۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

★(8)★ ...I Need Somebody To

تایلند
خارجی - هتل - بالکن اتاق چانسونگ و جونهو - شب
شینهی: توی یه تصادف وحشتناک.
جونهو با غمی توی صداش میگه:
_ منم مادر و پدرمو از دست دادم، میتونم درکت کنم... درسته که خیلی وقت پیش بوده اما هیچ وقت حس نداشتنشون کهنه نمیشه.
شینهی با سر تأیید میکنه و اشکهاشو پاک میکنه. جونهو میگه:
_ حالا آهنگ رو برات میزنم.
جونهو کمی از آهنگ رو میزنه، شینهی غرق آهنگ شده. جونهو یهو دست از زدن آهنگ برمیداره و با شیطنت میگه:
_ از اونجا میتونی خوب بشنوی؟
به طرف بالکن شینهی میره و میخواد از روی نرده رد بشه که شینهی مانعش میشه و با غضب میگه:
_ کجا داری میای؟... (پوزخند میزنه) اصلا نخواستم به آهنگت گوش بدم.
جونهو: باشه، از همینجا آهنگ رو میزنم... 
شینهی محلش نمیذاره و داره به اتاقش میره که جونهو میگه:
_ وایستا گوش بده.
شینهی میره و جونهو مثل لاستیک پنچر شده روی زمین ولو میشه و آه میکشه، میگه:
_ ازش خوشم میاد.

کره ی جنوبی
داخلی - منزل خانواده ی تکیون - صبح
تکیون با خوشحالی وارد میشه و سوییچ ماشینی رو به جونگوک نشون میده و میگه:
_ ماشین خریدم.
همین لحظه کیلکانگ سوییچ رو از دستش میگیره و میگه:
_ پس رفتی با پولی که بهت دادم ماشین خریدی!...
تکیون با ناامیدی بهش نگاه میکنه و میگه:
_ مگه چیه؟
کیلکانگ: اون پول رو برای تعمیر خونه ت بهت داده بودم، نه برای ماشین.
تکیون: خب بدون ماشین که نمیتونستم بمونم... یه بار دیگه برای خونه پول بده.
کیلکانگ: نه، همین الان میبری ماشین رو میفروشی و پولش رو خرج خونه میکنی.
جونگوک: خودت که میدونی خونه مهمتر از ماشینه... پس حرف بابات رو گوش کن.
تکیون با سر تأیید میکنه و سوییچ رو میگیره و میره. جونگوک رو به کیلکانگ میگه:
_ حداقل میذاشتی یه روز دستش بمونه.
کیلکانگ: اشکال نداره، به وقتش ماشین میخره.

داخلی - منزل خانواده ی سئون - اتاق سئون - صبح
سئون درحال طراحی منزل تکیونه، موبایلش زنگ میزنه وقتی اسم "اک تکیون" رو روی صفحه ی موبایل میبینه با ناراحتی زیر لب میگه:
_ اَه... این پسره ی ...
آهی میکشه و گوشی رو جواب میده. تکیون میگه:
_ میخوام ببینم چند درصد از طراحیت تموم شده؟!
سئون: شصت درصد کار شما تموم شده، همین الان داشتم روش کار میکردم... نظرتون درمورد چیزی عوض شده؟
تکیون: نه، راستش برای این زنگ زدم که حالت رو بپرسم.
 سئون: من خوبم...
وسط حرفش تکیون میگه:
_ اون روز مادرت خیلی عصبانی به نظر میرسید... مشکلتون حل شد؟
سئون: بله، متأسفم که اون روز مزاحمتون شدیم ولی لطفا دیگه توی زندگی خصوصیم کنجکاوی نکنید.
تکیون سریع میگه:
_ نه، نمیخواستم کنجکاوی کنم فقط نگران بودم.
سئون: ممنون که نگران بودید ولی فکر میکنم نیازی نیست که یه مشتری نگرانم باشه.
تکیون: آخه اگه تو حالت خوب نباشه چطور میخوای برام طراحی کنی؟... پس بهم مربوطه.
سئون با کلافگی میگه:
_ باشه، باشه... اما من الان داشتم روی پروژه تون کار میکردم، باید به کارم ادامه بدم، پس خداحافظ.
سئون گوشی رو قطع میکنه و همینطور که کارش رو ادامه میده زیر لب میگه:
_ اَه... زودتر کارش رو بکنم و از دستش خلاص بشم.

داخلی - کافی شاپ خوشی - ظهر
مینجون مشغول کاره که یهو میبینه مینا شل و وارفته از در وارد میشه و سر میزی میشینه، با فنجون قهوه و شیرینی به طرف مینا میره. مینا تا مینجون رو میبینه با خوشحالی سلام میکنه و دعوتش میکنه کنارش بشینه. مینجون میگه:
_چطور پیشرفت؟ تونستی توی پرورشگاه کار بگیری؟
مینا با ناراحتی آهی میکشه و میگه:
_ به مربی نیاز نداشتن... انقدر التماس کردم تا بهم مسئولیت پرستاری از نوزادان رو دادن.
مینجون لبخندی میزنه و میگه:
_ خوبه، پس چرا اینقدر ناراحتی؟... از بچه های کوچیک خوشت نمیاد؟
مینا به علامت منفی سرش رو تکون میده و میگه:
_ نه، چون بازم مجبورم شیفت شب برم سر کار.
مینجون احساس شرمندگی میکنه و میگه:
_ ای کاش قبول نمیکردی.
مینا: فرقی نداره. اینطوری حداقل میتونیم به هدفمون برسیم.
مینجون: با شوهرت مشورت کردی؟... ای کاش حداقل اونم در جریان میذاشتی.
مینا: نیازی به مشورت با اون نیست... اون نه گوشی برای شنیدن حرفهای من داره، نه زبونی برای حرف زدن باهام.
مینجون با ناامیدی میگه:
_ انگار...(بعد از کمی مکث) با هم رابطه ی خوبی ندارید؟!
مینا: رابطه؟! فکر نمیکنم به چیزی که بین من و اون هست بشه گفت رابطه.
مینجون: پس چرا به زندگی کردن با هم ادامه میدید؟
حلقه های اشک توی چشمهای مینا جمع میشه و میگه:
_ مجبورم.
مینجون دست مینا رو به گرمی میفشاره و میگه:
_ فکر نمیکردم اینقدر زندگی سختی داشته باشی.

