۱۳۹۵ آذر ۱۲, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿10✿

داخلی - مدرسه - استخر - بعد از ظهر
دانش آموزان در حال تمرین و آموزش شنا هستن. جکسون از زیر آب بیرون میاد همین لحظه چشمش میافته به مارک که لبه ی استخر نشسته و داره استراحت میکنه، ناخودآگاه نگاهش روی خال سینه ی مارک متوقف میشه. مارک، جکسون رو صدا میکنه اما جکسون متوجه نمیشه، مارک با تعجب نگاه جکسون رو دنبال میکنه و میفهمه داره به سینه ش نگاه میکنه. حس عجیبی بهش دست میده، چند لحظه به نگاه جکسون خیره میشه و بعد با خودش میگه "اون فقط داره به خالم نگاه میکنه! این چه حسیه که دارم؟! دیوونه شدم؟!" نفس عمیقی میکشه، میپره توی استخر و از زیر آب به طرف جکسون میره و پاش رو میگیره و به پایین میکشه. جکسون زیر آب چشمهاشو باز میکنه و با چهره ی خندون مارک مواجه میشه، برای لحظه ای مات و مبهوت خشکش میزنه. صدای خفیف سوت شنیده میشه و مارک سریع دست جکسون رو میگیره و به بالای آب میارش. لی هیوری با عصبانیت میگه:
_ گفتم از این شوخی های خرکی نکنید! هر دوتون یه نمره ی منفی میگیرید.
جکسون که اصلا متوجه اطرافش نیست با صدای قطره های آب که از صورت مارک به توی استخر میچکه احساس میکنه قلبش داره از جا کنده میشه، به خودش میاد و با بی حالی خودش رو به لبه ی استخر میرسونه ، مارک با نگرانی دستش رو روی شونه ی جکسون میذاره و میگه:
_ حالت خوبه؟!
جکسون در حالی که از آب بیرون میره میگه:
_ خوبم، میرم توالت.
مارک: مطمئنی خوبی؟!... میخوای منم باهات بیام؟
جکسون: الان برمیگردم.      

خارجی - حیاط مدرسه - بعد از ظهر
جونهو مقابل یرین ایستاده و میگه:
_ مینجون زودتر اومد، ندیدیدش؟!
یرین سرش رو به علامت منفی تکون میده و میگه:
_ خودش پیامک داد که اینجا منتظرتون باشم!
جونهو: مینجون؟!
یرین: آره، تو خبر نداری؟!
جونهو الکی میخنده و میگه:
_ مگه میشه خبر نداشته باشم. ولی مگه نباید الان سر کلاس باشی؟!
یرین: شنا داشتیم... خیلی مهم نیست. منم حالم خوب نبود، نرفتم.
جونهو: ببینم حالت خوبه؟! جاییت درد میکنه؟!
لپهای یرین سرخ میشه و میگه:
_ نمیخواد نگران باشی، حالم اونقدر هم بد نیست.
جونهو به چهره ی شرمگین یرین نگاهی میکنه و با خودش میگه "آهان پس مشکلش زنونه س!! نباید ازش میپرسیدم!" جونهو که میخواد جو رو عوض کنه میگه: 
_ خب بیا ما بریم، مینجون هم میاد.
دستش رو دور شونه ی یرین میندازه و همینطور که با هم میرن جونهو توی فکرش میگه "این پسره ی دیوونه بدون من داره چیکار میکنه؟! چرا به من چیزی نگفته؟! کجاس؟!"  

