۱۳۹۵ آبان ۷, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿05✿

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
همینطور که جونهو و مینجون دارن پورن نگاه میکنن، مارک وارد اتاق میشه و با تعجب به صفحه ی لپتاب نگاه میکنه، لبهاشو برمیگردونه و همینطور که به طرف تختش میره سلام میکنه. جونهو تا مارک رو میبینه سریع لپتاپ رو میبنده و مینجون هم سریع از تخت پایین میپره و میگه:
_ روز خوبی داشتی؟
مارک: اوهوم...
مینجون: تو که ندیدی ما چی نگاه میکردیم؟
مارک: مگه باید میدیدم؟
جونهو با پاش به پشت مینجون میزنه و میگه:
_ ما که چیزی نمی دیدیم؟
مارک که میخواد بلوزش رو عوض کنه، بلوزش رو یکمی بالا میکشه ولی تأمل میکنه و یهو جمله ی جونهو توی اولین ملاقاتشون یادش میاد "تو پسری؟ چرا اینقدر خوشگلی؟" برای اینکه فکرش رو عوض کنه سرش رو تکون میده و بلوزش رو در میاره. جونهو، مینجون رو به طرف خودش میکشونه و آروم میگه:
_ چرا داشتی چرت و پرت میگفتی؟ اگه درموردمون اشتباه فکر کنه چی؟
مینجون یه بوس کوچولو رو گونه ی جونهو میذاره رو میگه:
_ خب بذار فکر کنه.
جونهو آروم پس گردنی به مینجون میزنه و میگه:
_ لامصب انگار فیلمه روت تأثیر گذاشته.
مارک با شنیدن این جمله ناخواسته به طرفشون نگاه میکنه. جونهو و مینجون هم لبخند الکی بهش میزنن و هرسه سریع خودشون رو مشغول کاری نشون میدن.

داخلی - مدرسه - کلاس درس 2 - صبح 
 جونگیون به طرف مینجون میره و کتابی رو روی میزش میذاره و میگه:
_ این دیگه چه کتاب قلمبه صلمبه ایه؟! 
مینجون: اصلا از ربات خوشت میاد؟!
جونگیون: خب، آخه آسونترش رو نداری؟!
مینجون آهی میکشه درحالی که کتاب رو میذاره توی کیفش میگه:
_ آسونترش خودمم. بعدا توی کارگاه خودم بهت توضیح میدم.
جونگیون: واو... میدونستی خیلی مهربونی؟!
مینجون لبخندی میزنه، جونهو درحین رد شدن از کنار جونگیون سرش رو به گوشش نزدیک میکنه و میگه:
_ اینو همه میدونن... خیلی طول کشید تا تو بفهمیش.
جونگیون، جونهو رو هل میده و میگه:
_ ایش توی گوشم پچ پچ نکن مورمورم شد. 
نیکون که به جونگیون خیره شده توی فکرش میگه "کجا دیدمش؟!!" تا چشمهاشو میبنده یهو قطعه عکسی از جونگیون جلوی چشمهاش میاد. چشمهاشو جمع میکنه و همینطور که با دقت بهش نگاه میکنه لبخندی کج و شیطانی میزنه.

خارجی - حیاط مدرسه - عصر
جونهو داره به طرف خوابگاه میره که یرین رو میبینه، میزنه روی شونه ش و با "پخ" گفتن میترسونش. یرین کمی از جاش هوا میپره و تا جونهو رو میبینه میگه:
_ ایش... !!Damn it (ترجمه: لعنتی!!)
جونهو همینطور که میخنده میگه:
_ تو هم توی خوابگاه میمونی؟
یرین: آره.
جونهو: اتاق چند؟!
یرین کمی مکث میکنه و با تردید میگه:
_ زیر شیروونی.
جونهو با تعجب میگه:
_ چرا زیر شیروونی؟!
یرین: همینطوری.
جونهو با نگاهی کنجکاو میگه:
_ هرچی میپرسم میگی "همینطوری، همینطوری" مشکوک میزنی!
یرین لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ خودت بیشتر مشکوکی، فکر نمیکنی زیادی سوال میپرسی؟
یرین به راهش ادامه میده. جونهو بلند میگه:
_ خب کسایی که مرموزن، فکرم رو مشغول میکنن. چیکار کنم؟
یرین صورتش رو برمیگردونه و با تأسف سرش رو تکون میده. جونهو زیر لب میگه:
_ بلاخره میفهمم چی رو پنهان میکنی!

داخلی - مدرسه - کارگاه - بعد از ظهر
مینجون کتابی که به جونگیون قرض داده بود رو جلوش میگیره، جای رژ لبی که روی صفحه ای از کتاب هست رو نشون میده و میگه:
_ اینو چرا روی کتابم گذاشتی؟ خب روی لپم میذاشتی.
جونگیون با لبخندی میگه:
_ از قصد نکردم، صورتم روی کتاب بود خوابم برد.
تکیون سرش رو از روی میز بلند میکنه و میگه:
_ چرا بهونه میاری، میخواستی ابراز عشق کنی کافی بود بهش بگی... مینجون کتابشو از جونش هم بیشتر دوست داره.
جونگیون با تعجب بهش نگاه میکنه. تکیون از کارگاه خارج میشه. مینجون کنار جونگیون که هنوز توی بُهته میشینه و میگه:
_ یکم زیادی اغراق کرد. درمورد کتابم اونقدرها هم جدی نیستم.
جونگیون نفس راحتی میکشه. مینجون میگه:
_ نکنه واقعا فقط به خاطر من اومدی این کارگاه؟!
نگاه جونگیون به نگاه مهربون مینجون گره میخوره بعد از چند لحظه جونگیون به خودش میاد و همینطور که با وسایل روی میز بازی میکنه میگه:
_ از اول به خاطر تو نیومدم ولی فکر کنم به خاطر تو اینجا بمونم.
مینجون: یعنی میگی داری عاشقم میشی؟!!
جونگیون با لبخند میگه:
_ زیاد خوشحال نشو... منظورم اینه که اگه تو اینجا نبودی که بهم رباتیک یاد بدی، موندگار نبودم. سریع از گروه بیرون مینداختنم.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - شب
جکسون در حال عوض کردن لباسشه که چانسونگ کبودی بدنش رو میبینه و میگه:
_ انگار هم اتاقیمون یکی از گانگسترهای مدرسه س.
جکسون با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ منو میگی؟!!!
چانسونگ: نه پس تکیون رو میگم!
تکیون که توی تختش دراز کشیده فقط بهشون نگاه میکنه. جکسون سریع رو به تکیون، میگه:
_ من و مارک و جینیونگ اصلا توی این خطا نیستیم... این کبودیا فقط برای اینه که خوردم زمین.
تکیون پشتش رو میکنه، جکسون بلندتر میگه:
_ به جون خودم راست میگم.
تکیون با صدای آرومی میگه:
_ به من چه که جینیونگ چی کار میکنه.
همین لحظه از طرف مارک پیامی براش میرسه: [بیا اتاق ما ، منتظرتیم] جکسون لباسش رو میپوشه و از اتاق بیرون میره.

 داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
جونهو، مینجون، مارک، جینیونگ و جکسون دسته جمعی نشستن و فیلم ترسناک نگاه میکنن. جینیونگ میگه:
_ پس هم اتاقی گیرتون کجاس؟
مینجون: تا دیروقت توی کتابخونه س راحت باشید.
جکسون آروم میگه:
_ بچه ها هنوز فیلم شروع نشده من بگم که اینو ببینم دیگه خوابم نمیبره ها!
همه شون میزنن زیر خنده. مارک میگه:
_ یکی از من ترسوتر پیدا شد! خب پیش ما بخواب. (رو به جینیونگ) تو هم بمون.
جینیونگ: من نمیترسم! ولی دوست دارم با شما بمونم.
سر جای حساس فیلم یهو صدای زنگ اتاق به صدا درمیاد. جونهو با تعجب میگه:
_ کی میتونه باشه؟!
مینجون: کتابها رو بیارید وسط.
سریع وسایل فیلم رو جمع میکنن و سر کتابها و جزوه های درسی میشینن. جونهو در رو باز میکنه. جیساب میاد تو و میگه: 
_ اتاق بغلی گفت که از اتاق شما سر و صدا زیاد میاد. دارید چیکار میکنید. جمعتون هم جمعه!
مینجون: دارم توی درسا به بچه ها کمک میکنم.
جیساب با افتخار میگه:
_ آفرین... قدر این مینجون رو بدونید دوست از این بهتر پیدا نمیکنید. 
همه شون با سر تأیید میکنن، جیساب میره. جونهو میپره توی بغل مینجون و میگه:
_ تو رو نداشتم چیکار میکردم؟!
جونهو لپ مینجون رو میبوسه. 
Minjun - Junho  - جونهو - مینجون
مارک با تعجب و جکسون با لبخند بهشون نگاه میکنن. جینیونگ هم میپره جکسون و مارک رو بغل میکنه و میگه:
_ ایش... من حسودیم شد، چرا اینا اینطوری میکنن؟!
 بعد از دیدن فیلم، جاشون رو برای خواب روی زمین پهن میکنن. مینجون پتوش رو به جکسون و جینیونگ میده و خودش با جونهو یه پتو رو شریک میشه. جینیونگ سریع پتو رو روش میکشه و میگه:
_ من بدم میاد دو نفری پتو بکشیم، تو با مارک بکش. 
جونهو و مینجون با هم نچ نچ میکنن، مینجون با پوزخند میگه:
_ به زنت هم میخوای همین رو بگی؟
جینیونگ: ای بابا تا اون موقع یه کاریش میکنم.
مارک یه گوشه ی پتوش رو روی جکسون میندازه، پشتش رو میکنه و چشمهاشو میبنده. جکسون کنارش دراز میکشه. به پشت گردن مارک نگاه میکنه و با شیطنت سرش رو جلو میبره و به گردن مارک فوت میکنه، مارک که قلقلکش اومده با عصبانیت پتو رو طرف خودش میکشه و میگه:
_ ایش... منم دوست ندارم با تو پتو بکشم.
جکسون گوشه ی پتو رو میگیره و با التماس میگه:
_ به جون خودم دیگه اذیتت نمیکنم.
 همین لحظه صدای جونهو میاد که آروم میگه:
_ مینجون... نکن دیگه، بچه ها اینجان.
مارک و جکسون با تعجب به طرفشون برمیگردن، میبینن اونا دارن توی موبایل  چیزی نگاه میکنن. دست مینجون به دکمه ی صداش میخوره و صدای ویدئوی پورن بلند پخش میشه. مارک و جکسون سرفه ای میکنن. جونهو با تعجب میگه:
_ جینیونگ کجاس؟! صداش درنمیاد!
مینجون سرش رو بالا میبره و میبینه جینیونگ بالا سرشون نشسته و در حال تماشاس. جونهو ویدئو رو قطع میکنه و میگه:
_ تو اینجا چیکار میکنی بچه؟!
جینیونگ: حالا یه سال بزرگتری ها! خودم از این بهتراشو دارم.
جونهو اخمی میکنه و میگه:
_ داری که داری، برو بخواب.
مینجون رو به جینیونگ میگه:
_ وایستا، کجاس؟! الان همرات داری؟
جینیونگ میخنده و میگه:
_ خالی بستم.
مینجون با ناامیدی میگه:
_ اه... (رو به جونهو) حالا که بچه ها میدونن بیا بذاریم همه با هم ببینیم.
مارک: همونیه که اون روز نگاه میکردید؟
مینجون کمی فکر میکنه و میگه:
_ کدوم؟!
مارک با تأمل میگه:
_ همون که... دوتا مرد بودن.
جینیونگ: دوتا مرد با یه زن؟!
مارک: نه.
جونهو چشمهاش از کاسه درمیاد، بالش رو میکوبونه توی صورت مارک و میگه:
_ ما کی نگاه کردیم؟! اشتباه دیدی!
جکسون بالش جونهو رو به طرفش پرت میکنه و میگه:
_ فکر کنم زودتر بخوابیم بهتره.