خارجی - حیاط پشتی کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
توی یه فضای کوچک که با باغچه و گلدونهای خوشگل پرشده وویونگ روی تاپ دونفره ای نشسته. همین لحظه جیمین آروم وارد میشه ولی وقتی وویونگ رو میبینه عذرخواهی میکنه و میخواد بره که وویونگ میگه:
_ چرا داری میری؟ اینجا چیکار داشتی؟
جیمین سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ میخواستم یکم استراحت کنم.
وویونگ میزنه زیر خنده، کنارش رو نشون میده و میگه:
_ بیا بشین.
جیمین کنار وویونگ میشینه، هیچ کدوم چیزی نمیگن و فقط با پاشون باعث تاپ خوردن تاپ میشن.
وویونگ به پاهای جیمین که همجهت با پاهای خودش تاپ رو تکون میده نگاه میکنه. تاپ رو نگه میداره و رو به جیمین میگه:
_ راستی درمورد جایزه ت فکر کردی؟
جیمین لبخند بزرگی میزنه و میگه:
_ دوست دارم برم گردش.
وویونگ: آه، باید فکرش رو میکردم. تو همیشه یا درس میخونی یا کار میکنی... معلومه که به تفریح نیاز داری.
جیمین: میتونم برم؟!
وویونگ: میتونم یه روز مرخصی بهت بدم، نگران حقوق اون روزت هم نباش... سر جاشه.
جیمین: واقعا؟! چه جایزه ی خوبی!
وویونگ: اینا که جایزه نیست، جایزه ت هزینه ی گردشته.
جیمین مات و مبهوت نگاهش میکنه، وویونگ میگه:
_ اگه خواستی با کسی هم بری بگو که بیشتر بهت بدم.
جیمین: میشه خودت هم بیای؟
وویونگ با تعجب لبخند کوچکی میزنه و میگه:
_ چی؟!
جیمین: نمیشه با هم بریم گردش؟ مگه میشه تو که داری خرجش رو میدی، خودت نباشی؟
وویونگ: اما اینطوری حس میکنم مزاحم میشم.
جیمین: ولی من فکر میکنم بهمون خوش بگذره.
وویونگ دستی به سرش میکشه و جیمین با مظلومیت بهش نگاه میکنه.  

تایلند
داخلی - راهروی هتل - بعد از ظهر
چانسونگ در حال وارد شدن به اتاقشونه که میبینه شینهی همراه سیونگکی وارد اتاق شینهی میشن. با تعجب زیر لب میگه:
_ چقدر بد!

داخلی - هتل - اتاق جونهو و چانسونگ - بعد از ظهر
چانسونگ سریع توی اتاق دنبال جونهو میگرده، وقتی صدای دوش آب رو از حموم میشنوه به طرف حموم میره. در میزنه و با عجله جونهو رو صدا میکنه. جونهو در حالی که حوله به دور کمرش پیچیده بیرون میاد، میگه:
_ چه خبرته؟
چانسونگ: اون دختره، دلسختی یا سر سختیش دلیل داره.
جونهو: چی داری میگی؟
چانسونگ: دختر اتاق بغلی با دوست پسرش الان رفت توی اتاق.
جونهو با تعجب میگه:
_ دوست پسر؟!... امکان نداره، اون توی بار تنها بود.
چانسونگ: الان خودم با چشمهای خودم دیدم... یه دختر کی رو خوشحال و خندون میبره توی اتاق خودش؟!
جونهو با ناامیدی میشینه و میگه:
_ حالا میفهمم چرا اونطوری رفتار میکرد... بیچاره قلبش داشت میومد طرفم ولی هی جلوش رو میگرفت که خیانت نکنه.
چانسونگ یه پس گردنی بهش میزنه و میگه:
_ اینقدر به خودت اعتماد داری!
جونهو: باید برم ببینم پسره چقدر از من خوشگلتره!

کره ی جنوبی
خارجی - خیابان - عصر
نیکون از کنار کافی شاپ خوشی عبور میکنه که یهو میبینه دختر و پسری در حالی که با هم خیلی خوش و بش میکنن از کافی شاپ بیرون میان، با حسرت بهشون نگاه میکنه و داخل کافی شاپ میره.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
نیکون سر میزی نشسته، جیمین به طرفش میاد و منو رو روی میز میذاره و میگه:
_ بفرمایید.
نیکون سرش رو بالا میاره و جیمین تا چهره ش رو میبینه با خوشحالی میگه:
_ شما؟!
نیکون لبخندی میزنه. جیمین میگه:
_ اتفاقی افتاده؟... چرا اومدید اینجا؟
نیکون: نه، داشتم از آموزشگاه میرفتم خونه. فقط همینطوری اومدم قهوه بخورم... یادم نبود اینجا کار میکنی.
صورت جیمین از شرمندگی سرخ میشه، منو رو باز میکنه و دستش رو روی عکس کیکی میذاره و میگه:
_ میخوای از این کیک براتون بیارم؟... خیلی خوشمزه س، مهمون من باشید.
نیکون: نه، نه...
جیمین: لطفا قبول کنید، بخاطر اینه که بهم کمک کردید.
نیکون لبخندی میزنه و میگه:
_ باشه.