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیر شیروانی - بعد از ظهر 
جونگیون سریع پنجره رو باز میکنه و میگه:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟!
مینجون میپره توی اتاق، بدون درنگ جونگیون رو در آغوش میگیره و میگه:
_ حالت اینقدر بده که نتونستی بیای؟! چرا بهم خبر نداده بودی؟!
جونگیون که از کار مینجون شکه شده هیچی نمیگه. مینجون ادامه میده:
_ اینقدر نگرانت بودم که اصلا از بازدید هیچی نفهمیدم.
جونگیون با خودش میگه "الکی نگرانش کردم... ایش... عذاب وجدان دارم، خب مجبور بودم دروغ بگم. کار دیگه ای نمیتونستم بکنم" میخواد از بغل مینجون بیرون بیاد ولی مینجون محکم گرفته ش، جونگیون میگه: 
_ چیزیم نیست فقط سردرد دارم.
مینجون موهای جونگیون رو نوازش میکنه و بوسه ای بر سرش میزاره. جونگیون میگه:
_الان چیکار کردی؟!
مینجون توی چشمهای جونگیون نگاه میکنه و میگه:
_ لبهام التیام بخشه... اگه باورت نمیشه، بهت ثابت میکنم.
جونگیون با دست ضربه نسبتا محکمی به لبهای مینجون میزنه و میگه:
_ درسته حالم بده ولی هنوز میفهمم داری چه غلطی میکنی، فکر کردی میتونی از بدحالی من سوءاستفاده کنی؟ (با دست محکم میزنه به پشت مینجون) گمشو برو بیرون.
مینجون: نگو که با کاری که کردم دوستیمون خراب شد؟! 
جونگیون: حالم خوب نیست فقط برو بیرون.
مینجون از صندلی بالا میره تا از پنجره بیرون بره و میگه:
_ خب هنوز نا داری منو بزنی، پس حالت اونقدرها هم بد نیست... دوستیمون هم که سر جاشه، من دیگه میرم.

داخلی - استخر مدرسه - توالت - بعد از ظهر
جکسون نشسته و سرش رو توی دستهاش گرفته، با خودش میگه "خیلی خرم، چرا بجای اینکه کنترلش کنم هی احساساتم بهش بیشتر میشه؟! دیگه دارم دیوونه میشم. اگه مارک بفهمه چی؟! اگه مثل بمبم ترکم کنه چی؟" حلقه های اشک توی چشمش پر میشه.

داخلی - کافی شاپ - بعد از ظهر
یرین و جونهو سر میزی نشستن. یرین میگه:
_ واقعا با من چیکار داشتید؟!
جونهو با خودش میگه "مینجون لعنتی با این کاراش! چی بگم؟! آهان یرین توی آمریکا زندگی میکرده!" و با لبخند بزرگی رو به یرین، میگه:
_ ازت میخوایم به من و مینجون انگلیسی یاد بدی.
یرین با تعجب میگه:
_ مینجون که انگلیسیش خوبه!
جونهو حالش گرفته میشه و با عصبانیت میگه:
_ اه... همه دوست دارن منو ضایع کنن، باشه فقط به من احمق یاد بده.
یرین میخنده و میگه:
_ باشه. فقط همینو میخواستی بگی؟!
جونهو با سر تایید میکنه. همین لحظه موبایلش زنگ میخوره وقتی اسم مینجون رو میبینه سریع جواب میده:
_ الو... الو... (رو به یرین) اینجا آنتن نمیده، یه لحظه.
جونهو با فاصله از یرین می ایسته و درحالی که با موبایل صحبت میکنه میگه:
_ کدوم گوری هستی؟!
صدای مینجون از پشت خط میاد که میگه:
_ تو کجایی؟!
جونهو: دارم سوتی جنابعالی رو جمع و جور میکنم.
مینجون: سوتی من؟!
جونهو: بله! برای چی این یرین رو سرکار گذاشتی؟! چه نقشه ای داشتی؟!
مینجون میخنده. جونهو با شنیدن صدای خنده ش عصبانی تر میشه و میگه:
_ حالا میخندی؟! بخاطر تو باید بشینم انگلیسی یاد بگیرم! میفهمی چه بدبختی شدم؟!