داخلی - اتاق گریم - عصر
گروه تئاتر دارن برای نمایش هالووین آماده میشن. یرین هول هولکی بازیگرها رو گریم میکنه و میخواد بره که جونهو دستش رو میگیره و میگه:
_ هی این چه وضعیه؟! اینا همه ناقصن... کجا داری میری؟!
یرین: یه کار خیلی مهم دارم باید حتما برم... ( با التماس) میشه خودت بقیه ش رو بکنی؟ 
جونهو: نخیر؛ باید به کارهای خودم برسم.
یرین: امروز یه مشکل جدی دارم... فقط همین یه بار رو کمکم کن.
جونهو: اینقدر جدیه؟! 
یرین با سر تأیید میکنه، جونهو لبش رو برمیگردونه و میگه:
_ خب باشه، برو.
جونهو مشغول گریم کردن بازیگر اصلیه. جکسون میگه:
_ فکر کنم وقتشه بیگودی موهامو باز کنم. 
جونهو: من دستم بنده. مارک، موهای جکسون رو باز کن.
مارک شروع میکنه بیگودی ها رو باز میکنه. جکسون با تعجب خودشو توی آیینه نگاه میکنه، مارک همینطور که لای موهای جکسون دست میکشه میگه:
_ فکر کنم یکم... نه، خیلی بیش از حد فر شده!!
جکسون: حالا با این موها چیکار کنم؟!
مارک موهای جکسون رو بهم میریزه و درحالیکه میخنده میگه:
_ اشکال نداره فقط یه دقیقه میخوای بری روی سن... بهت میاد.
مارک به بهم ریختن موهای جکسون ادامه میده، جکسون همینطور که میخنده توی آیینه به چهره ی خندون مارک چشم میدوزه. جونهو درحالیکه یه دونه محکم میزنه به کپل مارک، میگه:
_ این خنده ی خوشگلت رو از کی به ارث بردی؟!
 جیغ مارک هوا میره و جکسون میگه:
_ ای چرا جیغ میزنی گوشم کر شد.    
در باز میشه و چانسونگ میگه:
_ گروه نمایش... تا پنج دقیقه ی دیگه میریم روی صحنه.

داخلی - راهروی مدرسه - عصر
تا کوانگسو از اتاق پزشک بیرون میاد. یکی از دانش آموزها که لباس و ماسک هالک رو پوشیده در حالی که شکمش رو گرفته جلو میاد و میگه:
_آه... دکتر لی، دکتر... دلم خیلی درد میکنه.
کوانگسو: چی شده؟ بیا بریم توی اتاق، معاینه ت کنم.
هالک: چیزیم نیست، فقط با ماسک نمیتونم خوب ببینم، منو تا توالت میبرید.
    
داخلی - مدرسه - توالت مردانه - عصر
کوانگسو همینطور که دست هالک رو گرفته وارد میشه. هالک یهو زیر پای کوانگسو جفتک میندازه و کوانگسو به زمین می افته. هالک با عصبانیت میگه:
_ حتی بلد نسیتی راه بری. چطور درد بچه ها رو خوب میکنی؟!
کوانگسو با ناراحتی میگه:
_ تو کی هستی؟! چرا اینطوری رفتار میکنی؟!
هالک: با زبون خوش هرچی پول داری بریز بیرون، وگرنه...
همین لحظه صدای خنده ی شیطانی کسی از توی یکی از توالتها میاد، آخرین در باز میشه و جونهو با گریم جوکر بتمن بیرون میاد، همینطور که به خنده ی شیطانیش ادامه میده جلو میاد و میگه:
?!why so serious (ترجمه: چرا اینقدر جدی؟!)
 هالک: تو دیگه چی میگی؟؟
جونهو جلوتر میره و چاقوش رو کنار لب هالک میگیره و میگه:
_ میدونی اگه اینو فشار بدم چی میشه؟!... اول ماسکت پاره میشه (دستی به لب خودش میکشه) بعد میشی عین خودم.
هالک آهی میکشه، جونهو رو به عقب هل میده و فرار میکنه. کوانگسو که تا الان زبونش بند اومده بود با تعجب به جونهو نگاه میکنه و میگه:
_ هی این چه کاری بود بچه؟... تو چرا چاقو همرات داری؟! (با ترس دستش رو به طرف جونهو دراز میکنه) زودی چاقو رو بده به من.
جونهو خنده ی شیطانی میکنه و میگه:
_دکتر یعنی شما هم نمیدونید اگه اینو فشار بدم چی میشه؟
جونهو چاقو رو کف دستش فشار میده و میگه:
_ دیدی؟ جمع میشه. (همینطور هی چاقو رو به سرش فرو میکنه) برای همین هالووین ساختنش، کلی حال میده.
کوانگسو که چندشش شده، دست جونهو رو میگیره و میگه:
_ ایش... اینکارو نکن.
    