تایلند
داخلی - رستوران هتل - شب
جونهو و چانسونگ وارد سالن میشن، یهو چانسونگ به طرف شینهی و سیونگکی که سر میزی نشستن اشاره میکنه و میگه:
_ همون پسره س.
جونهو با دقت به سیونگکی نگاه میکنه و میگه:
_ ببین بخاطر اون پسره ی زشت چه فرصت خوبی رو از دست داد... پسره شبیه روباه نه دمه.
چانسونگ با آرنج به پهلوش میزنه و میگه:
_ اونقدر هم که میگی زشت نیست، بیچاره بانمکه.
جونهو میخواد به طرف شینهی بره که چانسونگ دستش رو میگیره و میگه:
_ میخوای کتک بخوری؟
جونهو حرف چانسونگ رو نشنیده میگیره و به طرف شینهی میره، آروم میزنه پشتش و با مهربونی میگه:
_ حالت بهتره؟... دیشب اذیتت کردم.
شینهی با تعجب به جونهو نگاه میکنه. سیونگکی مات و مبهوت به جونهو خیره شده. جونهو با لبخند شیرینی رو به سیونگکی میگه:
_ من دوستشم.
شینهی تا میخواد چیزی بگه، سیونگکی میگه:
_ با دوست پسرت اومدی؟
با این حرف چشمهای جونهو از خوشحالی برق میزنه و با ذوق به شینهی نگاه میکنه، شینهی میگه:
_ نه دوست پسرم نیست، همینجا باهاش آشنا شدم... 
جونهو: راستش دیشب آهنگ کامل نبود، فقط دنبال یه بهونه میگشتم که نخوای گوش بدی، امشب توی بالکن منتظرتم.
شینهی با ناامیدی میگه:
_ اما من امشب پرواز دارم، برمیگردم کره.
جونهو با ناراحتی میگه:
_ اینطوری که نمیشه، من بهت قول دادم... اگه انجامش ندم افسردگی میگیرم، میتونی قبل از رفتنت پنج دقیقه از وقتت رو بهم بدی؟
جونهو شماره موبایلش رو مینویسه و میذاره جلوی شینهی و میگه:
_ منتظر زنگتم. (رو به سیونگکی) ببخشید مزاحم شام خوردنتون شدم.
همینطور که جونهو ازشون دور میشه، سیونگکی میگه:
_ فکر کنم قصد و نیتش فقط دوستی نیست، مشکوکه.
شینهی: منظورت چیه؟
سیونگکی: انگار از همین الان به چیزی بیشتر از دوستی فکر میکنه.
شینهی پوزخندی میزنه و میگه:
_ اشکال نداره.

داخلی - کارائوکی - شب
مینجون و مینا به بهانه ی جور شدن کار توی پرورشگاه، با هم جشن گرفتن. مینا آهنگ I'm sorry رو میخونه و مینجون با لذت به خوندنش گوش میده، وقتی مینا قسمت "عزیزم بهم بگو که دوستم داری، بگو که میخوای باهام باشی" رو میخونه، قلبش رو خالی خالی احساس میکنه و چشمهاش نمناک میشه، با غم به مینجون خیره میشه، به طرفش میره و میگه:
_ حالا نوبت توئه.
مینجون سرش رو به علامت منفی تکون میده، مینا دست مینجون رو میگیره و میخواد بلندش کنه که پاش به میز گیر میکنه و پرت میشه روی مینجون، برای چند لحظه هر دو خشکشون میزنه.
مینا با اشتیاق به لبهای مینجون نگاه میکنه، مینجون هم از طرز نگاه مینا احساس میکنه بدنش گر گرفته. مینا آروم میگه:
_ منم به عشق نیاز دارم.
   پایان قسمت هشتم

۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

★(7)★ ...I Need Somebody To

داخلی - منزل تکیون - نزدیک ظهر
تا در رو باز میکنه مینسو با کیفش محکم میکوبونه توی سینه ی تکیون و به عقب هلش میده و با عصبانیت میگه:
_ پاتو از زندگی دخترم بکش بیرون، آشغال عوضی.
خواب از کله ی تکیون میپره و همینطور با تعجب به مینسو خیره میشه. مینسو میگه:
_ اگه یه بار دیگه با دخترم ببینمت، پدرتو درمیارم.
تکیون چندتا پلک میزنه وقتی متوجه میشه بدون بلوز جلوی مینسو ایستاده سریع با دست تنش رو میپوشونه و با مظلومیت میگه:
_ روتو برگردون.
تکیون بلوزش رو از روی مبل برمیداره و میپوشه و میگه:
_خانم اشتباه گرفتی، نه دختری توی زندگی من هست و نه من توی زندگی دختری هستم.
مینسو: دروغ نگو، خودم با سئون دیدمت.
تکیون: سئون کیه دیگه؟!... آهان کیم سئون.
مینسو دوباره با کیف تکیون رو میزنه و میگه:
_ کثافت کثیف، از اونایی هم هستی که اسم دخترا رو قاطی میکنی.
تکیون کیف رو میگیره و میگه:
_ نزن، کیم سئون فقط طراح خونه مه.
مینسو چند لحظه مکث میکنه، پوزخندی میزنه و میگه:
_ چرا خالی میبندی دختر من اصلا کار نمیکنه.
تکیون: چطور ممکنه؟!... پس اشتباه اومدی خانم، لطفا مزاحم نشو.
مینسو با تعجب به تکیون نگاه میکنه و میگه:
_ یه لحظه صبر کن.
و سریع با سئون تماس میگیره.