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیر شیروانی - بعد از ظهر 
جونگیون کتاب کمیکی رو برمیداره و میخواد بخونه ش اما صدای مینجون که میگفت "لبهام التیام بخشه... اگه باورت نمیشه، بهت ثابت میکنم." توی گوشش تکرار میشه. کتاب رو میبنده و باهاش ضربه ای به پیشونیش میزنه و زیر لب میگه:
_ ایش دیوونه شدم! من که بچه نیستم با یه حرف مسخره تحت تأثیر قرار بگیرم!

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
جونهو و مینجون توی اتاق تنها هستن. جونهو میگه:
_ واقعا بدون اینکه به من چیزی بگی رفتی اتاق جونگیون؟!
مینجون: باور کن! وقتی دیدم توی اتاق پزشک نیست و نمیتونستم بدونم حالش چطوره اینقدر نگران شدم که خودمم نفهمیدم کی رفتم توی اتاقش.
جونهو پیشونیش رو به پیشونی مینجون میچسبونه و میگه:
_ ای عاشق شدیا!
مینجون با لبخندی میگه:
_ حالا با این عشق چیکار کنم؟!
در حین حرفهای جونهو و مینجون، مارک که همراه جکسونه در اتاق رو باز میکنه اما با دیدن این صحنه آروم در رو میبنده.

 داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - عصر
مارک تمام سعش رو میکنه که صدای بسته شدن در بلند نشه. درحالی که از در دور میشن، مارک رو به جکسون، میگه:
_ به روی خودت نیار که الان چی دیدی. (با دست علامت اوکی رو نشون میده) اوکی؟!
جکسون با تعجب بهش نگاه میکنه، مارک ادامه میده:
_ با اینکه از رابطه شون خبر دار شدم ولی نمیخوام تا قبل از اینکه خودشون چیزی بگن به روشون بیارم که میدونم.
Mark - Jackson - Markson - Jark - مارک - جکسون - مارکسون - جارک
جکسون با سر تأیید میکنه. مارک میگه:
_ شاید دوست نداشته باشن کسی بدونه.
جکسون لبخندی میزنه و میگه:
_ درسته... منم قبلا یه بوایی برده بودم ولی حس کردم رابطه شون رو پنهان میکنن چون خیلی ها با اینجور رابطه ها مشکل دارن.
مارک: برای من که فرقی نمیکنه با هم دوست باشن یا عاشق، نظر تو چیه؟!
جکسون: راستش منم.... (بعد از کمی سکوت) منم مثل تو برام فرقی نداره.

داخلی - راهروی خوابگاه - ظهر
 جونگیون جلوی تابلوی اعلانات مشغول خوندن اطلاعیه ای در مورد تعطیلات کریسمسه که نوشته: 
"توجه! توجه!
به موجب مصادف شدن روز کریسمس با تعطیلات آخر هفته اعلام میشود که خوابگاه به مدت سه روز تعطیل میباشد. دانش آموزان گرامیِ مقیم خوابگاه لطفا تا قبل از ساعت 8 شب پنجشنبه خوابگاه رو ترک کنید."
جونگیون با خوندن این متن آهی میکشه و با ناراحتی میخواد به سمت در ورودی بره که یهو میبینه نیکون بهش خیره شده، به روی خودش نمیاره و همینطور که به راهش ادامه میده با خودش میگه "وویییی چه ترسناکه! یعنی توی کتابخونه هم همین بود زیر نظرم داشت؟!"