داخلی - سالن مدرسه - عصر
جونگیون که لباس خون آشام پوشیده از پله های سالن داره پایین میره، یهو پاش لیز میخوره و داره میوفته که یکی از پشت میگیرش، تا روش رو برمیگردونه با ماسک جیغ روبرو میشه و جیغ بنفشی میکشه. افرادی که صدای جیغش رو شنیدن به طرفش نگاه میکنن. کسی که ماسک چهره ی روح فیلم جیغ رو زده میگه:
_ چرا جیغ میزنی؟
جونگیون: خب تو چرا ماسک جیغ زدی؟!
چهره ی روح میخنده و میگه: 
_ آه یادم نبود (میخواد ماسک رو از روی صورتش برداره اما تأمل میکنه) اینطوری که نمیشه... نباید چهره ام رو بهت نشون بدم.
جونگیون: چه بچگونه!
چهره ی روح سرش رو نزدیک گوش جونگیون میبره و میگه:
_ یعنی از صدام تشخیص ندادی کی ام؟!
جونگیون: مگه مهمه کی باشی؟
 چهره ی روح به دستش که دست جونگیون رو گرفته اشاره میکنه و میگه:
_ برات مهم نیست کی دستت رو گرفته.
جونگیون پوزخندی میزنه و میگه:
_ وقتی تا دو دقیقه دیگه دستم توی دستش نیست پس اهمیتی هم نداره.
جونگیون دستش رو از دست چهره ی روح بیرون میکشه و از پله ها پایین میره. پایین پله ها مارک با یه کت بلند، نیزه، دوتا شاخ و یه دُم قرمز خودش رو به شیطون تبدیل کرده و فقط به اطرافش نگاه میکنه. جونهو به سمتش میره و میگه:
_ جکسون کجاس؟
مارک با دست به آدم بیسری که پشتش به اوناس اشاره میکنه. جونهو با حس ناخوشایندی میگه:
_ اون جکسونه؟! اوغ!
جکسون که سرش رو توی دستش گرفته برمیگرده و میگه:
_ درمورد من حرف میزدید؟!
جونهو: میشه او سرتو بذاری سرجاش، خیلی چندشه.
مارک نگاهی به جونهو میندازه و میگه:
_ لبای تو چندشتره!
جونهو جلو میره و چاقوش رو کنار لب مارک میذاره و میگه:
_ میدونی لبم چطوری اینطوری شد... با مینجون داشتیم فیلم کمدی نگاه میکردیم ولی اصلا خنده دار نبود، مینجون با ناامیدی گفت چرا نمیخندی؟! منم نتونستم ناامیدی مینجون رو تحمل کنم و با چاقو خودم رو اینطوری کردم که همیشه کنارش خندون باشم.
جونهو میزنه زیر خنده اما مارک همینطور فقط نگاهش میکنه. جونهو اخمهاشو توی هم میکنه و میگه:
_ پس چرا نمیخندی؟ جوکم اینقدر بی مزه بود؟
مارک با سر تأیید میکنه. جونهو با انگشت تلنگری به پیشونی مارک میزنه و میره. مارک پیشونیش رو میگیره. جکسون میگه:
_ راستی جینیونگ کجاس؟! ندیدیش؟!
مارک: احتمال داره یکی از اینا که ماسک دارن باشه، شاید میخواد سرکارمون بذاره!
جونگیون به طرف یرین که لباس مالیفیسنت رو پوشیده دست تکون میده اما یرین که حواسش نیست و داره توی آینه لباسش رو مرتب میکنه، جوابش رو نمیده. جونگیون لبشو برمیگردونه و شونه هاشو بالا میندازه. جونهو کنارش میاسته و چاقوش رو توی سینه ی جونگیون فرو میکنه، جونگیون که شوکه شده کنار میزنش و میگه:
_ دیوونه شدی؟!
جونهو به چاقوش نگاه میکنه و با ناامیدی میگه:
_ آه یادم رفته بود باید از چوب میبود. وَمپایرخانم.
جونگیون: دفعه ی بعد حواست باشه با کی شوخی میکنی.
جونهو: اوه چه ترسناک!
جونگیون: مینجون چی پوشیده؟! کجاس؟
جونهو با دست به پشت جونگیون اشاره میکنه. جونگیون برمیگرده و میبینه کسی اونجا نیست. جونهو سریع چاقوش رو از پشت به قلب جونگیون فرو میکنه. جونگیون آهی میکشه و با نامیدی به جونهو نگاه میکنه. جونهو میگه:
_ آخ بازم یادم رفت باید چوبی باشه.
و لبخند خودشیرین کنی میزنه. جونگیون سرش رو با تاسف تکون میده. جونهو با تعجب میگه:
_ پس چرا هیچکی به جوکهام نمیخنده؟!
چهره ی روح که نزدیکشون ایستاده میگه:
_ خیلی هم خنده دار بود. هاهاهاهاهاهاها
جونگیون توی فکرش میگه "چرا هرجا میرم این هست، نکنه دنبالم افتاده" همین لحظه هیوری با لباس فرشته روی صحنه میاد و اعلام میکنه:
_ حالا وقت بازیه. گروهی که بتونه زودتر از همه آبنبات رو به آخرین نفر برسونه، برنده س. گروه هایی که دوست دارن توی مسابقه شرکت کنن، بیان جلو.
جونهو دست مارک و جکسون رو میگیره و به طرف چهره ی روح میرن. جونهو رو بهش میگه:
_ مینجون، جینیونگ نیست... باید چهار نفری بازی کنیم.
مینجون: مشکلی نیست. حله... پس اول جونهو وایمسته و جای جینیونگ رو هم پر میکنه، بعد مارک، بعد جکسون و بعدش من.
هیوری سوت شروع بازی رو میزنه. نفرات اول همه ی گروه ها به سمت کلیدهایی که روی میزه میرن و هرکدوم یکی برمیدارن ولی جونهو سریع به طرف صندوقی که درش قفله میره و از توی جیبش یه سنجاق درمیاره. در عرض چند ثانیه قفل رو باز میکنه، آبنبات رو از توش برمیداره و به طرف مارک میدوئه. مارک سریع شروع میکنه به باندپیچی کردن جونهو و همینطور که به کارش ادامه میده میگه:
_ چطوری قفل رو باز کردی؟!
جونهو بهش چشمکی میزنه و میگه:
_ حواست باشه دستهام رو جدا بپیچی.
هنوز گروههای دیگه مشغول پیدا کردن کلید مناسب صندوقشون هستن. وقتی جونهو مثل یه مومیایی کامل باندپیچی میشه به سمت جکسون میدوئه ولی چون پاهاش به هم بسته شده هی به زمین میخوره تا بلاخره به جکسون میرسه. جکسون باید دوناتی که از یه میله آویزونه رو بدون دخالت دست بخوره. اما قدش به دونات نمیرسه و هی میپره تا بلاخره گازی از دونات میزنه. جونهو با استرس به بقیه ی گروهها نگاه میکنه و میگه:
_ هی چقدر لفتش میدی، الان بهمون میرسن.
جکسون درحالی که مثل فنر هی میپره بالا میگه:
_ خیلی سخته! خب خودت اینجا وایمستادی!
  جونهو با پوزخند میگه:
_ خب سرت رو بذار روی گردنت اونوقت راحت بخور، همه رو سرکار گذاشتی!
جکسون یه لحظه وایمسته و به جونهو نگاه میکنه و میگه:
_ شوخیت گرفته، دارم برات.
یهو مینجون که پشت جکسون منتظره فریاد میزنه:
_ هی... رسید، الان میخورش و ما میبازیم، زود باش.
بالاخره جکسون با فاصله ی کمی از گروه رقیب دوناتش رو زودتر تموم میکنه. سریع آبنبات رو از دست جونهو میگیره. مینجون سریع دستش رو توی جعبه ای که جلوشه میکنه و میگه:
_ اَه.... چیه؟! اینجا چیزی نیست!
همه دارن تشویقش میکنن که زودتر حدس بزنه که توی جعبه چیه! مینجون تا میبینه گروه رقیب به بُرد نزدیک میشن. همینطور که دستش توی جعبه س دوربین ریزی رو از توی آستینش بیرون میکشه، تا میاد توی مانیتور کوچیکی که توی ماسکش وصل کرده نگاه کنه، تصویر قطع میشه. گروه رقیب هی داره حدس های اشتباه میزنه و مینجون که به امید دوربین بود با درموندگی با سیم دوربین ور میره و با خودش میگه "ایش... حتما همون موقع که جونگیون رو روی پله ها گرفتم، سیمش قطع شده!" همین لحظه یهو دوباره تصویر میاد و با تعجب دورتا دور جعبه رو میگرده ولی چیزی پیدا نمیکنه. تا اینکه دوربینش رو به طرف سقف جعبه میچرخونه و با جیغ کوتاهی سریع دستش رو بیرون میاره. جکسون میگه:
_ چی شد؟ چی بود؟
مینجون سریع میگه:
_ سوسک!
هیوری با دست زدن تشویقش میکنه و میگه:
_ برنده رو اعلام میکنم... گروه 4.
مینجون، جونهو، مارک و جکسون با خوشحالی همدیگه رو بغل میکنن. جونگیون به مینجون که لباس چهره ی روح رو پوشیده چشم دوخته و با خودش میگه: "پس تو بودی!!! میدونستم خودتی". یرین با لبخند به جونگیون نزدیک میشه و میگه:
_ واو.... لباست چه قشنگه. 
جونگیون لبخند میزنه. یرین میگه:
_ من برای آماده شدن زیاد وقت نداشتم، چطور بنظر میام؟!
جونگیون: لباست خوبه ولی... شخصیت مالیفیسنت بهت نمیاد!
یرین با افسوس آه میکشه. در همین حین جونگیون احساس میکنه چهره ی روح هنوز زیرنظر دارش با خودش میگه "مشکوک میزنه!" از یرین جدا میشه و به طرف دیگه ای میره ولی چهره ی روح هنوز دنبالشه، با کنجکاوی لبش رو میگزه و از پله ها بالا میره.

داخلی - مدرسه - راهرو - عصر
 جونگیون وارد راهروی خلوطی میشه و پشت دیوار پنهان میشه. چهره ی روح که دنبالش اومده وقتی میبینه جونگیون غیبش زده مستقیم به راهش ادامه میده که یهو جونگیون از پشت دیوار دستش رو میگیره و به طرف خودش میکشش و به دیوار میچسبونش.
Jeongyeon - جونگیون
 چهره ی روح آخی میگه. جونگیون آهی میکشه و میگه:
_ معلوم هست داری چیکار میکنی؟
چهره ی روح چیزی نمیگه. جونگیون میگه:
_ چیز جالبی درمورد من دیدی؟! چرا دنبالمی؟! میخوای بترسونیم؟! (اخمهاش توی هم میره) نمیترسی با یه خون آشام در بیوفتی؟! من واقعا یه خون آشامم.
و یهو کنار گردن چهره ی روح رو گاز نسبتا محکمی میگیره. 

   ✿پایان قسمت پنجم

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: 
جکسون: هی شیطون! میخوای گولم بزنی؟! 
مینجون: این چشمهای مهربون یه وقتهایی هم وحشی میشه.

۱۳۹۵ مهر ۳۰, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿04✿

داخلی - خوابگاه دختران - راهرو - شب
نیکون همینطور که سرش رو با تأسف تکون میده انگار که متوجه چیزی شده باشه با دقتتر به جونگیون نگاه میکنه و میگه:
_ ما قبلا جایی همدیگه رو ندیدیم؟!
جونگیون کمی نگاهش میکنه و با طعنه میگه:
_ برای اولین باره همچین دختر خوشگلی میبینم.
و به سمت اتاق هیوری میره.