تایلند 
داخلی - هتل - اتاق شینهی - نزدیک ظهر
شینهی چشمهاش رو میماله و سرش رو میگیره و میخواد از روی تخت بلند بشه که یهو ورقی رو روی میز میبینه، برمیداره و میخونه ش:
"من مسافر اتاق شماره ی 1010 هستم، دیشب توی کلوب حالت خوب نبود. تا اتاقت رسوندمت... وقتی تنهایی مسافرت میکنی باید بیشتر مراقب باشی، همه مثل من نیستن.
از طرف لی جونهو"

کره ی جنوبی
داخلی - کافی شاپ خوشی - نزدیک ظهر
وویونگ توی جای همیشگیش نشسته و مشغول مطالعه س، جیمین به طرفش میاد و میگه:
_ آقای رئیس چیزی میخورید براتون بیارم؟
وویونگ: آمریکانو بیار.
جیمین میخواد بره که وویونگ میگه:
_ یه لحظه صبر کن... ورقهایی که اونشب بهت دادم رو خوندی؟
جیمین: بله، اما یه کمی عجیب بودن.
همین لحظه وویونگ لبخند کوچکی روی لبش نقش میبنده.
جیمین ادامه میده:
_ چند جا غلط تایپی داشت.
وویونگ خیلی خونسرد میگه:
_ واقعا؟!
جیمین میخنده و میگه:
_ خودتون تایپش کرده بودین؟
وویونگ: آره.
جیمین: جالب اینجاس که یهو دیدم اون کلمه ها کنار هم شبیه یه جمله س.
وویونگ با ذوق میگه:
_ اون جمله چی بود؟
جیمین: با شاد بودنت به این کافی شاپ خوشی ببخش.
یهو نگاه پر تحسین وویونگ رو که میبینه با تعجب میگه:
_ از قصد این کار رو کرده بودید؟
وویونگ با سر تأیید میکنه و میگه:
_ تو اولین کارمندی هستی که این رمز رو فهمیدی... بخاطرش میخوام بهت جایزه بدم.
جیمین با خوشحالی میگه:
_ واقعا؟ چه جایزه ای؟!
وویونگ: هر چیزی دوست داری بگو اگه بتونم برات انجامش میدم.
جیمین کمی فکر میکنه و میگه:
_ میشه روش یکم فکر کنم؟
 وویونگ با سر تأیید میکنه.

مینجون در حال برداشتن کتابیه که مینا جلو میاد و میگه:
_ این کتاب رو میخوای با عشقت بخونی؟
مینجون با تعجب میگه:
_ چطور مگه؟
مینا: آخه اینقدر تأثیر گذاره که وقتی با عشقت بخونیش تا آخر عمرت ازش جدا نمیشی.
مینجون لبخندی میزنه و میگه:
_ غیر ممکنه.
مینا: خب امتحانش کن.
مینجون سری تکون میده و میگه:
_ اما نمیتونم، آخه دو♥ست دختر ندارم.
مینا از ته دل خوشحال میشه ولی خودشو ناراحت نشون میده و میگه:
_ آخی، امیدوارم یه روزی با دو♥ست دخترت بخونیش.
مینجون: راستی، درمورد اطلاعاتی که قبلا دادی ممنونم... تو درست میگفتی.
مینا: گفتم که اونجا بزرگ شدم (با لبخند شیطنت آمیزی) میای با هم دوست بشیم؟
مینجون: چرا که نه؟! اینطور که معلومه کارامون خیلی به هم مربوطه، چند روز بیشتر نیست که با هم آشنا شدیم ولی هر جا میرم تو رو میبینم.
مینجون با لبخند دستش رو به طرف مینا دراز میکنه و باهم دست میدن، مینا میگه:
_ امیدوارم برای هم دوستهای خوبی بشیم.

داخلی - منزل تکیون - ظهر
سئون با عجله وارد میشه و میگه:
_ مامان تو اینجا چیکار میکنی؟
تکیون: من خیلی براش توضیح دادم ولی انگار نمیخواد قبول کنه.
مینسو: تو چه رابطه ای با این پسر داری؟
سئون: مامان لطفا بس کن، من فقط طراح خونه شم.
تکیون: تمام اینا رو من بهش گفتم.
سئون: مامان بلند شو بریم.
مینسو: تا بهم ثابت نکنی من از جام تکون نمیخورم.
سئون: اصلا اگه رابطه هم داشته باشم، چه فرقی به حال تو داره؟
تکیون سریع با ترس میگه:
_ نه، نه، نه، من با تو رابطه ای ندارم.
مینسو: فکر کردی میذارم زندگیتو با این مردای احمق خراب کنی... تو هم که رفتی دست گذاشتی روی یه دونه ترسوی پرحرف.
تکیون: من ترسو نیستم، پسر خیلی خوبیم.
سئون دست مینسو رو میگیره میکشه و میگه:
_ داری آبروم رو میبری، بیا بریم.
تکیون دوتا قهوه روی میز میذاره و میگه:
_ من مشکلی ندارم، من کارمو میکنم شما هم حرفهاتونو بزنید.
سئون با کلافگی به تکیون نگاه میکنه و رو به مینسو میگه:
_ اینجا که نمیتونم بهت ثابت کنم، بیا بریم اداره.
در حین اینکه از در بیرون میرن مینسو رو به سئون میگه:
_ اگه بفهمم داری دروغ میگی بلایی به سرت میارم که...
تکیون با چشمانی گشاد به رفتن اونها خیره میشه.

تایلند
داخلی - راهروی هتل - ظهر
تا جونهو و چانسونگ از اتاقشون بیرون میان شینهی جلو میاد و دست جونهو رو میگیره، جونهو با تعجبی همراه با شوق بهش نگاه میکنه، شینهی ورق رو کف دست جونهو میذاره و با غضب میگه:
_ فکر کردی من با این حرفها گول میخورم؟!
شینهی پوزخندی میزنه و داره دور میشه که چانسونگ رو به جونهو میگه:
_ این چرا اینطوری میکنه؟
جونهو: گفتم که سرسخته.
چانسونگ: سر سخت نیست دل سخته.
هر دو میزنن زیر خنده، یهو جونهو وسطش خندیدن رو قطع میکنه و میگه:
_ گفتم که سرسخته.