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - ظهر
جونگیون رو به روی مینجون میشینه و میگه:
_ ازت یه سوال دارم... نیکون چه جور پسریه؟!
مینجون با تعجب بهش نگاه میکنه و با ناراحتی میگه:
_ از نیکون خوشت اومده؟! بخاطر همین میخوای با من فقط دوست بمونی؟!
جونگیون آه عمیقی میکشه و میگه:
_ ایش... نه،  فقط یکم درموردش کنجکاوم، آخه خیلی مشکوک میزنه!
مینجون: بهت که گفتم ازش دور بمون، اون مشکلات خودش رو داره... نباید بهش نزدیک بشی.
جونگیون: خب یعنی چی؟!
مینجون: ایم... بیشتر از این نمیتونم بهت بگم.
جونگیون با نارحتی بلند میشه و میگه:
_ اه... تو که بیشتر کنجکاوم کردی!
جونهو وارد کلاس میشه، جونگیون سریع میپره جلوش و میگه:
_ تو بهم بگو نیکون چه مشکلی داره که مینجون نمیتونه بهم بگه؟!
جونهو یکی از ابروهاشو بالا میبره و لبهاشو برمیگردونه و با لهجه ی بانمکی میگه:
_ It's none of your business. (ترجمه/به تو هیچ ربطی نداره)
و از کنار جونگیون عبور میکنه. مینجون داره به لهجه جونهو میخنده که جونهو به ساق پای مینجون ضربه ای میزنه و میگه:
_ فقط بخاطر تو مجبورم این مذخرفات رو یاد بگیرم! معلم از این سختگیرتر پیدا نمیشه... داغونم کرد.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - بعد از ظهر
مارک داره وسایلش رو توی کوله پشتی جمع میکنه، جکسون میگه:
_ من دیگه دارم میرم... تو کی میری خونه؟
مارک: وایسا منم کارم تموم شد، باهم بریم.
جکسون با سر تأیید میکنه. مارک به توالت میره. جکسون کنار میز مارک ایستاده که یهو نگاهش به عکس خودش که توی کشوی میز هست میوفته. ناخودآگاه لبخندی روی لبش میاد و عکس رو برمیداره و داره نگاهش میکنه که متوجه میشه یه عکس دیگه هم که پشتش معلومه زیرش هست، عکس رو برمیگردونه و تا میبینه عکس جینیونگه، لبخندش محو میشه و تا صدای باز شدن در توالت رو میشنوه سریع عکسها رو سرجاش میذاره. 

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - بعد از ظهر
تکیون و جینیونگ رو به روی هم ایستادن، جینیونگ با ناراحتی میگه:
_ آخر سر میخوای بیای خونه یا نه؟!
تکیون: هر گوری برم بهتر از اون خراب شده س.
جینیونگ: ولی مامان و بابا منتظرتن.
همین لحظه چانسونگ وارد اتاق میشه و دستش رو میندازه دورگردن تکیون و میگه:
_ میای امشب با هم بریم کلوب؟!
تکیون با خونسردی به جینیونگ نگاه میکنه و میگه:
_ شنیدی که کجا میخوام برم، حالا برو گمشو بیرون.
جینیونگ آهی میکشه و همینطور که بیرون میره میگه:
_ ما فردا میایم سئول خونه ی مامان بزرگ، تونستی بیا.
 چانسونگ با خوشحالی رو به تکیون، میگه:
_ ایول واقعا میای؟!
تکیون توی جاش دراز میکشه و میگه:
_ نه.
چانسونگ: اه... نقشه ریخته بودم اول بریم کلوب و بعد دو تا دختر بگیریم و بریم هتل.
تکیون بهش نگاهی میکنه و میگه:
_ میخوای این سه شب رو اینطوری بگذرونی؟!
چانسونگ: بهترین فرصته، فقط بهش فکر کن (دستش رو روی قلبش میذاره) اوه... قلبم داره از جا میزنه بیرون.
تکیون: منم میام ولی همه ی خرجش با تو.
چانسونگ بشکنی میزنه و میگه:
_ قبول.

داخلی - ورودی خوابگاه - بعد از ظهر
هیوری بسته ی بزرگی رو از مأمورِ تحویل میگیره و میگه:
_ منتظر باشید تا خود دانش آموز بیاد.
جونگیون به طرفشون میاد و هزینه ی بسته رو پرداخت میکنه و مأمورِ تحویل میره. هیوری میگه:
_ بیا اتاقک مسئول.