داخلی - اتاق هتل - شب
جکسون روی تخت دراز کشیده، مارک که تازه از حموم بیرون اومده با ناراحتی کنار جکسون دراز میکشه و میگه:
_ ایش اینم شد هتل!... سشوار نداره.
جکسون: ای ... بهت که گفتم سونا بهتره، تازه مجبور شدیم پول دوشب رو بدیم. اونم فقط بخاطر اینکه دوسال از سن قانونی کم داریم.
مارک آهی میکشه و میگه:
_ باز خوبه راضی شدن همینم بهمون بدن.
جکسون لبخندی میزنه و همینطور که به گوشه ای خیره شده توی فکر فرو میره. بعد از کمی مارک میگه:
_ بعضی وقتها خیلی توی لاک خودت میری... چیزی اذیتت میکنه؟!
جکسون با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ هیچی ... هیچی نیست.
مارک: حق داری، خب ما هنوز اونقدر با هم صمیمی نیستیم که رازهامون رو بهم بگیم.
جکسون ضربه ی آرومی به شونه ی مارک میزنه و میگه:
_ نه بابا، آخه رازی درکار نیست؛ فقط نگران یکی از دوستهامم که قرار بود با هم به این مدرسه بیایم... اون نیومده اینجا و ازش خبری ندارم، همین فکرمو مشغول کرده.
مارک نیم خیز میشه، سرش رو به دستش تکیه میده و با شیطنت میگه:
_ دختره؟!
جکسون سرش رو به علامت منفی تکون میده. مارک میگه:
_ پس شماره تلفن، آدرسی چیزی ازش نداری؟!
جکسون با بیحالی میگه:
_ جواب تماسهامو نمیده... آدرس جدیدش رو هم بهم نداده.
مارک: یعنی فکر میکنی میخواد باهات قطع رابطه کنه؟!
جکسون با سر تأیید میکنه. مارک چند لحظه به چهره ی غمگین جکسون نگاه میکنه و با لبخند دلنشینی، بغلش میکنه و میگه:
_ هی... خودم جاش رو برات پر میکنم.
آخ و اوخ جکسون درمیاد و میگه:
_ آی... یادت رفته کبودم؟!
مارک سریع رهاش میکنه و با لبخند کجی میگه:
_ وقتی جای دیگه ایت درد بکنه، اونیکی دردت رو یادت میره.... نمیدونستی؟!

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - نیمه شب
جونهو از خواب بیدار میشه و به تخت خالی مارک نگاهی میکنه، سریع به طرف مینجون میره و صداش میکنه و میگه:
_ مارک هنوز نیومده... نکنه چیزی شده؟!
مینجون با چشمهای بسته و خوابآلود میگه:
_ خب بهش زنگ بزن.

داخلی - اتاق هتل - نیمه شب
جکسون و مارک خوابن. موبایل مارک که کنار جکسون روی تخته، شروع میکنه به زنگ زدن. مارک همینطور که چشمهاش بسته س دستش رو به طرف جکسون میبره تا موبایل رو برداره اما اشتباهی روی سینه ی جکسون دست میکشه. جکسون که از قبل با صدای زنگ موبایل نیمه بیداره، با تماس دست مارک برای چند لحظه نفسش توی سینه حبس میشه و آب گلوش رو به سختی قورت میده، به طرف مارک نگاه میکنه. همین لحظه زنگ موبایل قطع میشه. مارک چشمهاشو نیمه باز میکنه و تا میبینه جکسون بیدار شده با صدای خوابآلودی میگه:
_ آخ... بیدارت کردم؟!
جکسون لبخند کمرنگی میزنه. مارک تماس از دست رفته ش رو چک میکنه و با جونهو تماس میگیره. همینطور که لبه ی تخت نشسته و با موبایلش صحبت میکنه، جکسون بهش نگاه میکنه و توی فکرش میگه "یعنی... این حس..." سرش رو به طرفین تکون میده. بعد از اینکه مارک تماس رو قطع میکنه، جکسون از پشت دستهاش رو دور شونه ی مارک میندازه و میگه:
_ چی میگفت؟
مارک صورتش رو به طرف جکسون برمیگردونه و میگه:
_ هیچی، فردا صبح کارتهامون رو میاره اینجا. 
جکسون همینطور که به چهره ی مارک چشم دوخته با قاطعیت توی فکرش میگه "نه... این اون حس نیست!" 

داخلی - مدرسه - کلاس درس 2 - صبح
هیوری یه لیست از اسامی ورزشها رو بین دانش آموزها پخش میکنه و میگه:
_ جلوی ورزشی که دوست دارید امروز انجام بدیم تیک بزنید... فقط هم یدونه انتخاب کنید.
جونهو چشمش به اسم شنا می افته و با شیطنت به دخترای کلاس نگاه میکنه و سریع شنا رو تیک دار میکنه، میبینه مینجون هنوز داره اسمها رو میخونه، میگه:
_ شنا رو انتخاب کن.
و برای مینجون رو هم تیک دارش میکنه. 

داخلی - استخر مدرسه - صبح
همه ی دانش آموزها لباس شناشون رو تنشون کردن و کنار استخر منتظرن؛ جونهو تنها کنار دیوار ایستاده و به دخترایی که بی اعتنا از جلوش رد میشن نگاه میکنه. توی فکرش میگه "ایش... انگار نه انگار پسر به این خوشگلی اینجا وایستاده!!" دستی توی موهاش میکشه. مینجون از در رختکن بیرون میاد و به طرف جونهو میره. همین لحظه چند دختر به طرفشون میان و شروع میکنن با مینجون خوش و بش کردن. مینجون با لبخند به صحبتهای دخترا گوش میده. جونهو که تا الان یه قدم عقبتر ایستاده بود، جلو میاد و دستش رو روی شونه یکی از دخترها میذاره و میگه:
_ جوک جدید رو شنیدید؟
دختر: ما که برای جوک شنیدن نیومدیم پیش مینجون اوپا.
جونهو با عصبانیت گوشه ی لبش رو میگزه و میگه:
_ پس برای چی اومدید؟! تا الان که داشتید جوک میگفتید!
دختر: فالگوش وایستاده بودی، ببینی ما چی میگیم؟!
مینجون دستش رو میندازه دور گردن جونهو و رو به دخترا میگه:
_ جونهو فقط دقتش بالاس... بخاطر همین بهترین دوستمه.
 همین لحظه هیوری وارد میشه و همه ی پسرها دهنشون باز میمونه. هیوری میگه:
_ خوشحالم میبینم برای کلاس شنا انقدر ذوق دارید، چشمهاتون داره برق میزنه... ولی زیاد دلتون رو خوش نکنید چون پسرا جدا شنا میکنن و دخترها هم جدا.
همه با ناامیدی میگن: "ایـــــش". دانش آموزها دارن تمرین شنا میکنن، جونهو به مینجون میگه:
_ خیلی بده اگه کسی به معلم چشم داشته باشه؟!
مینجون با لبخند کجی برلب میگه:
_ چشمت هرکاری دوست داره میتونه بکنه، دلت هرکاری دوست داره میتونه بکنه اما دستهات نمیتونه هر کاری دوست داره بکنه.
جونهو آهی میکشه و یهو انگار که چیزی به ذهنش رسیده باشه با ذوق میگه:
_ حالا میبینیم میتونه یا نه.
جونهو تا میاد ادای غرق شدن دربیاره یهو میبینه هیوری میپره توی آب و به سمت چانسونگ که در حال غرق شدنه میره. دستش رو دور کمر چانسونگ میندازه و روی آب میارش. چانسونگ با لبخند شیطانی بهش نگاه میکنه و چشمکی میزنه. هیوری اول چشمهاشو جمع میکنه و به عضله های چانسونگ نگاهی میندازه، درحالیکه لبخندی روی لب داره ضربه ای محکم به سینه ش میزنه و میگه:
_ از پسرای جوونی که زیاد ورزش میکنن خیلی خوشم میاد.
همه ی دانش آموزها با هم میگن: "واااااو" مینجون دستش رو میندازه دور گردن جونهو و میگه:
_ یه ذره دیر جنبیدی، دفعه ی بعد انقدر فکر نکن... فقط انجامش بده.

خارجی - حیاط مدرسه - صبح
جینیونگ و جکسون و مارک روی صندلی نشستن. جکسون میگه:
_ شما کدوم تیم رو انتخاب کردید؟
مارک: حتما باید انتخاب کنیم؟!
جینیونگ: آره، باید حتما عضو یکی از تیمهای مدرسه بشیم، خوبیش اینه که معلمها روی فعالیتهامون نظارت ندارن. 
جکسون: آره اینجا نوشته سرگروه کارهامون رو گزارش میده.
مارک همینطور به زیر شاخه های ورزشی نگاه میکنه، دستش رو روی شنا میذاره و میگه:
_ پس من شنا رو انتخاب میکنم.
جینیونگ: علمیش که بدرد من نمیخوره... ورزشی هم خیلی جون میخواد، تیم هنری! (کمی فکر میکنه) تئاتر حال میده ولی اگه با دوستات باشی.
جکسون سرش رو به علامت مثبت تکون میده و میگه:
_ درسته فکر نمیکنم کار توی تیمهای دیگه لذت بخش باشه. اگه تو بری تئاتر منم میام.
مارک به هردوشون نگاهی میکنه و سریع میگه:
_ هی منم با شما میام.
جینیونگ: هه... نظرت عوض شد؟!
مارک: اینطوری حداقل خوش میگذره.

داخلی - استخر مدرسه - صبح
جونگیون روی نیمکتی کنار استخر نشسته و به ورق انتخاب تیم نگاه میکنه، کنار تیم کاراته رو تیک میزنه، اما بعد از کمی خط خطیش میکنه و کنار تیم رباتیک رو تیک میزنه. همین لحظه چشمش می افته به دوتا از پسرای کلاس که با نگاهی هیز به دختری که از آب بیرون میاد چشم دوختن و درمورد اندام دختر تیکه میندازن. جونگیون با ناراحتی آهی میکشه. مینجون که داره از کنار دختر رد میشه کنارش می ایسته و حوله ی توی دستش رو به دختر تعارف میکنه و میگه:
_ اینو میخوای؟!
دختر حوله رو از دست مینجون میگیره. با خوشحالی میگه:
_ مرسی اوپا. 
مینجون لبخندی میزنه و میره. جونگیون با لبخندی بر لب به رفتن مینجون نگاه میکنه، در همین حین ورق انتخاب تیم از دستش زمین می افته. نیکون ورق رو برمیداره و اتفاقی خط خطی کنار کاراته رو میبینه. همینطور که با کنجکاوی به جونگیون نگاه میکنه ورق رو بهش میده. 

داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - شب
جونهو و مینجون همینطورکه از پله ها بالا میرن، مینجون میگه:
_ اون دختره که اشتباه گرفته بودیش، چطوره؟! باورش شده که میخواستیم سورپرایزش کنیم؟!
جونهو: نمیدونم از اون موقع ندیدمش.
مینجون کپل جونهو رو نیشگون میگیره و میگه:
_ احمق نره ازمون شکایت کنه؟!!!
جونهو: ایش... باشه، فردا ته توش رو درمیارم.
به بالای پله ها که میرسن یهو جونهو میبینه، سوهیون و سونگجین درحالیکه دست روی شونه ی وویونگ انداختن و در حال پچ پچ کردن توی گوشش هستن به سمت اتاقشون میرن. جونهو، مینجون رو به کنار دیوار هل میده، روبروش قایم میشه و یواشکی نگاه میکنه. مینجون با کنجکاوی به راهرو نگاه میکنه و آروم به جونهو میگه:
_ اونا رو چه به وویونگ؟!!!
همین لحظه جکسون از پله ها بالا میاد و تا به پیچ پله میرسه، چشمش به جونهو و مینجون که خیلی نزدیک به هم ایستادن میافته، توی جاش میاسته.
Jackson - Minjun - Junho  - جونهو - مینجون - جکسون
 جونهو انگشتش رو روی لب مینجون میذاره و میگه:
_ هیس... یه موقع ما رو میبینن!
جکسون لبخند کمرنگی میزنه و پله ها رو پایین میره. جونهو میبینه که سونگجین جزوه ای رو به وویونگ میده و هر کدوم به اتاقشون میرن.

داخلی - مدرسه - سالن تئاتر - ظهر
بچه های گروه تئاتر توی سالن پخشن. جونهو روی سن دراز کشیده، میگه:
_ پس سال اولی هایی که امسال عضو شدن چرا نمیان؟ 
چانسونگ: امسال ارشدیم دوست دارم بهشون دستور بدم... حالا که دیر کردن بیاید مجازاتشون کنیم.
جینیونگ، مارک و جکسون با جعبه هایی پر از نوشیدنی وارد میشن. چانسونگ اخمی میکنه و میخواد چیزی بگه که جینیونگ چند نوع نوشیدنی رو جلوش میگیره و میگه:
_ ارشد، از کدوم نوعش دوست دارید؟
جونهو ضربه ای به کپل جینیونگ میزنه و میگه:
_ خوشم اومد خوب بلدی چطور با ارشدهات برخورد کنی. 
چانسونگ لبخندی میزنه و یکی از نوشیدنی ها رو برمیداره. مارک رو به جونهو میگه:
_ هیونگ، شما هم توی این گروهید؟! مینجون هیونگ کو؟
جونهو: فقط من اینجام...چیه؟! شما هم مثل بقیه مینجون رو میخواید؟
جونهو آهی میکشه، جکسون دستش رو روی شونه ی جونهو میذاره و میگه:
_ خیلی خوبه تو پیشمونی.
جونهو: واقعا؟ فقط با من؛ بدون مینجون، بهتون خوش میگذره؟!
مارک هم دستش رو روی شونه ی دیگه ی جونهو میذاره و میگه:
_ معلومه.
همین لحظه صدای بلند چانسونگ توجه جونهو رو جلب میکنه که میگه:
_ هی چرا اینقدر دیر اومدی؟ کل گروه بخاطر تو علاف شدن...
جونهو با دقت نگاه میکنه و یرین رو میبینه که مقابل چانسونگ ایستاده و میگه:
_ ببخشید، داشتم دنبال سالن میگشتم.
چانسونگ: تا آخر ماه باید سالن رو تی بکشی.
یرین آهی میکشه. جونهو جلو میاد و میگه:
_ ای... روز اوله، اینقدر سخت نگیر. چطور دلت میاد به این دختر خوشگل اینطوری بگی؟
یرین رو به جونهو میگه:
_ تو؟!... باید فکرشو میکردم که اینجا ببینمت، اونروز خیلی خوب نقشت رو بازی کردی. دوستت کوش؟
جونهو با چهره ی ناامیدی میگه:
_ ایش... تو هم دنبال اونی؟... اینجا پیداش نمیکنی.
یرین: بازیگری اونم بد نبود.
چانسونگ با تعجب میگه:
_ درمورد چی حرف میزنید؟
یرین: سورپرایز اولین روز مدرسه.
چانسونگ شونه هاشو بالا میندازه و میگه:
_ من که چیزی درموردش نمیدونم. (با ناراحتی رو به جونهو) نذاشتی کارمو بکنم.
چانسونگ ازشون دور میشه. جونهو رو به یرین، میگه:
_ از رفتار اونروز ما که دلخور نیستی؟!
یرین: تجربه ی ترسناکی بود ولی خب، بخشیدمتون.
جونهو لبهاشو برمیگردونه و زیر لب طوری که یرین نشنوه میگه:
_ ما که باهات کاری نکردیم. 

داخلی - مدرسه - کارگاه - ظهر
تکیون روی صندلی نشسته، سرش رو به دیوار تکیه داده و خوابه. جونگیون با تعجب به اطراف نگاه میکنه با خودش میگه "من که از ربات چیزی سر درنمیارم، اینجا میخوام چیکار کنم؟! ایش" و روی یکی از صندلی ها میشینه. یهو مینجون از زیر میز بیرون میاد، جونگیون از ترس بلند میشه و جیغ کوتاهی میکشه. تکیون که از خواب بیدار شده با لحن تندی میگه:
_ دیوونه شدی؟! 
و دوباره چشمهاشو میبنده. مینجون رو به جونگیون، میگه:
_ چرا جیغ زدی؟
جونگیون: تو اون زیر چیکار میکردی؟!
مینجون: داشتم برق وسایل رو وصل میکردم... تو عضو تازه ای؟
جونگیون: آره.
مینجون: چقدر تجربه ی رباتیک داری؟
جونگیون: اومدم که تجربه کسب کنم.
مینجون لبخند کجی میزنه و توی فکرش میگه "خب مستقیم بگو ندارم راحتمون کن، چرا میپیچونی" به طرف رباتهای از قبل ساخته شده اشاره میکنه و میگه:
_ اونا کارهای سالهای قبله.
جونگیون به طرفشون میره و همینطور که نگاهشون میکنه دامنش به یکی از رباتها گیر میکنه و داره میافته که تا مینجون بیاد به خودش بجنبه، جونگیون خودش سریع مانع افتادن ربات میشه. مینجون با حیرت میگه:
_ واوووو. عکس العملت خیلی سریعه. اون روزم...
جونگیون وسط حرف مینجون میپره و میگه:
_ من ناهار نخوردم، تو چیزی خوردی؟!... گشنه ت نیست؟
مینجون: میدونستی؟ الان داری به سرگروه پیشنهاد میدی کار رو تعطیل کنه!
جونگیون: حالا مگه چی میشه؟! وقتی سرگروهمون مهربونه، حتما قبول میکنه.
مینجون با سر تأیید میکنه و داره به طرف در میره که جونگیون میگه:
_ اون چی؟ (تکیون رو نشون میده) بیدارش نمیکنی؟
مینجون: نه، اون همیشه میخوابه. هیچ وقت باهاش کاری نداشته باش.

خارجی - حیاط مدرسه - ظهر
جونگیون و مینجون درحالیکه ساندویچ میخورن، روی نیمکتی کنار ساختمان نشستن. مینجون میگه:
_ راستی چرا سه سال دبیرستان رو توی یه مدرسه نخوندی؟ 
جونگیون برای لحظه ای با سکوت بهش نگاه میکنه، مینجون با لبخندی میپرسه:
_ چرا انتقالی شدی؟
جونگیون لبخند الکی میزنه و میگه:
_ بخاطر اسباب کشی... قبلا دگو زندگی میکردم.
مینجون: آهان، که اینطور.
جونگیون: چیه؟ فکر کردی توی مدرسه ی قبلی کتک کاری کردم؟
Minjun - Jeongyeon - مینجون - جونگیون
مینجون میخنده و میگه:
_ وقتی به اولین باری که همدیگه رو دیدیم فکر میکنم، میبینم کم مونده بود منو بزنی.
جونگیون باز هم سکوت میکنه، مینجون ضربه ای به شونه ی جونگیون میزنه و میگه:
_ داشتم شوخی میکردم.
 جونگیون هم میخنده. همین لحظه دختری از پنجره، بطری آبی رو روی سر مینجون خالی میکنه. مینجون شکه میشه ولی سریع به طرف جونگیون نگاه میکنه و تا میبینه روی شونه ی جونگیون خیس شده میگه:
_ آخ لباست خیس شده.
جونگیون یه نگاه به سر و وضع مینجون که خیلی خیسه و یه نگاه به خودش که کمی خیس شده میکنه، با عصبانیت صورتش رو به طرف پنجره برمیگردونه و میخواد چیزی بگه ولی تا نگاه خیره ی دختر رو به مینجون میبینه، مشکوکانه به مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ چیه؟! نکنه اونو ساکت کردی که روت آب ریخت؟ 
مینجون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ اگه ساکتش کرده بودم که باهام اینطوری رفتار نمیکرد، نکردم که اینطوری میکنه. ولش کن... (دست جونگیون رو میگیره) بیا بریم لباسمون رو عوض کنیم.
جونگیون دستش رو از توی دست مینجون بیرون میکشه و میگه:
_ چرا با تو بیام؟ مگه فلجم؟! خودم نمیتونم تنهایی لباسمو عوض کنم؟ 
جونگیون داره میره که مینجون جلوش می ایسته و با لبخند میگه:
_ چرا اینقدر منحرف فکر میکنی؟! کی گفتم می خوام لباست رو عوض کنم؟
جونگیون: ایش... دیوونه.
جونگیون میره و مینجون با صدای بلندی که جونگیون بشنوه میگه:
_ تا کم میاری بهم میگی "دیوونه" و میذاری میری!
وقتی جونگیون حرف مینجون رو میشنوه، مشتش رو جمع میکنه و پاش رو روی زمین میکوبه. 

داخلی - مدرسه - سالن تئاتر - ظهر
همه دور هم نشستن و در حال گفتگو درمورد موضوع نمایش روز هالووین هستن. چانسونگ میگه:
_ هر کسی یه داستان بیاره هر کدوم بهتر بود روش کار میکنیم. پس الان از همه تست بازیگری میگیریم تا ببینیم در چه حدی هستید.
یرین: من نمیخوام بازیگری کنم... میشه جزو عوامل دیگه باشم؟!
چانسونگ با سر تأیید میکنه. جونهو در گوش یرین، میگه:
_  تو که توی بازیگری تجربه داری، پس چرا...؟!
یرین: هیچی، همینطوری.
شروع میکنن به تست گرفتن، مارک با اضطراب پاش رو تکون میده، جکسون دستش رو روی زانوی مارک میذاره و میگه:
_ نگران چی هستی؟
مارک: من بازیگریم خوب نیست، اگه از گروه بیرونم کنن چی؟
جکسون: نگران نباش، اگه به عنوان بازیگرم انتخابمون نکنن، توی پشت صحنه بهمون یه وظیفه ای میدن. 
مارک نفس عمیقی میکشه و میگه:
_ درست میگی.
جونهو جلو میاد و میگه:
_ میدونم برای سرگرمی و خوشگذرونی اومدید اینجا، برای من نقش بازی نکنید. 
مارک و جکسون مات و مبهوت نگاهش میکنن. جونهو بهشون نزدیکتر میشه و آروم میگه:
_ چون منم بخاطر همون اینجائم.
و هر سه میزنن زیر خنده.

داخلی - راهروی مدرسه - ظهر
جونگیون داره به طرف کلاسش میره یهو دختری که روی مینجون آب ریخته بود رو همراه چند دختر دیگه میبینه. به بهانه ی خوندن تابلو نزدیکشون می ایسته و حرفهاشون رو گوش میده. یکی از دخترها میگه:
_ دیدی گفتم خیلی خونسرد و مهربونه... عمرا سر کسی داد بزنه. من بردم، زود باش پولمو بده. 
یکی دیگه از دخترا: یعنی خیس خالی شده بود ولی بازم حواسش به کسی که کنارشه بود. 
دختری دیگه: بد جور دلم میخواد دوست پسرم باشه، ایش چطوری دلشو بدست بیارم؟!
جونگیون با خودش میگه "اینا سر عصبانی شدن مینجون شرط بستن؟!!! منو باش، فکر میکردم دارن ازش انتقام میگیرن!" لبخند شیرینی روی لبش میاد. 

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
جونهو و مینجون تو اتاق تنها هستن. جونهو که روی تخت دراز کشیده، USB رو به لپتاپ وصل میکنه و میگه:
_ هی هیچکی نیست بیا یه حالی بکنیم.
مینجون کنارش دراز میکشه و میگه:
_ جدیده؟!
جونهو با سر تأیید میکنه، هر دو با ذوق به صفحه نمایش لپتاپ خیره شدن یهو نا امیدی روی چهره ی مینجون میشینه و میگه:
_ چرا دوتا بازیگر مَرد داره؟! 
جونهو: نیکون گفت این خیلی خوبه، نمیدونستم اینطوریه؟
مینجون: من از این چند نفریها دوست ندارم، خودت تنهایی نگاه کن.
داره بلند میشه که جونهو دستش رو میگیره و میگه:
_ ببین!!!
مینجون به ویدئو نگاه میکنه و میگه:
_ چی؟!! زنی در کار نیست؟ دوتا مردا با هم...؟ (پس گردنی به جونهو میزنه) از من میخوای بشینم این دوتا رو نگاه کنم؟
جونهو: حالا بیا ببینیم چی میشه؟
مینجون با چهره ای ناچار میگه:
_ اگه اینو با هم نگاه کنیم، یکمی.... ناجوره!
جونهو با شونه ش به مینجون میزنه و میگه:
_ ای.... چه ناجوری؟
همینطور که دارن نگاه میکنن، مارک وارد اتاق میشه....

پایان قسمت چهارم

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: 
جونهو: لامصب انگار فیلمه روت تأثیر گذاشته. 
جونگیون: چیز جالبی درمورد من دیدی؟! چرا دنبالمی؟! میخوای بترسونیم؟!

۱۳۹۵ مهر ۲۳, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿03✿

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - شب
جونگیون در حالی که ماسک تقویتی پوست روی صورتشه، روی تخت به طوری که پاهاش رو به بالا به دیوار تکیه داده و سرش رو از کنار تخت به طرف پایین آویزون کرده دراز کشیده. همین لحظه یرین وارد اتاق میشه و با دیدن صورت سفید و موهای آویزون جونگیون وحشت زده میشه و جیغ میزنه. جونگیون سریع میشینه و میگه:
_ چیه؟... چرا ترسیدی؟!
یرین درحالی که دستش رو روی قلبش گرفته میگه:
_ تو توی اتاق من چیکار میکنی؟
جونگیون: هم اتاقیتم.
یرین ابروهاشو بالا میبره و میگه:
_ قرار بود هم اتاقی نداشته باشم.
جونگیون: میدونم. خانم لی هیوری بهم گفته دوست نداری با کسی هم اتاقی باشی، اما منم نمیتونستم هزینه ی اتاقهای دیگه رو بدم پس بهم گفتن میتونم اینجا بمونم... (لبخند میزنه) نگران نباش اذیتت نمیکنم.
یرین در حالی که روی تختش دراز میکشه میگه:
_ مشکلی نیست.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - شب
جکسون وارد اتاق میشه؛ وقتی میبینه هیچکس توی اتاق نیست، گوشه ای از تختش میشینه و زانوهاشو توی بغلش میگیره، سرش رو به زانوهاش تکیه میده. توی سکوت خودش غرقه که پیامی به موبایلش میرسه. سریع موبایلش رو برمیداره و میبینه پیام تبلیغاتیه، آهی میکشه و به لیست پیامهاش میره و آخرین مکالماتش با "بهترینم" رو نگاه میکنه.
[جکسون: "دلم خیلی برات تنگ شده، هشت ماه گذشته... کجایی؟!" (یک ماه پیش - خوانده شده)
جکسون: "چرا جوابمو نمیدی؟!" (یک هفته پیش - خوانده نشده)
جکسون: "کجایی؟" (یک روز پیش - خوانده نشده)]
همینطور که قطره ی اشکی از چشمش جاری میشه چت رومش با "بهترینم" رو پاک میکنه. زیر لب میگه:
_ ای کاش میشد این تجربه رو از توی زندگیم پاک کنم.
به لیست مخاطبین میره و شماره تماس "بهترینم" رو حذف میکنه.  چشمهاشو میبنده  و دوباره سرش رو به زانوهاش تکیه میده. یهو نیکون از زیر پتوی تخت روبرو بیرون میاد و میگه:
_ مگه چه تجربه ی گهی داشتی؟!
جکسون با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ تو اینجا بودی؟!
نیکون: چیه؟! میخواستی توی خلوت خودت زارزار گریه کنی؟... اشتباه اومدی، پاشو برو خونه تون بچه ننه.
جکسون دندونهاشو روی هم میفشاره و میگه:
_ ببخشید از خواب بیدارت کردم.
توی جاش دراز میکشه و پتو رو روی سرش میکشه. نیکون با تحقیر بهش نگاه میکنه.

داخلی - مدرسه - کلاس درس 2 - بعد ازظهر
همه ی دانش آموزها در حال صحبت کردنن که تا جیهیون وارد میشه ساکت میشن، جیهیون بلافاصله پنجره رو باز میکنه و میگه:
_ از این به بعد قبل از اینکه من بیام پنجره رو باز کنید، هوای کلاس خیلی گرفته س.
جیهیون در مورد تاریخ جهان صحبت میکنه. جونگیون با چهره ای کسل همینطور که سرش رو به دستش تکیه داده چشمهاش بسته میشه. با صدای دانش آموزها که اه و ایش میکنن، به خودش میاد و چشمهاشو باز میکنه. نایون که کنار جونگیون نشسته میگه:
_ جلوش آدما رو تکه تکه میکردن و اونوقت اون راحت غذاشو میخورده؟! چه حال بهم زن.
جیهیون: بله، بخاطر همین به دراکولا معروف بوده. به هیچ کدوم از اعضای بدن رحم نمیکرده... گوش، بینی، لب، حتی آلت....
همین لحظه یهو اعضای بدن تکه تکه شده ی خونی از پنجره به داخل پرت میشه و روی جیهیون میریزه. همه ی دانش آموزها وحشت زده جیغ میزنن، جیهیون هم در حالی که جیغ میزنه از کلاس بیرون میره. جونهو بلند میشه و سَرَکی میکشه و میگه:
_ اه... چه چندشه.
نیکون از ته کلاس جلو میاد و در حالی که با پاش تکه ها رو اینطرف و اونطرف میده میگه:
_ همه ش مصنوعیه (لبخند کجی میزنه) فکر کنم جادوگر دوباره کارشو شروع کرده.
همه ی دانش آموزا شروع میکنن به پچ پچ کردن. جونگیون رو به نایون میگه:
_ جادوگر دیگه چیه؟!
نایون: نمیدونی؟ آهان، تو تازه واردی!... توی این مدرسه اتفاقای عجیب و غریبی می افته.
جونگیون با پوزخند میگه:
_ شبیه دیالوگ کلیشه ای فیلمهای ترسناکه.
جونگیون بلند میشه و داره به طرف در ته کلاس میره؛ وقتی داره از کنار مینجون رد میشه، مینجون دستش رو میگیره و میگه:
_ یاد سریال Z Nation افتادم، لای موهات یه انگشته.
جونهو پوزخندی میزنه و میگه:
_ انگشت نیست.
مینجون همینطور که دستش رو به طرف موهای جونگیون میبره میگه:
_ چی میگی؟
جونهو روی دست مینجون میزنه و میگه:
_ اٌه... به چیز مَردُم دست نزن.
چشمهای جونگیون از حدقه در میاد و میگه:
_ داره شوخی میکنه؟!
مینجون با ناچاری لبخندی میزنه. جونگیون عضو بدن رو از لای موهاش برمیداره و نگاهی بهش میندازه و میگه:
_ کار جادوگرتون خیلی درسته.
و روی زمین پرتش میکنه. تکیون که تا الان روی میز کناری خواب بود بلند میشه و میگه:
_ آره کارش درسته، حداقل این کلاس تـخـ{...} تموم شد.

داخلی - مدرسه - سالن غذا خوری - ظهر
جونهو و مینجون سر میزی نشستن درحال نهار خوردن هستن. یهو جونهو، مارک رو میبینه که دنبال میز خالی میگرده، براش دست تکون میده و به میز خودشون دعوتش میکنه. مارک به همراه جکسون و جینیونگ سر میز میشینه و به هم معرفیشون میکنه. جونهو میگه:
_ دوستات هم مثل خودتن یا نه مثل وویونگ...؟!
مارک با لبخند میگه:
_ نه بابا اینا از منم اوکی ترن.
مینجون: پس انگار امسال کلی کلاس اولیه باحال داریم، بجز اونیکی.
جکسون: مگه چطوریه؟ 
جونهو: هم اتاقی ما اومده مدرسه که فقط درس بخونه.
جینیونگ بلند میخنده و میگه:
_ مگه شما توی مدرسه چیکار میکنید؟!
جونهو: عشق و حال.
جکسون دستش رو بالا میبره و جونهو میزنه قدش. جکسون میگه:
_ اگه آدم سرش رو فقط توی کتاب بکنه که زندگی نکرده، لذت زندگی به اینه که چیزای مختلف رو تجربه کنی.
نیکون درحالیکه ظرف غذا توی دستشه داره از کنارشون رد میشه که با طعنه میگه:
_ به شرط اینکه نخوای پاکشون کنی.
جکسون با تعجب نگاهش میکنه. جینیونگ میگه:
_ اون چی میگه؟!
جکسون: ولش کن، غذاتون رو بخورید. فقط هم اتاقیم بود.
مینجون: تو کره ای نیستی، مگه نه؟
جونهو محکم به شونه ی مینجون میزنه و میگه:
_ شاهکار کردی، تابلوئه دیگه هنگ کنگیه. 
جکسون با تعجب میگه:
_ از کجا فهمیدی هنگ کنگی ام؟!
جونهو: بخاطر لهجه ت... (چشمکی میزنه) بعضی چیزا رو زود میگیرم.
جینیونگ رو به مارک میگه:
_ خوش به حالت چه هم اتاقی های باحالی داری.
مینجون: تازه اگه توی درسها مشکلی چیزی داشتید بهمون بگید، میتونیم کمکتون کنیم.
جینیونگ: مگه شما درس هم میخونید؟!
جونهو: ای بابا درموردمون چی فکر کردی؟
مینجون: درس خوندن هم بعضی موقعها عشق و حال حساب میشه.
جونگیون که سر میز کناری پشت مینجون نشسته، یهو با انگشت میزنه به شونه ی مینجون و میگه:
_ واقعا؟!... فکر میکردم خوندن بلد نیستی!
جونهو با کلافگی اخمهاشو توی هم میکنه و رو به جونگیون میگه:
_ ایش از این تازه واردهایی که هیچی نمیدونن و قضاوت میکنن بدم میاد... این آقایی که اینجا نشسته (با دست به مینجون اشاره میکنه) یکی از بهترین دانش آموزای مدرسه س.
سوهیون از چند میز اونطرفتر با طعنه میگه:
_ البته قبل از اینکه سال دوم رو برای دومین بار بخونه... چطور تونستی اونهمه تجدید بیاری؟!
جونگیون پوزخند میزنه. مینجون رو به سوهیون با خونسردی میگه:
_ من موندم تو چطور تونستی بری سال سوم.
مینجون صورتش رو به طرف میز خودشون برمیگردونه و میبینه مارک، جکسون و جینیونگ بهش خیره شدن. آهی میکشه و میگه:
_ اینطوری بهم ذل نزنید، خجالت میکشم.
جونهو دستهاشو دور صورت مینجون میگیره و به طرف خودش برمیگردونش. توی چشمهاش نگاه میکنه و میگه:
_ چه خجالتی؟! تو فقط بخاطر من پارسال افتادی... بخاطر اینکه آرزومون رو برآورده کنیم و با هم همکلاس بشیم.
جکسون با دیدن اونا توی فکر فرو میره. 

برش به 10 ماه پیش
خارجی - حیاط مدرسه - صبح
جکسون روبروی بَمبَم ایستاده، بمبم میگه:
_ مجبورم مدرسه م رو عوض کنم.
جکسون با ناراحتی میگه:
_ پس رویامون چی؟
بمبم: رویا؟... آهان مدرسه ی گلکسی رو میگی؟! (مکث میکنه) با هم میریم.

برش به حال
داخلی - مدرسه - سالن غذا خوری - ظهر
جکسون همینطور داره به بمبم فکر میکنه که مارک جلوی صورتش چندتا بشکن میزنه و میگه:
_ کجایی؟!
جکسون به مارک نگاه میکنه و میگه:
_ توی مدرسه دارم غذا میخورم. 
مارک لبخند زیبایی میزنه و میگه:
_ از غذاش خوشت نمیاد؟!... آخه قیافه ت یه جوریه.
جونگیون از سر میزش بلند میشه و میگه:
_ اه... شما چقدر حرف میزنید. 
جونهو دست جونگیون رو میگیره و میگه:
_ حس بویایی خوبی داری، گوشات هم تیزه، نکنه... خون آشامی؟!
Junho - Jeongyeon - جونهو - جونگیون
جونگیون ساق دستش رو روی شونه ی جونهو تکیه میده و صورتش رو نزدیک میبره و همینطور که به شاهرگ گردنش خیره شده میگه:
_ پس خیلی مواظب خودت باش.

داخلی - مدرسه - کارگاه کامپیوتر - صبح
دانش آموزان کلاس 1 وارد میشن و هر کسی سر یه کامپیوتر میشینه. آیون میخواد بشینه اما تا میبینه جکسون کنارشه منصرف میشه و به طرف دیگه ای میره. همه در حال انجام دادن تکلیفشون هستن. جیساب کارهاشون رو نظارت میکنه و کسایی که مشکل دارن رو راهنمایی میکنه. همین لحظه یهو همه ی مانیتورها صحنه ای سکسی از یه انیمه ی 19+ رو نشون میدن. دانش آموزان متعجب میشن و بعضی هاشون چشمهاشون رو میگیرن و بعضی ها هم با خوشحالی به صفحه نمایش چشم میدوزن. مارک و جکسون که روبروی هم نشستن با تعجب به هم نگاه میکنن، مارک میگه:
_ این دیگه چیه؟ اینجا چه خبره؟!!
یکی از دانش آموزها: بچه ها پس جادوگر مدرسه که میگن واقعا وجود داره... حتما کار خودشه.
وویونگ: جادوگر؟ مگه چی درموردش شنیدی؟
دانش آموز: سر کلاس تاریخِ دومی ها هم دست و پای قطع شده ی مصنوعی ریخته بوده و همه ترسیدن.
وویونگ: عجب مزاحمهایی پیدا میشن... 
جیساب که تا الان گیج و منگ به مانیتورها نگاه میکرد سریع مانیتورهای نزدیکش رو خاموش میکنه و میگه:
_ حرف اضافه نزنید، زود باشید از کلاس برید بیرون.
دانش آموزها دونه دونه میرن بیرون. جینیونگ میگه:
_ ولی انیمه ی خوبی رو انتخاب کرده، اندام دختره رو وااااااااااااااو.
یرین که کنارش ایستاده میگه:
_ عاشق نقاشی شدی؟... توی کره عمراً همچین هیکلی پیدا کنی.
جکسون یدونه محکم میزنه پشت جینیونگ و میگه:
_ آخه سینه به اون بزرگی رو میخوای چیکارش کنی؟
مارک میزنه زیر خنده. جکسون یه ضربه هم به مارک میزنه و میگه:
_ انگار تو هم خوشت اومده ها... بیاید بریم.

داخلی - مدرسه - کلاس درس 2 - صبح
دانش آموزها در حال حل کردن تمرین ریاضی هستن، در کلاس به صدا درمیاد و جیساب وارد میشه و میگه:
_ ببخشید مزاحم کلاستون شدم، میشه کیم مینجون رو چند دقیقه قرض بگیرم؟
جونهو آروم به مینجون میگه:
_ چیکارت داره؟ خرابکاری کردی؟!
مینجون درحالی که شونه هاشو بالا میندازه میگه:
_ نه.
معلم به مینجون اشاره میکنه که همراه جیساب بره.

داخلی - مدرسه - راهرو - صبح
مینجون همینطور که کنار جیساب راه میره، میگه:
_ اتفاقی افتاده؟
جیساب: درمورد هک کردن چقدر میدونی؟
مینجون: ای... بگی نگی. 
جیساب: فکر میکنی بتونی کامپیوتری که هک شده باشه رو درست کنی؟
مینجون با تردید میگه:
_ مطمئن نیستم، تاحالا همچین کاری نکردم.
جیساب: من فرصتش رو بهت میدم. بیا ببینم چقدر بلدی. 
مینجون یهو توی جاش می ایسته، جیساب دستش رو میگیره و میگه:
_ نترس خودمم کنارتم، کمکت میکنم.