کره ی جنوبی
داخلی - منزل نیکون و جیئون - بعد از ظهر
 نیکون روی مبل خوابیده و هنوز چندتا بطری و کیک و وسایل جشن از دیشب اطرافش پخشه. با سردرد شدیدی از خواب بیدار میشه. با ناراحتی به اطرافش نگاه میکنه و یادش میاد که دیشب چه اتفاقهایی افتاده.

برش به دیشب
داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
نیکون روی مبل نشسته و جیئون توی بغلش لم داده. هردو با محبت به چشمهای هم نگاه میکنن و همدیگه رو میبوسن.
لبخندی از صمیم قلب روی لبهای نیکون نقش میبنده و جیئون صورت نیکون رو نوازش میکنه. نیکون با اشتیاق میگه:
_ بریم (با سر اتاق خواب رو نشون میده)
جیئون کمی از بغل نیکون بیرون میاد و با ناراحتی میگه:
_اما من باید الان برم... یکی از دوستام راضی شد من بجاش توی جراحی شرکت کنم.
نیکون که انتظار همچین حرفی رو نداشت لبخند از روی لبهاش محو میشه و آهی میکشه، میخواد بگه که جیئون نره اما جیئون با شوق و ذوق در مورد جراحی صحبت میکنه، نیکون که از گفتن پشیمون میشه با ناامیدی الکلی لبخند میزنه. بعد از اینکه جیئون میره، نیکون با ناراحتی روی مبل ولو میشه و زیر لب میگه:
_ من نباید مانع رسیدن به رویاهاش بشم.
یک بطری سوجو برمیداره و بازش میکنه، میگه:
_ بالآخره عشق هم سختیهای خودشو داره.
سوجو رو سر میکشه. بعد از مدتی موبایلش زنگ میزنه، در حالی که کمی م♥سته جواب میده. جیمین از پشت موبایل خودشو معرفی میکنه و میگه:
_ ببخشید انگار بد موقع مزاحم شدم.
نیکون: نه، خیلی هم خوبه. (همینطور که میخنده) درسهای جزوه برات سخته؟
جیمین: نه، فقط میخواستم بخاطرش ازتون تشکر کنم.
نیکون: پس چرا دست پختت رو نیآوردی من بخورم؟
جیمین: فقط چندتا از ساده هاشو تونستم درست کنم.
نیکون: هه.... دیدی گفتم، برات سخت بوده.
جیمین: درسته، برام سخته چون امکانات درست کردنشون رو توی خونه ندارم.
نیکون: بهونه میاری، مگه اونجا که کار میکنی نمیتونی درستشون کنی؟
جیمین: من فقط اونجا یه پیشخدمتم.
نیکون: رئیست عجب آدم بدیه، چرا نمیذاره اونجا آشپزی کنی؟...آشپزخونه ی اونجا میتونه کلی توی پیشرفتت کمک کنه.
 جیمین: اون هیچی نمیدونه.
نیکون: آهان... (بعد از مکث کوتاهی) اگه کمک خواستی بهم زنگ بزن.
بعد از قطع کردن تماس نیکون دوباره شروع به نوشیدن میکنه.

برش به حال    
داخلی - منزل نیکون و جیئون - بعد از ظهر
نیکون با بیحالی شروع به جمع کردن وسایل میکنه، صدای زنگ درآپارتمان به صدا درمیاد. نیکون در رو باز میکنه و گونیونگ وارد میشه، تا وسایل رو میبینه میگه:
_ دیشب جشن گرفته بودید؟
نیکون: ایهیم.
گونیونگ، به نیکون کمک میکنه و در حین جمع کردن وسایل نیکون میگه:
_ خوشم میاد، هوانگ چانسونگ بیاد بهت گیر بده و پشیمون بشی که بخاطر سوزی خودتو اینهمه توی دردسر میندازی.
گونیونگ روی مبل میشینه و میگه:
_ راستش همش بخاطر سوزی نیست.
نیکون با تعجب میگه:
_ از اون پسره واقعا خوشت میاد؟!
گونیونگ با سر تأیید میکنه و میگه:
_ اما اون چیزی از احساسم نمیدونه.
نیکون کنارش میشینه و میگه:
_ خب، که اینطور... پس از فرصت سوء استفاده کردی. اون نمیدونه؟!... مطمئنا تا الان فهمیده، توی مصاحبه هات داشتی بهش مستقیم میگفتی عاشقشی.
گونیونگ: سوء استفاده چیه؟... فقط میخواستم بهش کمک کنم.
نیکون مشکوکانه بهش نگاه میکنه.

داخلی - کافی شاپ خوشی - عصر
وویونگ و مینا سر میزی نشستن، وویونگ میگه:
_میخوام یه جوری توی پرورشگاه یویانگ راه پیدا کنم، تو میتونی کمکم کنی؟
مینا: چطوری؟
وویونگ: من میخواستم اینو از تو بپرسم. شنیدم اونجا زندگی میکردی... راهی بلدی که بتونیم کارهاشون رو زیر نظر بگیریم؟
مینا کمی فکر میکنه و میگه:
_ اگه یکی از کارکنانشون باشی، راحتتر میتونی بفهمی چیکار میکنن.
وویونگ: تو با کارکنان اونجا دوست نیستی؟
مینا: نه، من خیلی وقته که اونجا نرفتم. بهترین کار اینه که یکی رو بفرستیم اونجا کار کنه، چون نمیشه به معلمهای اونجا اعتماد کرد.
وویونگ: من و مینجون که نمیتونیم اونجا کار کنیم... ما رو میشناسن.
همین لحظه مینجون کنارشون میشینه و میگه:
_ مینا مگه نگفتی از کارت خسته شدی برو مربی بچه ها شو.
وویونگ: مگه کارت چیه که خسته شدی؟
مینا: شیفت شب برای یه آژانس تلفنچیم.
مینجون: اینطوری برای زندگی مشترکت هم بهتر میشه.
همین لحظه مینا با تعجب بهش نگاه میکنه. مینجون ادامه میده:
_ نمیدونم شوهرت چطوری راضی میشه تو شبها بری سر کار.
وویونگ که متوجه تعجب مینا شده میزنه به پهلوی مینجون و میگه:
_ هی چی داری میگی؟... با زندگی خصوصیش چیکار داری؟
مینا: نه، نه، مینجون درست میگه... من فردا میرم اگه تونستم استخدام بشم، از اون کار لعنتی هم راحت میشم.
وویونگ: اینطوری عالی میشه.
مینجون و وویونگ، مینا رو تنها میذارن، مینجون یواش به وویونگ میگه:
_ دیدی گفتم، خودشم ناراحت بود که از شوهرش دوره.
وویونگ با آرنج میزنه به پهلوی مینجون و هردو با هم میخندن. مینا که به رفتن اونا خیره شده زیر لب میگه:
_ تمام سعیم رو میکنم، هر چی زودتر بدست میارمت.

تایلند
خارجی - هتل - بالکن اتاق چانسونگ و جونهو - شب
جونهو بوسیله ی گیتارش آهنگی رو میزنه و نتهاشو روی کاغذ مینویسه. 
همین لحظه شینهی از بالکن خودش میگه:
_ میشه آهنگت رو کامل بزنی... خیلی آرامش دهنده س.
جونهو: اِ... تو اینجا بودی؟!... 
شینهی: قبل از اینکه تو بیای توی بالکن، من اینجا بودم.
جونهو: پس نصفشو شنیدی. به یه شرط کاملشو میزنم، اینکه دلیل ناراحتیت رو بهم بگی...
شینهی با سکوت بهش نگاه میکنه، جونهو میگه:
_ مجبورت نمیکنم، اگه نمیخوای نگو... اما منم آهنگم رو برات فاش نمیکنم.
شینهی به نرده لم میده و با غمی توی صداش میگه:
_ مادر و پدرم رو با هم از دست دادم... حتی موقع مرگشون پیششون نبودم.
جونهو با ناراحتی میگه:
_ چطوری؟ چرا؟!
شینهی: توی یه تصادف وحشتناک.
پایان قسمت هفتم

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

★(6)★ ...I Need Somebody To

خارجی - خیابان - شب
مینا سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ من اونجا بزرگ شدم.
  مینجون: من چطور میتونم بهت اعتماد کنم؟
مینا چند لحظه با ناامیدی توی چشمهای مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ اگه به من نمیتونی اعتماد کنی پس لطفا درمورد اون پرورشگاه بیشتر تحقیق کنید، مطمئن باش پشیمون نمیشید.

برش به حال 
داخلی - کافی شاپ خوشی - صبح
 وویونگ رو به مینجون میگه:
_ خب حتما یه چیزی میدونسته، اگه چیزی نبود که اون حرفها رو بهت نمیزد.
مینجون: به نظر منم باید بیشتر تحقیق کنیم حداقلش اینه که مطمئن میشیم.
وویونگ: تو مراقب کارا باش من یه سر میرم پرورشگاه و برمیگردم.

داخلی - پرورشگاه یویانگ - صبح
یه سری جعبه ی کیک و آبمیوه کنار دره و وویونگ با مدیر پرورشگاه درحال صحبته. مدیر میگه:
_ اینکار رو بسپرید به خودمون، میدمشون به مربیها تا به بچه ها بدن.
وویونگ: اما دوست دارم با دستهای خودم اینکارو بکنم.
مدیر: اینطوری بچه ها بهتون وابسته میشن لطفا درک کنید.
وویونگ: فقط همین امروز، اگه هم وابسته شدن میتونم هر روز بیام.
مدیر: شما باید از قبل برنامه ریزی میکردید.
وویونگ: فقط میخوام خوشحالی رو توی چهره ی بچه ها ببینم، بعدش میرم.
بعد از کمی مدیر تسلیم حرفهای وویونگ میشه و وویونگ با خوشحالی خوراکی ها رو بین بچه ها تقسیم میکنه.

داخلی - آموزشگاه آشپزی - ظهر
نیکون دستهاش رو میشوره و پیشبند آشپزیش رو باز میکنه، موبایلش رو از روی میز برمیداره وقتی میبینه پنج تا تماس بی پاسخ از طرف جیئون داشته نگران میشه و سریع باهاش تماس میگیره. وقتی جیئون جواب میده، نیکون سریع میگه:
_ اتفاق بدی افتاده؟!
جیئون: نه نگران نباش فقط باهات تماس گرفته بودم بگم که امشب ساعت هفت حتما خونه باش.
نیکون میخنده و میگه:
_ چه نقشه ای توی سرت داری؟
جیئون: لذتش به اینه که تا اونموقع ندونی چیه، هی بهش فکر بکنی.
نیکون با صدای گرمی میگه:
_ پس میخوای حتی بیشتر از این بهت فکر کنم، نه؟!
جیئون میخنده و میگه:
_ یعنی میتونی بیشتر از اینم بهم فکر کنی؟  

داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
مینجون و جیمین دارن جزوه ی آشپزی رو میخونن و مینجون با شوخیهاش جیمین رو میخندونه. وویونگ با ناراحتی وارد میشه و روی صندلی کنار قفسه ی کتاب میشینه. مینجون سریع به طرفش میاد و میگه:
_ واقعیت داشت؟
وویونگ آهی میکشه و میگه:
_ همینطور که با بچه ها بازی میکردم و کیکها رو بهشون میدادم از خیلی هاشون پرسیدم ولی هیچ کدوم کیکهایی که براشون میفرستادیم رو ندیده بودن.
مینجون آروم به پیشونیش میزنه و میگه:
_ به قول یه نفر همیشه باید مطمئن باشی که داری کار خوبی رو انجام میدی.
همین لحظه مینا که پشت سرشون از قفسه کتاب برمیداره با شنیدن حرف مینجون، با لبخندی به لب به فکر فرو میره.

برش به دیشب
خارجی - خیابان - شب
مینا چند لحظه با ناامیدی توی چشمهای مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ اگه به من نمیتونی اعتماد کنی پس لطفا درمورد اون پرورشگاه بیشتر تحقیق کنید، مطمئن باش پشیمون نمیشید.
مینا سرش رو پایین میندازه و میخواد از کنار مینجون رد بشه که مینجون دستش رو میگیره و میگه:
_ صبر کن ببینم چی داری میگی؟
مینا: شما به من اعتماد ندارید ولی چون شما و اون پرورشگاه رو میشناسم فقط بهتون تذکر دادم... (توی چشمای مینجون خیره میشه) همیشه وقتی فکر میکنی داری کار خوب میکنی به این معنی نیست که واقعا کارت خوبه، باید از خوب بودن کارت مطمئن باشی.
مینجون همینطور با تعجب به مینا ذل زده، مینا به دستش توی دست مینجون نگاه میکنه.
 مینجون که دست مینا رو محکم گرفته آروم رهاش میکنه و میگه:
_ ببخشید.

برش به حال
داخلی - کافی شاپ خوشی - بعد از ظهر
مینا با خوشحالی با خودش میگه: "حرفم روش تأثیر گذاشته" کتابی که توی دستشه رو توی قفسه میذاره و سر میزش میشینه.

داخلی - منزل نیکون و جیئون - شب
نیکون به ساعت روی دیوار که هفت رو نشون میده نگاهی میکنه و با چشمهای منتظر به در خیره میشه. بعد از نیم ساعت که همینطور منتظر نشسته با جیئون تماس میگیره ولی جیئون جواب نمیده. نیکون زیر لب میگه:
_ حتما دوباره کارش جور نشده بیاد.
آهی میکشه و روی مبل دراز میکشه و چشمهاش رو میبنده. بعد از چند دقیقه تا صدای بسته شدن در رو میشنوه سریع میشینه، جیئون با دستی پر از خوراکی جلو میاد و میگه:
_ ببخشید دیر شد، تمام پرسنل دونه به دونه میومدن و بهم تبریک میگفتن.
نیکون با تعجب میگه:
_ چیو تبریک میگفتن؟
جیئون با خوشحالی کنار نیکون میشینه و میگه:
_ یادته گفتم بیماری یکی مشکوکه؟ اطلاعاتی که جمع کرده بودم امروز توی اتاق جراحی بدرد خورد، حتی خود جراح اصلی گفت اگه من نبودم اون جراحی موفق نمیشد.
نیکون با شوقی به چشمهای جیئون نگاه میکنه و در حالی که شونه هاش رو با گرمی میفشاره میگه:
_ بهت افتخار میکنم، تو خیلی باهوشی... 

تایلند
داخلی - کلوب - شب
چانسونگ و جونهو در حال ر♥قصیدن هستن، چانسونگ به طرف میز بار میاد و در حالی که میشینه یه لیوان نوشیدنی سفارش میده. همینطور منتظر نشسته چشمش به ورقی میافته که روی میزه و روش نوشته شده: [2/ 2/ 2012] و دست دختری دور نوشته خط میکشه. همین لحظه چانسونگ انگار که چیز ناخوشآیندی یادش اومده باشه با دستهاش سرش رو میگیره.

برش به 2/ 2/ 2012
 نیویورک
داخلی - ماشین - شب
توی اتوبان بزرگی چانسونگ در حال رانندگیه یهو ماشینی انگار که راننده ی مستی داشته باشه مارپیچ مارپیچ جلوش میپیچه و یهو ترمز میکنه، چانسونگ هم که سرعتش بالاس تعادلش رو از دست میده و به ماشین برخورد میکنه.

برش به حال
تایلند
داخلی - کلوب - شب
تا پیشخدمت نوشیدنی رو جلوی چانسونگ میذاره، چانسونگ یک نفس سرش میکشه. جونهو همینطور که میر♥قصه نگاهش روی شینهی که کنار چانسونگ نشسته گیر کرده یهو از رفتارهای چانسونگ متوجه ناراحتیش میشه، جلو میاد و میگه:
_ چانسونگ مگه نیومدیم اینجا بر♥قصیم؟ بیا دیگه.
چانسونگ با بیحالی و صدای بغض آلودی میگه:
_ خسته ام، برمیگردم هتل.
چانسونگ میره. جونهو در حال حساب کردن نوشیدنیه که میبینه شینهی از م♥ستی داره بیهوش میشه، به شینهی نزدیک میشه و میگه:
_ حالت خوبه؟... کسی همراهت نیست؟!
  جونهو که جوابی نمیشنوه کمی منتظر میایسته و همینطور با لذت به چهره ی شینهی خیره میشه، وقتی کسی سراغ شینهی نمیاد، کولش میکنه و میبرش.

خارجی - هتل - بالکن اتاق جونهو و چانسونگ - شب
چانسونگ همینطور که حلقه های اشک توی چشمهاش پره به نرده ی بالکن تکیه داده. موبایلش رو از توی جیبش درمیاره و باتردید میخواد با ریونگ تماس بگیره ولی پشیمون میشه همین لحظه موبایلش زنگ میخوره. تا اسم ریونگ رو روی صفحه نمایش میبینه صداش رو صاف میکنه و جواب میده. ریونگ با خوشحالی میگه:
_ چرا درمورد دو♥ست دخترت چیزی بهم نگفته بودی؟
چانسونگ با تعجب میگه:
_ دوست دخترم؟!
ریونگ با ناامیدی میگه: 
_ دروغه؟... نگو که اون دختره فقط بخاطر معروفیت خودش گفته دو♥ست دخترته.
چانسونگ که تازه فهمیده منظورش به گونیونگه میگه:
_ آهان، اون قضیه ی مفصلی داره بعدا برات توضیح میدم.
ریونگ: وقتی مصاحبه ش رو خوندم فکر کردم واقعا دو♥ست دخترته... آخه جوری ازت طرفداری کرده بود که فکر کردم همه ی احساساتت رو میدونه... حتی بیشتر از من.
چانسونگ: واقعا؟! راستش حوصله نداشتم اخبار رو بخونم.
ریونگ: هنوز وقتش نیست که اخبار رو بخونی. میدونی که اخبار منفی زیاد هست اما مصاحبه ی دختره رو برات میفرستم بخون، جالبه.
چانسونگ با صدای آرومی میگه:
_ ممنون که تماس گرفتی، باهات که حرف زدم حالم خیلی بهتر شد.
ریونگ: هی... بهت گفتم روی کارات فکر کن ولی مواظب باش بیش از حد فکر نکنی. 

داخلی - هتل - اتاق شینهی - شب
جونهو، شینهی رو روی تخت میذاره و موهای شینهی رو از روی صورتش کنار میکشه و برای چند لحظه به چهره ش چشم میدوزه. با خودش میگه: "این چه حسی میتونه باشه؟!" روی ورقی شماره موبایلش رو مینویسه و روی میز میذاره اما سریع ورق رو برمیداره توی جیبش میذاره و با خودش میگه: "چرا اینقدر عجیب شدم؟... شماره م به چه دردش میخوره؟!" چند بار روی ورق چیزهایی مینویسه اما پشیمون میشه و ورقها رو مچاله میکنه.  

کره ی جنوبی 
   داخلی - منزل خانواده ی تکیون - شب
تکیون داره خداحافظی میکنه، کیلکانگ (پدر تکیون) کارت اعتباری رو به تکیون میده و میگه:
_ بیا اینو بگیر برای تعمیر آپارتمانت ازش استفاده کن.
تکیون از خوشحالی کیلکانگ رو بغل میکنه و بو♥سش میکنه. جونگوک میگه:
_ اینقدر زود به دیگران اعتماد نکن... اون پسره رو دیگه نبر خونه ت و زیاد هم شیطونی نکن.  
تکیون فقط گوش میده و معصومانه لبخند میزنه. کیلکانگ میزنه پشتش و میگه:
_ برو دیگه، خیلی وقته آژانس منتظرته.

تایلند
داخلی - هتل - اتاق جونهو و چانسونگ - نیمه شب
چانسونگ داره توی موبایلش مصاحبه ی گونیونگ رو میخونه.  تا جونهو وارد میشه یهو لبخند رو که روی لبهای چانسونگ میبینه، میاد جلو میگه:
_ اون چیه؟
چانسونگ: از گونیونگ پرسیدن تکواندو روی رفتار من تأثیر نذاشته؟ اون هم جواب داده نه، چانسونگ خیلی لطیفه، حتی وقتی تکواندو بازی میکنه هم آرومه... میتونید توی همه ی مسابقات لبخند رو روی لبهاش ببینید.
جونهو: خوب درموردت میدونه، انگار بجای سوزی با اون قرار میذاشتی.
چانسونگ با آرنج به پهلوی جونهو میزنه و میگه:
_ اگه بخوای درست حساب کنی فکر کنم با دوتاشون قرار میذاشتم.
هردو بلند میخندن و جونهو میگه:
_ بلند بخون بذار منم بشنوم.
چانسونگ شروع به خوندن ادامه ی مصاحبه میکنه:
"خبرنگار: فکر نمیکنی اون لبخند از خوشحالی این بوده که مردمو داشته گول میزده؟
گونیونگ: تا اونجا که من میشناسمش اون هیچ وقت از گول زدن کسی خوشحال نمیشه.
خبرنگار: با اینکه دستش رو شده انگار تو هنوز بهش اعتماد داری.
گونیونگ: هر آدمی اگه یه جا کار بدی بکنه، دلیل براین نمیشه که همیشه و همه جا کار بد بکنه و آدم بدی باشه. همه ی آدما برای کارهایی که میکنن دلیل دارن.
خبرنگار: تو میدونی دلیل چانسونگ برای دوپینگ کردنش چی بود؟
گونیونگ: چانسونگ اینهمه مدت کار میکرد، ولی هیچ وقت هیچ حاشیه ای درموردش نبود. 
خبرنگار: ثابت شده که توی دو تا مسابقه ی اخیرش دوپینگ کرده، همه فکر میکنن توی مسابقات قبلی هم دوپینگ میکرده.
گونیونگ: یعنی میخوای کار مسئولین مسابقات کشوری رو زیر سوال ببری."
جونهو با شنیدن اینا شروع میکنه به دست زدن و میگه:
_ ایول خوب بلده جواب این خبرنگارای فضول رو بده.
چانسونگ: خب مدیر سوزیه، بایدم خوب بلد باشه.
جونهو قاه قاه میخنده و میگه:
_ یعنی سوزی فقط خرابکاری بلده؟
چانسونگ: نه، هر مدیری باید این چیزا رو خوب بلد باشه.
جونهو: اینقدر خوب ازت طرفداری کرده که یه لحظه فکر کردم مدیر تو هم هست.
چانسونگ: بابا هم همینو گفت، فکر میکنم باید از گونیونگ تشکر کنم.

کره ی جنوبی
داخلی - منزل تکیون - نزدیک ظهر
 تکیون با صدای زنگ در خونه از خواب بیدار میشه و با موهای پریشون و درحالی که فقط شلوارک تنشه، همینطور که در روباز میکنه میگه:
_ مامان برای چی در میزنی؟ مگه رمز رو بلد نیستی؟
تا در رو باز میکنه مینسو (مادر سئون) با کیفش محکم میکوبونه توی سینه ش و به عقب هلش میده و با عصبانیت میگه:
_ پاتو از زندگی دخترم بکش بیرون، آشغال عوضی. 

 پایان قسمت ششم