داخلی - خوابگاه دختران - اتاقک مسئول - بعد از ظهر
هیوری جعبه رو روی میز میذاره و میگه:
_ باید چک کنم توش چیه، عزیزم... پس با اجازه ت بازش میکنم.
جونگیون با سر تأیید میکنه. هیوری جعبه رو باز میکنه و میبینه توش یه عالمه کنسرو و غذای فوریه. با تعجب میگه:
_ این همه رو میخوای چیکار کنی؟!
جونگیون: خرید چند ماه رو یهو یه جا کردم آخه همه ی محصولات رو 50 درصد تخفیف گذاشته بودن.
هیوری لبخندی میزنه و میگه:
_ خوبه از الان اقتصادی فکر میکنی.  

خارجی - خیابان - شب
نیکون جلوی در مدرسه منتظره و توی فکره.

برش به شش ساعت قبل
داخلی - خوابگاه دختران - راهرو - بعد از ظهر
نیکون که لباس دخترونه پوشیده، میخواد از خوابگاه دختران بیرون بره که میبینه جونگیون و هیوری داخل اتاقک مسئول در مورد بسته ی غذا صحبت میکنن.

برش به حال   
خارجی - خیابان - شب
نیکون با خودش میگه "یعنی اون همه غذا رو میخواست چیکار کنه؟!" نگهبان مدرسه در حال بستن در ورودی مدرسه س، نیکون جلو میره و میگه:
_ کسی توی مدرسه نمونده؟!
نگهبان: نه.
نیکون توی فکرش میگه "هر کسی که از مدرسه بیرون اومد رو دیدم... مطمئنم کسی رو جا ننداختم. پس چرا این دختر نیومد؟!... نکنه واقعا جونگ هیوجینه و داره خودشو مخفی میکنه!!!!"

داخلی - کلوب - شب
تکیون یه گوشه سر میزی نشسته و چانسونگ که داره میرقصه بهش نگاه میکنه، میاد کنارش و میگه:
_ پس چرا اینقدر ساکتی؟! کسی رو انتخاب کردی؟ (با دست به دختری که کنار بار نشسته اشاره میکنه) من اونو میخوام. 
تکیون: من کسی رو نمیخوام. اگه کارت تموم شده بریم.
چانسونگ با ناراحتی میگه:
_ هی... اصلا پایه نیستی! یعنی الکی برات اتاق هتل رو جور کردم؟! چرا خجالت میکشی زود باش یکی رو انتخاب کن.
تکیون به دخترها حتی نگاه هم نمیکنه، از جاش بلند میشه و میگه:
_ اونی که میخوام اینجا نیست.    

داخلی - منزل توآن - عصر
مارک روی کاناپه لم داده، مینهو از اتاقش بیرون میاد و داره به طرف در خروجی میره، جونگهوا از توی آشپزخونه با صدای بلند میگه:
_ مینهو صبر کن... کیک داره آماده میشه، بخور بعد برو.
مینهو به ساعتش نگاه میکنه و میگه:
_ سوزی نیم ساعته منتظرمه. نمیشه بیشتر بمونم، باید برم.
مارک سریع میپره بغلِ مینهو و آروم میگه:
_ خوشتیپ کردی! دیگه امروز باید قلبشو مال خودت بکنی.
مینهو در حالی که با دست موهای مارک رو بهم میریزه، میگه:
_ ای شیطون، دیگه اینقدر بزرگ شدی که به داداش بزرگترت از این جور حرفا بزنی؟! ببینم خودت امشب با کسی قرار نداری؟!
مارک با لبخند بزرگی میگه:
_ چرا، با دوستام قرار گذاشتیم که امشب خوش بگذرونیم.
مینهو با دست ضربه ی آرومی به سر مارک میزنه و میگه:
_ حتما همه شون هم پسرن!
مارک: نگران نباش. ما هنوز برای اونکارا وقت زیاد داریم.

