ مگه گناه کردی که دوستش داری؟ باید به حسابش برسم.
نسترن: نه، تقصیر خودمه، اونم مجبور نیست که منو دوست داشته باشه.
منصوره: توهم اونو مجبور نکرده بودی که دوستت داشته باشه، اول خودش بهت اعتراف کرد.
نسترن: حتما بعد از اینکه بیشتر باهام آشنا شده، فهمیده که بدرد هم نمیخوریم.
مرضیه: ناراحت نباش خیلی ها فقط میخوان که یه فرصت داشته باشن تا به تکیون بگن دوستش دارن.
منصوره با دست به نسترن میزنه و میگه:
_ فکر نمیکردم تکیون اینقدر نامرد باشه. چرا اون کارو کرد که حالا بگه نمیخوادت؟
مرضیه با تعجب میگه:
_ چیکار کرده؟
نسترن: مرضیه راست میگه، تکیون چیکار کرده؟
منصوره: دیشبو میگم دیگه، صداتون بیرون میومد.
نسترن: صدای چی؟
منصوره: مگه با هم نخوابیدید؟
مرضیه یهو چشماش از حدقه میزنه بیرون و میگه:
_ چی؟! با هم خوابیدید؟!
نسترن یدونه محکم به شونه ی منصوره میزنه و میگه:
_ چی داری میگی؟! صدای جیغ رو میگی؟ اشتباه برداشت کردی؟
منصوره: حتی چانسونگ و وویونگ هم صداتون رو شنیدن.
نسترن: دیشب تکیون میخواست بره روی تخت بخوابه که موهام زیر پاش موند و جیغ کشیدم.
منصوره به نسترن مشکوکانه نگاه میکنه و میگه:
_ بنظر اینطور نمیومد.... بعدش که صدای خندتون اومد چانسونگ و وویونگ شکه شده بودن.
نسترن: خب خنده دار بود چون تکیون بلد نبود موهام رو ببافه و اصرار داشت که خودش باید برام ببافه. 
مرضیه: شما که اینقدر باهم خوب بودید، پس چرا؟
هر سه با ناراحتی به هم نگاه میکنن و نسترن میگه:
_ فکر کنم از این به بعد منم باید بیام اتاق وویونگ. اینجا دیگه جایی ندارم. (رو به منصوره) راستی تو اونوقت شب با وویونگ و چانسونگ چیکار میکردی؟
منصوره: هیچی، حالا براتون میگم. راستی مرضیه دیدی گفتم چانسونگ فقط دوستمه؟ وقتی وویونگ منو زیر پتوش قایم کرده بود، چانسونگ گفت براش مهم نیست رابطه ی من و وویونگ چیه.
مرضیه شونه هاشو بالا میندازه و میگه:
_ نمیدونم، شاید رفتار دوستانه شو اشتباه برداشت کرده بودم. تو زیر پتوی وویونگ چیکار داشتی؟
منصوره ماجرای دیشب رو براشون تعریف میکنه.

داخلی - ماشین - بعد از ظهر 
ماشین توی پارکینگ مطب دکتر شخصی 2PM ایستاده و جونهو تنهایی روی صندلی راننده نشسته و آهنگ گوش میده. مرضیه و نیکون وارد ماشین میشن، جونهو به پای مرضیه که دیگه بسته نیست نگاه میکنه و میگه:
_ بازش کرد؟ 
نیکون: پاش خوب شده و میتونه باهاش راه بره.
جونهو رو به نیکون میگه: 
_ چقدر تو نترسی! چطور جرأت کردی و اینو بردی پیش دکتر خودمون، نگفتی اگه بشناستش چی میشه؟
نیکون میخنده و میگه:
 _ نگران نباش اون فکر میکنه یکی از آشناهامه.
جونهو ماشین رو روشن میکنه، نیکون میگه:
_ راستی برو اداره یه کاری دارم.
جونهو با تعجب مرضیه رو نشون میده و میگه:
_ با این؟
نیکون: میخوام فقط یه چیزی بردارم و سریع برمیگردم.
جونهو ماشین رو توی پارکینگ اداره ی JYPE پارک میکنه. نیکون سریع پیاده میشه و میره. مرضیه روی صندلی پشت جونهو نشسته، جونهو هی توی آیینه به مرضیه نگاه میکنه و با خودش میگه: «اگه درمورد اتفاق دیشب بپرسه چی باید بهش بگم؟ آه دارم دیوونه میشم». یهو مرضیه دستش رو روی شونه ی جونهو میذاره. جونهو برمیگرده و مرضیه میگه:
_ درهای ماشین قفله؟
  جونهو متعجب میشه و میگه:
_ چطور؟
مرضیه: گفتم یه موقع یکی یهویی نیاد توی ماشین.
جونهو: قفله.
جونهو برمیگرده از خجالت گوشهاش سرخ شده، مرضیه آروم میگه:
_ دیشب....
یهو قلب جونهو فرو میریزه و آب گلوش رو به سختی قورت میده. مرضیه بعد از یه مکث میگه:
_ اشتباه برداشت نکردم.... میدونم که اون اتفاق فقط بخاطر موقعیت و... از روی غریزه بود.
جونهو برمیگرده و با تعجب به مرضیه نگاه میکنه، میخواد چیزی بگه که مرضیه سریع میگه:
_ حس منم از روی غریزه بود، نمیخواد نگران باشی.
0059.jpg
جونهو با ناراحتی میگه:
 _ مگه اولین بوسه ت نبود؟
مرضیه با سر تأیید میکنه. جونهو میگه:
_ تو ناراحت نیستی؟ بیشتر دخترا دوست دارن اولین بوسه شون از روی عشق باشه.
مرضیه سرش رو به علامت منفی تکون میده و میگه:
_ من اینطوری فکر نمیکنم.
یهو چشمای جونهو روی لبهای مرضیه قفل میشه و یاد حسی که دیشب داشت میافته و قلبش شروع میکنه به تند تپیدن. نگاهش رو از مرضیه برمیداره و با چندتا سرفه صداش رو صاف میکنه و میگه:
_ نیکون چرا نمیاد؟
مرضیه که متوجه حس جونهو شده میگه:
_ امیدوارم دیگه اتفاق دیشب تکرار نشه.
جونهو: در مورد من چطوری فکر میکنی؟ من هوس باز نیستم.
مرضیه لبش رو گاز میگیره و میگه:
_ منظورم این نبود. 
جونهو: بهرحال متاسفم.
مرضیه: نیازی به تاسف نیست، اون قضیه دوطرفه بود، تقصیر هردومون بود.

داخلی - خانه ی 2PM - اتاق جونسو - شب
جونسو و نیکون با هم روی تخت دراز کشیدن، جونسو میگه:
_ چرا اونکارو کردی؟
نیکون: فکر میکنم از دخترا خوشم اومده، نمیخوام برن.
جونسو میشینه و با تعجب به نیکون نگاه میکنه.  

پایان قسمت بیست و هفتم