داخلی - مدرسه - کارگاه کامپیوتر - صبح
مینجون و جیساب سر کامپیوتر نشستن و بررسیش میکنن. جیساب با ناامیدی میگه:
_ یعنی میگی تو هم نمیتونی کاریش کنی؟
مینجون: من تا این حد بلد نیستم، شرمنده.
جیساب: اونی که شرمنده س منم... حتی.... 
وسط حرفش یهو مینجون میگه:
_ این کد...؟ فکر میکنم این کد رو توی یه کتاب خوندم؟
جیساب: کدوم کتاب؟ کجا؟
مینجون: یه لحظه صبر کنید الان میرم از کتابخونه میارمش.

داخلی - مدرسه - خوابگاه پسران - رختکن حمام - شب
جکسون درحالی که دور کمرش حوله بسته وارد میشه، حس میکنه کسی داره یواشکی نگاهش میکنه. همینکه میخواد برگرده یهو یکی میگیرش و به کمد میچسبونش. چند تا پسر که ماسک به صورتشون زدن کیف و لباسهای جکسون رو زیر و رو میکنن. جکسون با تعجب میگه:
_ دنبال چی میگردید؟
پسر ماسکدار با چوب بیسبالی که توی دستشه ضربه ای به پای جکسون میزنه و میگه:
_ خفه شو.
یکی از پسرها میگه: لباسهاش هم گرونه، میشه پولشون کرد. 
یکی از پسرها داره موبایل جکسون رو هم برمیداره که پسری دیگر میگه:
_ اونو نمیتونیم آب کنیم، بیخیال.
 پسرها دارن میرن که جکسون گوشه ای از لباس یکی از پسرها رو میگیره و میگه:
_ حداقل لباسمو بذارید، هیچی ندارم بپوشم. 
ولی پسرِ محکم هلش میده و جکسون روی زمین میوفته. پسرا سریع فرار میکنن و جکسون آهی میکشه. بزور روی پاش بلند میشه و موبایلش رو از ته کمدش برمیداره، با جینیونگ تماس میگیره ولی در دسترس نیست پس با مارک تماس میگیره و ازش کمک میخواد. بعد از چند دقیقه مارک میاد و درحالیکه سریع به طرف جکسون میره، میگه:
_ هی بذار ببینم چی شده.
جکسون: نگران نباش چیزی نیست فقط لباسها رو بده بپوشم.
مارک لباسها رو روی صندلی میذاره. جکسون میخواد خم بشه و شلوارش رو بپوشه اما بخاطر درد کمرش نمیتونه. مارک سریع جلوش میشینه و شلوار رو براش نگه میداره و میگه: 
_ دستت رو به من تکیه بده و پاتو بلند کن.
جکسون برای چند لحظه بهش خیره میشه، با دست ضربه ای به شونه ش میزنه و میگه:
_ بلند شو، بلند شو خودم میپوشم.
Mark - Jackson - مارک - جکسون - مارکسون
مارک: از چی میترسی؟! دوست برای همین موقعهاس دیگه.
جکسون به کمک مارک شلوارش رو میپوشه و وقتی داره بلوزش رو تنش میکنه مارک دستی به کمر جکسون میکشه و میگه:
_ کمرت...
همین لحظه جکسون خودش رو کنار میکشه و مارک میگه: 
_ خیلی درد میکنه؟!! قرمز شده... بریم دکتر.
جکسون: نیاز نیست، حالم خوبه.
مارک: مطمئنی؟ (یهو چشمش به کتف جکسون که قرمز شده میافته) شاید یه موقع آسیب جدی دیده باشی، عمرا بذارم بیخیالش بشی.
جکسون: یه ربع دیگه درهای خوابگاه بسته میشه، اگه بریم پیش سو جیساب هم که باید هزارتا سوال و جواب پس بدم که این کبودی ها چیه... بیخیال بابا.
مارک دستی به سرش میکشه و میگه:
_ از جونهو و مینجون کمک میخوایم... میتونن بجامون کارت ورود به خوابگاه رو بزنن.

داخلی - خوابگاه - شب
مینجون و جونهو همینطور کارتها رو میزنن و از در ورودی رد میشن، جونگیون که پشت سرشون وارد میشه، دست مینجون رو میگیره و میگه:
_ جای چند نفر کارت میزنی؟!
مینجون یک لحظه قلبش میریزه ولی وقتی میبینه جونگیونه نفس راحتی میکشه، انگشتش رو روی لب جونگیون میذاره و میگه:
_شـــشششششش. 
جونگیون به اطرافش که کسی نیست نگاه میکنه. جونهو دست به سینه میشه و با لحن تهدید آمیزی میگه:
_ مینجون ساکت کردن دخترا رو خیلی دوست داره؛ اگه نمیدونستی، بدون.
جونگیون با ترحم بهشون نگاه طعنه آمیزی میکنه. جونهو سریع میگه: 
_ به چی داری فکر میکنی؟! دخترا هم همچین بدشون نمیاد مینجون ساکتشون کنه! 
مینجون با آرنجش به پهلوی جونهو میزنه و میگه:
_ ایـــی چی داری میگی!
جونگیون به لبهای مینجون نگاه میکنه و توی فکرش میگه "ای... فکر نمیکنم اونقدرها هم بد باشه" جونهو متوجه نگاه هیز جونگیون میشه و میگه:
_ چیه؟! میخوای امتحانش کنی؟
مینجون میخنده و رو به جونهو، آروم میگه:
_ چرا از من مایه میذاری؟!!!
جونگیون: جلوی دوربین مداربسته، اونم توی مدرسه که نمیشه از این کارا کرد. انگار اونقدرها هم که میگید کار بلد نیستید. 
جونهو با نگاه خشمگینی میگه:
_ خیلی هم خوب بلدیم. ولی تو حواست باشه به کسی نگی امشب چی دیدی.
جونگیون با لبخند چندتا ضربه ی آروم و دوستانه به شونه ی مینجون میزنه و مینجون هم لبخندی تحویلش میده و همراه جونهو به سمت خوابگاه پسران میره. 

داخلی - اورژانس بیمارستان - شب
جکسون روی تخت دراز کشیده، مارک هم کنارش نشسته. جکسون میگه: 
_ تو برو، منم وقتی جواب اسکنها حاضر شد؛ میام.
مارک لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ یعنی فکر میکنی رفیق نیمه راهم؟!
جکسون با لبخند میگه:
_ نه بابا، آخه بخاطر من حتی نتونستی بخوابی.
مارک: اگه یه شب نخوابم هیچیم نمیشه... چیزی میخوری برم بگیرم؟
جکسون: دلم میخواد یه چیزی بخورم اما توی بیمارستان بهم نمیچسبه.
مارک: خب، قبل از اینکه برگردیم خوابگاه یه چیزی میخوریم.... راستی چطوری بدون کارت بریم توی خوابگاه؟!
جکسون: شاهکار! وقتی این ایده رو دادی به اینجاش فکر نکرده بودی؟
مارک موهاش رو توی مشتهاش چنگ میزنه و با نگرانی میگه:
_ حالا چیکار کنیم؟!!!
جکسون با خونسردی میگه:
_ برنمیگردیم.
مارک: باشه، خب میتونیم بریم هتل.
جکسون با تعجب به مارک نگاه میکنه و میگه:
_ اوه... میدونی الان بری هتل چقدر باید پول بدی!... بریم سونا بهتره.
مارک همینطور که به جکسون نگاه میکنه توی فکرش میگه "دیوونه میخواد با این وضعش بره روی زمین بخوابه!!" با چهره ی بانمکی اخم میکنه و میگه:
_ اونجا که نمیشه خوابید خیلی شلوغه، بریم هتل.
جکسون با تردید بهش نگاه میکنه و میگه:
_ ولی...
مارک به جکسون نزدیک میشه، با آرنج آروم به دستش میزنه و میگه:
_ من حساب میکنم.

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیر شیروانی - شب
جونگیون که دل درد شدیدی داره بزور از جاش بلند میشه و میخواد به طرف یرین بره که متوجه میشه خوابه. 

داخلی - خوابگاه دختران - راهرو - شب
جونگیون همینطور دلش رو گرفته داره به طرف پله ها میره و نیکون با ظاهری دخترونه داره از کنارش رد میشه که یهو بهش میگه:
_ چیزی نیاز داری؟!
جونگیون با شنیدن صداش متعجب میشه ولی محلش نمیذاره و میخواد بره که نیکون دستش رو میگیره و میگه:
_ مسکن میخوای؟
جونگیون با تردید بهش نگاه میکنه و سرش رو به علامت منفی تکون میده و میخواد از پله ها پایین بره که نیکون جلوش می ایسته و میگه:
_ چرا میخوای اینهمه پله رو الکی پایین بری؟! (قرصی رو از توی جیبش بیرون میاره و جلوی جونگیون میگیره) بیا اینو بگیر.
جونگیون: از کجا معلوم واقعا مسکن باشه؟
نیکون آهی میکشه و میگه:
_ حق داری بد بین باشی. (جونگیون رو میندازه روی کولش) حداقل بذار تا پایین پله ها ببرمت.
جونگیون: هی بذارم پایین.
نیکون بدون توجه بهش تا پایین پله ها میبرش و روی آخرین پله، زمین میذارش. میخواد از پله ها بالا بره که جونگیون دستش رو میگیره و با اخم بهش نگاه میکنه و میگه:
_ تو...پـــ!!!
نیکون با ناامیدی میگه:
_ چند دقیقه هم نگذشته که کمکت کردم اونوقت تو... 
نیکون همینطور که سرش رو با تأسف تکون میده انگار که متوجه چیزی شده باشه با دقتتر به جونگیون نگاه میکنه و میگه:
_ ما قبلا جایی همدیگه رو ندیدیم؟!

پایان قسمت سوم

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:
جونهو: خیلی بده اگه کسی به معلم چشم داشته باشه؟! 
جونگیون: چرا با تو بیام؟ مگه فلجم؟! خودم نمیتونم تنهایی لباسمو عوض کنم؟