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیر شیروانی - شب
جونگیون که توی اتاقشون مخفی شده، پرده های اتاق رو کشیده و توی تاریکی نشسته، درحالی که غذای کنسرو شده ای رو میخوره با لپتابش داره برنامه ی تلویزیونی مخصوص شب کریسمس رو نگاه میکنه ولی از تنهایی کسل شده و به مینجون پیام میده "کجایی؟!" بعد از چند ثانیه بهش پیام میرسه "خونه مون... پیش مامان و بابام" جونگیون در جواب مینویسه "یعنی الان ججو هستی؟! خیلی تنهام ای کاش میشد با هم بریم بیرون." بعد زیر لب میگه:
_ چی دارم براش مینویسم؟! من که نمیتونم بیرون برم!
هر چی تایپ کرده بود رو پاک میکنه و بجاش براش میفرسته "خوش بگذره"

ججو
خارجی - حیاط منزل کیم - شب
 جونهو و مینجون با وجود برف سنگینی که در حال بارشه زیر آلاچیق نشسته اند. جونهو یه بطری از توی کاپشنش بیرون میاره و میگه:
_ اینو بنوشیم گرممون میشه.
مینجون ابروهاشو بالا میبره و میگه:
_ مگه میشه؟! مامان اینا میفهمن.
جونهو: دیروقت که همه خوابن میریم تو که  کسی نفهمه.
هر دو شروع میکنن به نوشیدن و جوک گفتن و خندیدن.
Junho - Minjun - Junbros - جونهو - مینجون
دختر بچه ی همسایه با مادرش وارد حیاط میشن، دختر بچه با دیدن لپهای مینجون و جونهو که از مستی سرخ شده، به مادرش میگه:
_ مامان چرا اون دوتا آرایش کردن؟
مادر با دیدن اون دو لبش رو میگزه و سریع داخل خونه میره. جونهو میزنه به پهلوی مینجون و میگه:
_ بدو در بریم... لو رفتیم.
دارن میدوئن که پای مینجون توی برفها لیز میخوره و با باسن به زمین میخوره. جونهو با دیدن پدرهاشون که از خونه بیرون میان، یدونه محکم به پشت مینجون میزنه و میگه:
_ حالا تعطیلات کوفتمون میشه.

سئول
داخلی - کافی نت - شب
مارک، جکسون و جینیونگ مشغول بازی مینی هاکی هستن. جکسون اول با جینیونگ بازی میکنه و ازش میبره ولی وقتی با مارک بازی میکنه در حین بازی هی حواسش به خنده ی مارک پرت میشه و بهش میبازه. آهی میکشه و رو به مارک میگه:
_ ایش... چرا باهام اینکارو میکنی؟! هی دارم بهت میبازم.
مارک با انگشت جکسون رو نشون میده و درحالی که مسخره ش میکنه میخنده. جکسون با لبخند کمرنگی به مارک چشم میدوزه، جینیونگ از حس و حال نگاه جکسون به مارک، متعجب میشه و با خوش میگه "اینقدر از مارک خوشش میاد؟! به من اینطوری نگاه نمیکنه!" همینطور که نگاهش از جکسون به مارک که میخنده میرسه، با خودش میگه "خب همه از خنده ی مارک خوششون میاد".  

داخلی - زیرزمین ساختمان قدیمی - شب
نیکون درحالی که پاکت پولی در دست داره میخواد از در بیرون بره که با خودش میگه: "بهشون بگم؟!... اگه جونگیون، جونگ هیوجین نباشه که اهمیتی نداره، ولی اگه اون باشه پول خوبی نسیبم میشه!" برمیگرده و میخواد به اتاقکی بره که دو مرد قوی هیکل توش نشستن و عکسی جلوشونه از جونگیون که آرایش غلیظی داره و کنار مردی نشسته، نیکون با تردید یک قدم به جلو میذاره...

✿پایان قسمت دهم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: 
نیکون: شاید چون رازمو میدونی باهات احساس صمیمیت میکنم! 
مارک: شاید اشتباه میکنم! شاید اونطور که من فکر میکنم نیست! 
مینجون: الان هرچی برف اینجاس آب میشه، چرا اینطوری نگاه میکنی؟

هیچ نظری موجود نیست: