۱۳۹۵ آذر ۵, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿09✿

 داخلی - مدرسه - سالن آمفی تئاتر - شب
وویونگ که کنارشون نشسته میگه:
_ آقای سو... من اومدنی جلوی در خوابگاه دیدمشون. حالشون خوب بود.
جیساب با تعجب میگه:
_ چرا خوابگاه؟!!!!!
کمی فکر میکنه و رو به هیوری، میگه:
_ یه لحظه مراقب بچه ها باش تا من بیام.

داخلی - خوابگاه - اتاق کنترل - شب
جیساب فیلم راهروهای خوابگاه رو نگاه میکنه و میبینه جونهو و مینجون بعد از خروجِ وویونگ وارد خوابگاه شدن و به اتاق 18 رفتن. فیلم رو جلو میزنه تا خروجشون رو ببینه اما چیزی از خروجشون ثبت نشده، با کلافگی دستی توی سرش میکشه و به مانیتور دوربین راهرویی که درب اتاق 18 توش نمایانه چشم میدوزه.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
جونهو و مینجون که از شوفاژخونه برگشتن، وارد اتاق میشن. مینجون میگه:
_ فکر کنم جیساب بهمون شک کرده. هنوز از اتاق کنترل بیرون نیومده، شاید منتظر اینه که ما از اتاق بیرون بریم.
جونهو کیفش رو توی کمد میذاره و چندتا قرص برمیداره و میگه:
_ زودباش دوربین رو درست کن بریم بیرون، الان بدتر بهمون شک میکنه، فکر میکنه اینهمه مدت ما توی اتاق داریم چیکار میکنیم!
مینجون توی موبایلش کدهایی رو تایپ میکنه و بعد از کمی میگه:
_ درست شد بیا بریم.

داخلی - خوابگاه - اتاق کنترل - شب
جیساب تا میبینه جونهو و مینجون از اتاق بیرون میان. سریع از اتاق بیرون میره.

 داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - شب
جیساب جلوی درب ورودی ایستاده، مینجون و جونهو به پایین پله ها میرسن. جیساب با غضب میگه:
_ چرا اومدید خوابگاه؟
مینجون با شرمندگی میگه:
_ ببخشید آقای سو که بهتون نگفتیم و اومدیم اینجا... جونهو قرص دلپیچه رو یادش رفته بود بیاره. اگه نخورش حالش بدتر میشه.
جیساب: یه قرص برداشتن اینقدر طول میکشه؟
جونهو: نمیدونستم کجا گذاشتمش، اینقدر گشتیم تا بلاخره توی توالت پیداش کردیم!
جونهو و مینجون نمیتونن خنده شون رو نگه دارن و خنده ی کوچیکی میکنن. جیساب با تأسف سرش رو تکون میده و میگه:
_ بریم.

 داخلی - مدرسه - سالن آمفی تئاتر - شب
جیوون از در آمفی تئاتر وارد میشه. چندتا از دانش آموزان با هم میگن:
_ سلام خانم ها جیوون.
تکیون که روی اولین صندلیِ یکی از ردیفها نشسته و خوابه با صدای دانش آموزها چشمهاش رو باز میکنه با نزدیکتر شدن جیوون، کتاب شیمی که توی دستشه رو روی زمین رها میکنه. جیوون به تکیون نگاهی میکنه و بی اعتنا از کنارش رد میشه. تکیون همینطور که با ناراحتی بهش خیره شده کتاب رو از زمین برمیداره. مینجون و جونهو کنار مارک، جکسون و جینیونگ نشستن، جکسون از توی جیبش USB رو بیرون میاره و میگه:
_ راستی داشت یادم میرفت اینو برای شما آوردم.
مینجون میگیرش و میگه:
_ چی هست؟!
جکسون آرومتر میگه:
_ از همونا که دوست دارید، البته جدید نیست. پارسال دانلودشون کرده بودم.
جونهو لبخند شیطانی میزنه و میگه:
_ اوه، تو هم اینکاره بودی و ما نمیدونستیم.
جکسون میخنده و میگه:
_ الان نه، یه مدت زیاد نگاه میکردم... هر کدوم رو بیست بار دیدم. خب الان دیگه...
حرفش رو ادامه نمیده و فقط لبهاشو برمیگردونه.

برش به یک سال قبل
داخلی - مدرسه  - ظهر
جکسون با چندتا از همکلاسیهاش و بمبم دور هم جمع شدن. یکی از توی کیفش مجله ای سکسی بیرون میاره و همه با شوق درمورد اندام دختر توی مجله ابراز احساسات میکنن ولی جکسون به پسر توی عکس خیره شده، توی فکر فرو رفته. بمبم به پهلوی جکسون ضربه ای میزنه و میگه:
_ کجایی؟!
جکسون لبخند کمرنگی میزنه.

داخلی - منزل وانگ - اتاق جکسون - شب
جکسون توی تختش نشسته و لپتاپش جلوشه، نفس عمیقی میکشه و چشمهاشو میبنده و آروم میگه:
_ من میتونم تغییرش بدم... (کمی جدی تر) من میتونم!
و ویدئوی پورنی رو پخش میکنه.

خارجی - حیاط مدرسه - صبح
زنگ ورزشه و دانش آموزان درحال بازی بسکتبال هستن. در همین حین توپِ پرت شده با سرعت داره به طرف بمبم میره و بمبم هم حواسش نیست، جکسون سریع میپره جلوی توپ و بمبم رو درآغوشش پنهان میکنه تا توپ بهش برخورد نکنه. وقتی به صورت بمبم که خیلی بهش نزدیکه نگاه میکنه، نگاهش روی لبهای بمبم متوقف میشه. با افسوس توی فکرش میگه: "چرا بعد از دیدن اون همه پورن هنوزم به بمبم این حسو دارم؟ چرا مثل بقیه ی دوستام نیستم؟!"  

برش به حال
 داخلی - مدرسه - سالن آمفی تئاتر - شب
هر دانش آموزی مشغول یه کاریه، بعضی ها کتاب میخونن، بعضی ها سرشون با موبایلهاشون گرمه و بعضی ها هم خوابن. یهو روی پرده فیلمی شروع به پخش میشه. همه با تعجب بهش نگاه میکنن و خیلی ها از خوشحالی هورا میکشن. معلمها با کلافگی به دانش آموزها نگاه میکنن، جیساب میگه:
_ اگه دستم به این جادوگر برسه... (آهی میکشه) الان میرم اتاق فرمان و قطعش میکنم، نگران نباشید.
بیشتر دانش آموزها با نارضایتی آهی میکشن، چانسونگ میگه:
_ ایش خب حوصله مون سر رفته، حداقل بذارید فیلم نگاه کنیم.
و چند دانش آموز هم تأییدش میکنن. هیوری معلمها رو دور هم جمع میکنه و میگه:
_ اتفاقا شاید ایده ی بدی هم نباشه، سرگرم میشن و دردسر درست نمیکنن. 
معلما هم قبول میکنن و هیوری رو به دانش آموزها میگه:
_ به یه شرط میذاریم فیلم رو نگاه کنید، نباید شلوغ کنید.
همین لحظه همه ی دانش آموزها که به پرده خیره شدن با دیدن صحنه ی ترسناکی جیغ میکشن. هیوری نیم متر هوا میپره و به بقیه معلما میگه:
_ فکر نمیکنید دیدن این فیلم براشون خوب نباشه؟!
کوانگسو: مشکلی نیست، بچه کوچولو که نیستن.
هیوری لباشو برمیگردونه. به موبایل کوانگسو پیامی میاد و کوانگسو میگه:
_ تعمیرکارها رسیدن باید برم پیششون.
کوانگسو میره و بقیه به دیدن فیلم ادامه میدن و سر صحنه های ترسناکش مارک هی جیغ میکشه و بازوی جکسون رو میگیره، جکسون هم کاری جز تحمل کردن نمیتونه بکنه. جونهو و مینجون با هر بار ترسیدنِ دانش آموزها با هم شیطانی میخندن. یهو نگاه مینجون می افته به جونگیون که خمیازه میکشه و سرش رو به صندلی تکیه میده و چشمهاشو میبنده. جونهو، مینجون رو صدا میکنه و میگه:
_ هی هی به سکانس بوسه ش رسید.
مینجون بدون توجه، توی موبایلش کدهایی رو تایپ میکنه و فیلم قطع میشه. همه ی دانش آموزها با ناراحتی آه میکشن. جونهو آروم مینجون رو نیشگونش میگیره و میگه:
_ هی... چرا قطعش کردی؟!
مینجون: آخه بعضی از دانش آموزا خسته ن و میخوان بخوابن.
جونهو چشمهاشو جمع میکنه و مشکوکانه بهش نگاه میکنه. همه دانش آموزها دارن غر میزنن که جیوون از جاش بلند میشه و میگه:
_ خب دیگه، ساعت یازده رو گذشته... بخوابید فردا صبح کلاس دارید.
بعد از یک ساعت دانش آموزها خوابن و هاجیوون همینطور که از راه بین صندلی ها عبور میکنه بچه ها رو نظارت میکنه. وقتی به تکیون میرسه متوجه میشه پتو از روش کنار رفته، آروم پتو رو روش میکشه و میخواد بره که تکیون یهو دستش رو میگیره. جیوون سعی میکنه دستش رو از توی دست تکیون بیرون بکشه اما تکیون خیلی محکم نگهش داشته. جینیونگ که یواشکی نگاهشون میکنه موبایلش رو بیرون میاره و ازشون عکس میگیره. جیوون پاشنه ی کفشش رو روی پای تکیون میذاره محکم فشار میده اما تکیون همچنان دستش رو محکم گرفته، جیوون آهی میکشه، کنارش میشینه و آروم میگه:
_ میخوای اخراج بشی؟!
تکیون درحالی که با محبت توی چشمهاش نگاه میکنه، دستش رو کمی شل میکنه و جیوون آروم دستش رو بیرون میکشه.

 داخلی - مدرسه - سالن آمفی تئاتر - صبح 
هنوز تعدادی از دانش آموزها خوابن و بعضی ها هم از سالن بیرون رفتن. مینجون چشمهاشو باز میکنه و میبینه جونگیون در حال بستن موهاشه. سریع بهش پیام میده: "بعد از کلاسِ ظهر بیا کارگاه... باید روی بٌرد اصلی کار کنیم [شکلک لبخند]" منتظره که جوابش رو بده ولی جونگیون کیفش رو برمیداره و از سالن خارج میشه. مینجون با خودش میگه "باید رو در رو باهاش صحبت کنم" و میخنده. جونهو که چند لحظه پیش بیدار شده بهش نگاه میکنه و با تاسف سرش رو تکون میده. 

داخلی - مدرسه - راهرو - صبح    
نیکون همینطور که توی راهرو راه میره با موبایلش صحبت میکنه:
_ فکر میکنی بچه ام؟! نمیتونم برات پیداش کنم؟! گفتم بگو اسمش چیه؟ جونگ هیوجین؟!
همین لحظه داره توی راهرو میپیچه  که یهو به جونگیون برخورد میکنه. جونگیون که سرش پایینه میگه:
_ ببخشید.
Nichkhun - Jeongyeon - نیکون - جونگیون
تا سرش رو بالا میاره و نیکون رو میبینه لبخندش محو میشه و به راهش ادامه میده و نگاه نیکون هم همینطور دنبالش میره.

داخلی - خوابگاه - ورودی - صبح
جونهو و مینجون دارن به طرف در میرن، یرین که از کنارشون رد میشه میگه:
_ فیلم دیشب انتخاب کی بود؟! ایکاش بجای ترسناک، رمانتیک بود.
جونهو: اونوقت خدا میدونه وضع بچه ها چی میشد!
یرین: گفتم رمانتیک، نگفتم پورن که!!!
جونهو: این بچه ها برای یه سکانس بوسه شلوغش میکنن اونوقت میگی یه فیلم سرتاسر صحنه های رمانتیک رو نگاه میکردن و چیزی نمیشد؟!
یرین میخنده و میگه:
_ اوکی... تو درست میگی.
همین رو میگه و وارد خوابگاه دختران میشه. جونهو با کنجکاوی نگاهش میکنه و رو به مینجون میگه:
_ این یه چیزیش بودا!!!
مینجون: مثلا چی؟
جونهو: انگار داشت با منظور حرف میزد... انگار که چیزی میدونه!!
مینجون: ای زیادی حساس شدی، اون که چیزی نگفت... (میخنده) شاید ناراحتی چون از سلیقه ات خوشش نیومده.
جونهو: ولی بجاش بچه های دیگه خوب ترسیدن.

 داخلی - مدرسه - کارگاه - بعد از ظهر
جونگیون و مینجون روی برد کوچکی تمرکز کردن و بخاطر همین سرهاشون بهم خیلی نزدیکه. مینجون که داره شیوه ی کار رو توضیح میده، جونگیون هی به دهنش نگاه میکنه و حواسش جای دیگه ایه، با خنده ی مینجون به خودش میاد. مینجون میگه:
_ چیه؟! خیلی سخته؟!
جونگیون آهی میکشه و میگه:
_ یه بار دیگه توضیح میدی؟
مینجون دوباره توضیح میده ولی جونگیون که بازم گیج شده و نمیتونه روی صحبتهای مینجون تمرکز کنه، با کلافگی میگه:
_ چه خمیردندونی زدی؟
مینجون سرش رو بالا میاره و با تعجب بهش نگاه میکنه و با خودش میگه "یعنی چی؟! چرا یهو اینو میپرسه؟ اگه میخواد اغوام کنه پس چرا لحنش اینطوریه؟!!" لبخندی میزنه و صورتش رو به صورت جونگیون نزدیک میکنه و میگه:
_ چطور مگه؟ خوش بوئه؟ یا دندونام خیلی سفیده؟!
مینجون دندونهاشو نشون میده، لبخند کوچیکی روی لب جونگیون میشینه ولی پنهانش میکنه و میگه: 
_ مگه داریم تبلیغ خمیر دندون بازی میکنیم؟!
مینجون: منم همینو میگم!
جونگیون که باز با رایحه ی دلنشین مینجون هوش از سرش پریده، همینطور به لبهای مینجون خیره میشه، با نگاه جونگیون قلب مینجون میلرزه؛ با دوتا انگشتش چونه ی جونگیون رو میگیره و لبهاشو به لبهای جونگیون نزدیک و نزدیکتر میبره. کم مونده لبهاشون همدیگه رو لمس کنه که یهو جونگیون صورتش رو به طرف دیگه ای برمیگردونه و میگه:
_ هی... برو اونور!
مینجون عقب میره و با ناراحتی میگه:
_ حالا چرا عصبانی میشی؟! خوبه خودت بودی که شروعش کردی!
جونگیون چیزی نمیگه. مینجون همینطور که به کارش روی برد ادامه میده میگه:
_ یه بار میگی دوست باشیم! یه بار اغوام میکنی! 
اخمهای جونگیون توی هم میره. مینجون بهش نگاه میکنه و میگه:
_ خودتم میدونی! برای خودم به اندازه ی کافی سخت هست که فقط به عنوان دوست بهت فکر کنم پس خواهشا تو برام سختترش نکن.
جونگیون سرش رو پایین میندازه و میگه:
_ نمیخواستم ناراحتت کنم ولی خواهش میکنم تو هم سعی نکن به من از این نزدیکتر بشی... اونطوری تو برای من سختش میکنی.
یهو تکیون در رو باز میکنه و میگه:
_ هی شما اینجا بودید؟!...(دوتا برگه بهشون میده) اینا رو پر کنید، جون جیهیون داده.
مینجون برگه رو نگاه میکنه و میبینه در مورد بازدید از یک موزه س. جونگیون میگه:
_ میخواد ببرتمون موزه؟!
 تکیون: ایش میخواد یه چندتا مجسمه ت[...]ی نشونمون بده و یه سری خوضعولات به خوردمون بده.
تکیون همینطور که از در بیرون میره میگه:
_ دیگه به منم خبر نمیدید که کارگاه داریم، نه؟!
تکیون میره و جونگیون به مینجون نگاه معنا داری میکنه.

خارجی - حیاط مدرسه - صبح
جینیونگ، جکسون و مارک دارن بسکتبال بازی میکنن. جینیونگ هی کلک میزنه و نمیزاره اون دوتا توپ رو پرت کنن. جکسون به سختی توپ رو ازش میگیره و به طرف مارک که از سبد آویزون شده پرتاب میکنه و مارک هم توپ رو گل میکنه بعد از همون بالا با خوشحالی خودشو پرت میکنه توی بغل جکسون، جکسون هم که نمیتونه وزن مارک رو تحمل کنه روی زمین ولو میشه و مارک هم روش میوفته. جکسون بدون اختیار با محبت توی چشمهای مارک نگاه میکنه. با دیدن نگاه جکسون حس عجیبی به مارک دست میده، همین لحظه جینیونگ خودشو روی اونا میندازه و میگه:
_ حالا منو دور میزنید؟!
جکسون ادای خفه شدن در میاره و میگه:
_ دارم له میشم... لعنتی.
مارک که هنوز اون حس عجیب رو از جکسون دریافت میکنه، با لحن جدی میگه:
_ جینیونگ بلند شو دیگه!
جکسون که متوجه این تغییر رفتار مارک شده؛ برای لحظه ای قلبش مچاله میشه و با خودش میگه "باید بیشتر مراقب باشم" جینیونگ بلند میشه و میگه: 
 _ دیگه به من دستور ندیا!   
 جینیونگ یدونه پس گردنی به مارک میزنه و بخاطر همین صورت مارک به صورت جکسون برخورد میکنه. جکسون سریع مارک رو کنار میزنه، پای جینیونگ رو میگیره و جینیونگ زمین میخوره. جینیونگ با اخم نگاهش میکنه؛ جکسون میگه:
_ قیافه شو! بلد نیست عصبانی بشه!
هر سه میزنن زیر خنده ولی تا جکسون به مارک نگاه میکنه لبخند از روی لبش محو میشه و میگه:
_ مگه دماغت بود که به پیشونیم خورد؟!
مارک دستی به بالای لبش میکشه و انگشتاش خونی میشه. جینیونگ سریع دستمال بهش میده و میگه:
_ ببخشید، تقصیر منه.
 مارک: ولی وقتی جکسون داشت کنارم میزد، آرنجش خورد توی دماغم.
جکسون با تعجب میگه:
_ واقعا؟! من اینطوریت کردم؟! 
جینیونگ با ناامیدی به جکسون نگاه میکنه.

داخلی - مدرسه - اتاق پزشک - صبح
مارک همراه جکسون وارد میشه. کوانگسو سریع میگه:
_ بازم شما پسرا شیطونی کردید؟!
مارک و جکسون با تعجب به هم نگاه میکنن. کوانگسو ادامه میده:
_ کی این بلا رو سرت آورده؟!
جکسون: داشتیم بسکتبال بازی میکردم آرنجم خورد به صورتش.
کوانگسو: باشه، حرفت رو قبول میکنم. بیا بشین اینجا.
همین لحظه درب به صدا درمیاد. جونگیون در حالی که دستش رو به سرش گرفته، وارد میشه و میگه:
_ حالم خوب نیست میشه برام نامه بنویسید که به بازدید نرم.
کوانگسو: چی شده؟ سرت درد میکنه؟! چرا؟
جونگیون: دیشب خوب نخوابیدم، داشتم درسهامو مرور میکردم. فکر نمیکردم سردرد بگیرم.
کوانگسو: چند بار گفتم، سلامتی از همه چیز مهمتره! حالا این قرص رو بخور اگر نیم ساعت دیگه حالت بهتر نشد، به معلمت میگم باید استراحت کنی.
جونگیون: ممنون.
جونگیون طوری وانمود میکنه که قرص رو خورد ولی یواشکی میزارش توی جیبش و روی تخت دراز میکشه. تکیون وارد میشه و رو به کوانگسو، میگه:
_ من حال ندارم برم بازدید... میخوام اینجا بخوابم.
و به طرف تخت خالی میره. کوانگسو یدونه به پشتش میزنه و میگه:
_ چرا امسال اینطوری شدی؟! کارت فقط همینه... باشه بخواب.

داخلی - اتوبوس - نزدیک ظهر
چانسونگ میخواد کنار نیکون بشینه اما مینجون که صندلی کنارشون نشسته میگه:
_ اینجا نشین، جای جونگیونه.
چانسونگ: جونگیون قرار نیست بیاد... همین چند دقیقه پیش دیدم که به خانم جون جیهیون گفت سرش درد میکنه و نمیتونه بیاد.
نیکون که حرفهای چانسونگ رو شنیده، میگه:
_ یعنی موند مدرسه؟!
چانسونگ: آره داره توی اتاق پزشک استراحت میکنه. 
جونهو که کنار مینجون نشسته، میگه:
_ تا برگردیم بعد از ظهر شده، میخوای تو هم بمون.
مینجون موبایلش رو از توی جیبش بیرون میاره و میگه:
_ مزاحم استراحتش نمیشم.
و روی تصویر دوربین اتاق پزشک میزنه و با اینکه پرده ی تخت کشیده شده ولی کمی از چهره ی جونگیون که توی تصویر پیداس رو تماشا میکنه. 

داخلی - مدرسه - استخر - بعد از ظهر
دانش آموزان در حال تمرین و آموزش شنا هستن. جکسون از زیر آب بیرون میاد همین لحظه چشمش میافته به مارک که لبه ی استخر نشسته و داره استراحت میکنه، ناخودآگاه نگاهش روی خال سینه ی مارک متوقف میشه.
Mark - Jackson - Markson - مارک - جکسون - مارکسون - جارک
مارک، جکسون رو صدا میکنه اما جکسون متوجه نمیشه، مارک با تعجب نگاه جکسون رو دنبال میکنه و میفهمه داره به سینه ش نگاه میکنه.     

داخلی - اتوبوس - بعد از ظهر
بازدید از موزه تموم شده و دانش آموزها دارن وارد اتوبوس میشن. مینجون موبایلش رو از توی جیبش بیرون میاره و دوباره دوربین اتاق پزشک رو نگاه میکنه ولی میبینه جونگیون دیگه اونجا نیست. با نگرانی بهش پیام میده "کجایی؟ حالت خیلی بده؟"

خارجی - حیاط مدرسه - بعد از ظهر
دانش آموزان کلاس دوم که از بازدید برگشتن وارد حیاط میشن. یرین روی یکی از صندلی های جلوی در خوابگاه نشسته تا جونهو رو میبینه سریع براش دست تکون میده. جونهو جلو میره و میگه:
_ چرا اینجا نشستی توی این سرما؟!
یرین: منتظرتون بودم. مینجون کو؟!
جونهو: مینجون زودتر اومد، ندیدیدش؟!
یرین سرش رو به علامت منفی تکون میده و میگه:
_ خودش پیامک داد که اینجا منتظرتون باشم!

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیر شیروانی - بعد از ظهر 
جونگیون روی تختش دراز کشیده که صدای ضربه زدن به شیشه ی پنجره رو میشنوه. با تعجب به طرف پنجره ی روی سقف نگاه میکنه و با دیدن چهره ی مینجون دهنش باز میمونه. مینجون با علامت میگه "پنجره رو باز کن، بیام تو" جونگیون سریع پنجره رو باز میکنه و میگه:
_ تو اینجا چیکار میکنی؟!
مینجون میپره توی اتاق، بدون درنگ جونگیون رو در آغوش میگیره. 
   
✿پایان قسمت نهم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:
مینجون: نگو که با کاری که کردم دوستیمون خراب شد؟!
 
 مارک: به روی خودت نیار که الان چی دیدی. اوکی؟!

۱۳۹۵ آبان ۲۸, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿08✿

خارجی - حیاط مدرسه - ظهر   
جونگیون که خبر هویت جادوگر رو خونده با تعجب میگه:
_ غیرقابل باوره! یعنی من تمام این مدت با جادوگر مدرسه بودم و نمیدونستم؟!
سریع به طرف ساختمان مدرسه میره.

داخلی - مدرسه - اتاق مشاوره - ظهر
مینجون و جونهو رو به روی جیساب میشینن. جیساب میگه:
_ این شایعه حقیقت داره؟!
مینجون: اصلا نمیدونم کی همچین فکری به سرش زده! چرا من؟! چرا باید این کارا رو بکنم؟!
جونهو: اگه اون طرف راست میگفت که برای حرفهاش دلیل و منطق درست و حسابی میاورد. یکی بیاد و بگه مینجون جادوگره شما هم همینطوری باور میکنید؟! 
جیساب: ولی باید پیگیری کنیم.
مینجون میخواد چیزی بگه که جونهو زودتر میگه:
_ هرموقع مدرک و دلیل داشتید که مینجون جادوگر مدرسه س بعدا اینطوری ازش بازجویی کنید.
جیساب: اصلا تو چرا باهاش اومدی؟ من فقط میخواستم با مینجون صحبت کنم.
جونهو با نا امیدی میگه:
_ میدونم که شما فقط میخواید جادوگر رو پیدا کنید و اخراجش کنید. ولی فقط یه تهمت نمیتونه باعث اخراج مینجون بشه. همینکه نگاه بچه ها بهش عوض شده خیلیه اگه بیشتر ادامه بدید میتونه برای تهمت زدن بهش ازتون شکایت کنه.   
جیساب: زیاد شلوغش نکن پسر. فقط چندتا سوال میخوام ازش بپرسم. بی دلیل هم کسی رو اخراج نمیکنیم.
جونهو دست مینجون رو میگیره، بلندش میکنه و میگه:
_ پس اول ببینید اون پست رو کی گذاشته، چقدر حرفش صحت داره. بفهمید کی بوده که میخواسته مینجون اخراج بشه.
مینجون: من با جونهو موافقم، باید اول بفهمیم کی و چرا این شایعه رو پخش کرده.
همین لحظه هیوری با عجله وارد اتاق میشه و میگه:
_ آقای سو جیساب دارید چیکار میکنید؟! ( رو به جونهو و مینجون) شما از اتاق بیرون برید.
جونهو و مینجون از اتاق بیرون میرن. هیوری میگه:
_ اصلا فکر کردید؟ آخه آدم بخاطر یه شایعه از بچه ها که سوال نمیکنه... میخوای اعتمادشون رو بهمون از دست بدن؟!.. میخوای ناامیدشون کنی؟! باید بدونن که ما بهشون اعتماد داریم.
جیساب: ولی ... مینجون توانایی های جادوگر بودن رو داره.
هیوری: چون توی خیلی چیزا خوبه دلیل نمیشه که اینطوری بهش تهمت بزنید... واقعا ازتون ناامید شدم.
جیساب: شما درست میگی، جادوگر باید قابلیتهاشو پنهان کرده باشه که مخفی بمونه. احتمالا مینجون نیست.   
  
داخلی - مدرسه - راهرو - ظهر 
جونگیون که جلوی در کلاس ایستاده با دیدن مینجون سریع به طرفش میره و میگه:
_ نیم ساعته دارم دنبالت میگردم... کجا بودی؟
با دیدن نگرانی جونگیون لبخند کوچکی روی لب مینجون میشینه. جونگیون میگه:
_ خوشحالی؟! (با طعنه) منم اگه جادوگری بلد بودم خوشحال میشدم!
مینجون: ای بابا من جادوگر نیستم... معلوم شد منو خوب نمیشناسی.
جونگیون: واقعا؟!
مینجون: به دوستام هم باید توضیح بدم که من جادوگر نیستم! ایش باید بفهمم کی بوده که اینطوری بدنامم کرده.
جونگیون: چه بدنامی؟! جادوگر مدرسه که باحاله!
مینجون: آره، فقط اگه مدرسه قصد اخراج کردنش رو نداشت.
جونهو همینطور که با موبایلش صحبت میکنه بهشون نزدیک میشه، تماس رو قطع میکنه و رو به مینجون میگه:
_ مارک هم نگرانت شده! گفت اگه کمک خواستیم بهش بگیم! چقدر این پسر شیرینه.

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - ظهر 
جونگیون سر تخته در حال حل کردن مسئله ی ریاضی هستش. با ناراحتی با خودش میگه " ایش... کس دیگه ای نبود حتما منو باید انتخاب میکرد!!!... اصلا یادم نمیاد فرمولش چی بود، لعنتی" زنگ تفریح به صدا درمیاد. معلم میگه:
_ کی این مسئله رو حل کرده که بتونه به جونگیون هم راه حلش رو یاد بده؟!
مینجون دستش رو بالا میبره. معلم با اشاره ی سر قبول میکنه و از کلاس بیرون میره. جونگیون به طرف میزش میره و داره وسایلش رو جمع میکنه که مینجون روی صندلیش میشینه و میگه:
_ مگه نمیخوای یاد بگیری؟!
جونگیون: اه... همیشه از این مبحث بدم میومد.
مینجون با تعجب میگه:
_ مگه قبلا این مبحث رو گذروندی؟!
جونگیون بعد از کمی مکث میگه:
_ ایم... قبلا توی کلاس خصوصی معلمم جلو جلو درس میداد.
مینجون در حالی که شروع میکنه به نوشتن میگه:
_ هرچقدرهم ازش بدت بیاد بلآخره باید یاد بگیریش.
همین لحظه جونگیون میگه:
_ واو... چه انگشتای جذابی داری!... شبیه انگشتای هنرمنداس.
مینجون برای لحظه ای مات و مبهوت به جونگیون نگاه میکنه، چانسونگ یهو دستش رو میندازه روی شونه ی جونگیون و در حالی که دستش رو بهش نشون میده میگه:
_ انگشتهای من جذاب نیستن؟! از اون هنرمندترم ها!
جونگیون لبهاشو برمیگردونه و میگه:
_ مگه باهم دوستیم که باهام اینطوری رفتار میکنی؟!... ( به عقب هلش میده) برو کنار.
چانسونگ با تأسف سرش رو تکون میده و میگه:
_ نچ نچ نچ... چه بد اخلاق.      

داخلی - مدرسه - راهرو - بعد از ظهر 
یرین به طرف کمدهای دانش آموزان میره که قبل از اینکه بپیچه توی راهرو صدای جیساب رو میشنوه که میگه:
_ بر چه اساسی اون پست رو گذاشتید؟!
همین لحظه یرین میایسته. جیساب ادامه میده:
_ چه مدرکی دارید  که ثابت کنه مینجون جادوگره؟!
یرین یواشکی از پشت دیوار نگاه میکنه تا ببینه که جیساب با کی داره صحبت میکنه. جیساب رو روبروی سوهیون و سونگجین میبینه. سوهیون میگه:
_ فقط اون میدونست که ما چیکار میکنیم.
جیساب: منظورت چیه؟
سوهیون و سونگجین هردو با هم در یک زمان صحبت میکنن که سوهیون میگه:
_ خودش همدستمونه.
ولی سونگجین میگه: 
_ پارسال اذیتش کردیم.
همین لحظه سوهیون با غضب به سونگجین نگاه میکنه. جیساب دستی به سرش میکشه و میگه:
_ حرف کدومتون رو باید باور کنم؟!
سوهیون: هرکدوم که دوست داری، من که اخراج شدم.
سوهیون با پا به ساق پای سونگجین ضربه ای میزنه و میره. سونگجین هم با ناراحتی میخواد بره که جیساب دستش رو میگیره و میگه:
_ اگه مینجون رو پارسال اذیت کردید پس چرا الان داره لوتون میده؟! اگه حقیقت رو بگی کاری میکنم اخراج نشی.
سونگجین با بغض میگه:
_ سوهیون خوشش نمیومد که اونا همیشه بچه های برتر مدرسه هستن. میخواست هر جور که شده مینجون هم با ما اخراج بشه.
جیساب: مطمئنی مدرکی نداشت؟!
سونگجین: خودش بهم گفت که اینطوری پست بذارم تا مینجون بچه بده ی مدرسه بشه.
جیساب پوزخندی میزنه و میگه:
_ سوهیون فکر کرده مدرسه بچه بازیه؟! مگه ما بدون دلیل قانع کننده کسی رو اخراج میکنیم؟ 
یرین به دیوار تکیه میده و چشمهاشو میبنده و نفس راحتی میکشه. جیساب ادامه میده:
_ حسم میگفت که مینجون همچین پسری نیست، پس سونگجین یه کاری کن... باید دوباره پست بذاری و بگی که دروغ گفتی و معذرت خواهی کنی... منم با مسئولین حرف میزنم تا بهت آسون بگیرن و اخراجت رو موقت کنن.

داخلی - مدرسه - آزمایشگاه - بعد از ظهر
دانش آموزان کلاس اول هر کدوم سر میز آزمایش خودشون ایستادن. روی هر میز چندتا ظرف هست. ها جیوون همینطور که یکی از ظرفها توی دستشه میگه:
_ این (H2 O2) یا هیدروژن پراکسیده... اول این رو توی ارلن خالی کنید. 
همه ی دانش آموزها هیدروژن پراکسید رو داخل ارلنهای روی میزشون میریزن. جیوون ادامه میده:
_ حالا ظرف دوم رو بردارید که داخلش مایع ظرفشویی هستش و اینو با هیدروژن پراکسید مخلوط کنید. برای جذابتر شدن این آزمایش رنگ غذا هم آوردم... هررنگی که دوست دارید رو از روی میز من بردارید.
دانش آموزها بطرف میز جیوون میرن و هرکدوم یه رنگ برمیدارن. جکسون و مارک در یک زمان دستشون رو به سمت رنگ فیروزه ای میبرن. هر دو با لبخند بهم نگاه میکنن.
Mark - Jackson - Jinyoung - Markson - مارک - جکسون - جینیونگ
همین لحظه جینیونگ فیروزه ای رو برمیداره و میگه:
_ رنگها تموم شد! دارید چیکار میکنید؟!
یرین که رنگ زرد رو برداشته به عینک محافظ آزمایشگاهی جینیونگ که هنوز توی جیبشه نگاه میکنه، میگه:
_ عینکت رو نمیزنی؟ خطرناکه!
جینیونگ عینک رو میزنه و میگه:
_ درسته! 
جیوون: خب دیگه رنگ ها تموم شد، هر کسی نتونست برداره هم اشکالی نداره. حالا یک قاشق از مخمر رو با آب گرمی که توی ظرف مقابلتون هست قشنگ مخلوط کنید و با احتیاط توی ارلن بریزید.
همه ی دانش آموزها مخمر رو اضافه میکنن و بعد از 2 ثانیه یهو کف زیادی مثل فواره از توی ارلنهاشون به هوا میره و همه جیغ میزنن. جیوون با تعجب به کفهایی که هنوز از توی ارلنها بیرون میاد و همه جا رو کثیف کرده، نگاه میکنه و سریع میگه: 
_ کی امروز مسئول چیدن میزها بود؟
یکی از دانش آموزها دستش رو بالا میبره. جیوون با عصبانیت میگه:
_ مگه بهت نگفته بودم هیدروژن پراکسید 20 بیاری؟! این چه وضعیه؟
دانش آموز: ببخشید... ولی امروز که اومدم توی آزمایشگاه یکی از قبل میزها رو چیده بود.
یهو همهمه ای توی کلاس ایجاد میشه. جیوون با تاسف میگه:
_ اگه بی توجهی کرده بودی امکان داشت ببخشمت ولی از زیر مسئولیت شونه خالی کردی! تا یک هفته حق نداری بیای سر کلاس من. فهمیدی؟
یکی از دانش آموزها میگه:
_ یعنی کار جادوگر بوده؟! کیم مینجون رو میگم!
یرین: احتمالا کار جادوگر بوده ولی... (سریع موبایلش رو نشون میده) ببینید... این پست رو 5 دقیقه پیش گذاشتن.
همه ی دانش آموزها پست سونگجین که اعتراف کرده مینجون جادوگر نیست و فقط به دلیل خصومت شخصی این تهمت رو بهش زده، میخونن و بار دیگه همهمه ای ایجاد میشه. جیوون با صدای بلند میگه:
_ حرف اضافه نزنید... سریع وسایل و اتاق رو به کمک همدیگه تمیز کنید. 

داخلی - مدرسه - استخر - عصر
استخر خلوته و فقط 4 تا از دانش آموزها درحال شنا کردن هستن. مارک از آب بیرون میاد و داره به سمت رختکن میره که یوگیام جلوشو میگیره و میگه:
_ توی مسابقات شنا شرکت میکنی؟!
مارک با لبخند میگه:
_ فقط برای سرگرمی شنا میکنم.
یوگیام: ولی خیلی ماهری که؟!!! ای کاش میومدی توی تیم شنا.
مارک: آخه دوست ندارم حرفه ای انجامش بدم.
یوگیام: خیلی حیف شد. خیلی خوب میشد اگه توی مسابقه شرکت میکردی. اونطوری حداقل میدونستم یه رقیب خوب دارم! 
مارک میخنده و میگه:
_متاسفم، من دیگه باید برم، تیم نمایش خیلی سختگیرن.
مارک داره میره که یوگیام با صدای بلند میگه:
_ مطمئنم توی تیم شنا موفقتر بودی ولی تیم نمایش هم برات خوبه، خوش قیافه ای!
مارک روشو برمیگردونه و لبخندی میزنه.

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - عصر
جونهو مقابل مینجون میشینه و میگه:
_ هنوزم همه درمورد تو حرف میزنن... حالا چیکار کنیم؟!
مینجون: هیچی. فقط نادیده شون میگیریم. بعد از یه مدت اوضاع خودش آروم میشه.
 جونهو: باورم نمیشه جونگیون هم بهت شک داشت!
مینجون با اعتماد به نفس میگه:
_ خودش هم نمیدونه ولی عاشقم شده.
جونهو: فکر کنم بیشتر از جادوگر خوشش بیاد. اگه بهش میگفتی که جادوگری شیفته ات میشد. 
مینجون یدونه پس گردنی به جونهو میزنه.  

داخلی - مدرسه - کتابخانه - عصر
جونگیون داره توی کتابخانه دنبال کتابی میگرده که حس میکنه کسی داره یواشکی نگاهش میکنه. خودش رو به ندونستن میزنه ولی با دقت حواسش به اطرافش هست اما کسی که زیرنظر داشتش یهو غیبش میزنه. جونگیون توی فکرش میگه "مطمئنم منو زیر نظر داشت!!! پسر بود!!! کی میتونه باشه؟!!" با ترس به اطرافیانش نگاه میکنه.    
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
جینیونگ از در توالت بیرون میاد و میبینه جونهو و مینجون هرکدوم روی تختشون خوابیدن. مارک هم پتوش رو جلوش روی زمین گذاشته و جکسون کنارش نشسته. جینیونگ میگه:
_ مارک دستت درد نکنه پتوت رو میخوای بدی به من؟
جکسون: اگه بدیم به تو پس خودمون چی بکشیم؟
مارک: باید سه تایی بکشیم.
جینیونگ لبهاش رو برمیگردونه و همینطور که به سمت در میره میگه:
_ پس من میرم اتاق خودم. 
میخواد در رو باز کنه اما متوجه میشه قفله. با ناراحتی میگه:
_ آخه مگه زوره؟ نمیخوام باهاتون یه پتو بکشم.
جکسون و مارک با شیطنت به طرف جینیونگ میرن و زیر بازوهاشو میگیرن و به طرف رخت خواب میکشنش. در همین حین دست مارک روی دست جکسون قرار میگیره، جکسون حس میکنه یهو بدنش گر گرفته و قلبش شروع به تند تپیدن میکنه. مارک درحالی که میخنده میگه:
_ جکسون، محکم بگیرش.
جکسون سعی میکنه احساسش رو نادیده بگیره، جینیونگ رو به زور به رخت خواب میرسونن. جینیونگ دراز میکشه و میگه:
_ باشه، باشه... قبول. (رو به جکسون) فقط بذار من کنار بخوابم.
جکسون یه نگاه به مارک و یه نگاه به قلبش که هنوز داره تند میزنه میندازه و سریع میگه:
_ ای... زرنگی، میخوای پتو رو از روی خودت کنار بزنی؟! باید وسط بخوابی.

داخلی - مدرسه - غذاخوری - ظهر 
مینجون ، جونهو، جینیونگ، جکسون و مارک سر میزی نشستن. یرین درحالی که ظرف غذاش دستشه، دنبال جای دنجی میگرده. مینجون به پهلوی جونهو ضربه ای میزنه و میگه:
_ این همون دختره س که اشتباه گرفته بودیم... صداش کن اینجا بشینه.
جونهو با بی میلی در حالی که اسم یرین رو صدا میزنه براش دست تکون میده و میگه:
_ بیا، اینجا یه جا هست.
یرین بهشون نگاهی میکنه و با لبخند کنارشون میشینه. مینجون یه کوپن غذا جلوی یرین میذاره و میگه:
_ غذا مهمون من.
یرین: قبلا به جونهو گفتم که بخشیدمتون.
مینجون: بلآخره باید برای بخشیدنمون ازت قدردانی بکنیم... (آرومتر ادامه میده) حداقل به عنوان یه طرفدار.
یرین سرش رو به جونهو نزدیک میبره و آروم میگه:
_ راستی کدوم فیلمم رو دوست دارید؟ البته نمیشه گفت فیلم من.
جونهو: درسته هیچوقت شخصیت اصلی نبودی اما حضورت توی فیلم مهم بوده.
مینجون: اون فیلمه... (کمی فکر میکنه) جادوگر شهر از... خیلی خوب بود.
یرین لبخندی میزنه و میگه:
_ آرزوم این بود که جادوگری بلد بودم.
جونهو و مینجون بهم لبخند خشکی میزنن. همگی در حال غذا خوردن هستن که جینیونگ میگه:
_ همه چیز این مدرسه خوبه ها، فقط... ای کاش خوابگاه دخترا و پسرا جدا نبود.
همه متعجب میشن، جکسون میگه:
_ دانشگاهشم جداس، چه برسه به اینجا.
جینیونگ: ای بابا اینطوری که جدا میکنن بچه ها بیشتر حریص و کنجکاو میشن. 
جونگیون که تازه رسیده همینطور که سر میز میشینه میگه:
_ چه فکری توی سرت داری شیطون؟!
جونهو: میخواد شبا بره دم در اتاق دوست دخترش!
جینیونگ: ایش... دوست دخترم کجا بود؟! فقط اینکه هر گوشه ی مدرسه میبینی یه دختر و پسر دارن همدیگه رو بوس میکنن خیلی زننده س!
مارک با تعجب میگه:
_ واقعا؟! توی مدرسه ی ما؟ اینجا که پر دوربینه!
جینیونگ: پسر تو چه سر به زیری! یعنی تا حالا ندیدیشون؟
مارک شونه هاشو بالا میندازه. یرین میگه:
_ من با جینیونگ موافقم.  
مینجون: من که فکر نمیکنم اونطوری هم اوضاع فرقی بکنه.
جونگیون آروم به مینجون میگه:
_ درسته... خودم چند وقت پیش دیدم یه پسر اومده بود خوابگاه دخترا!
مینجون سریع میگه:
_ هیس... صداش رو در نیار.
جونگیون: میشناسیش؟!
مینجون: بهتره همیشه نادیده بگیریش.

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - شب
یرین و جونگیون هر دو پتو روشون کشیدن و از سرما میلرزن. جونگیون میگه:
_ پس کی شوفاژها درست میشه؟! همینطوری هم که داره برف میاد!
یهو صدای هیوری از بلندگوهای ساختمان پخش میشه: 
"همه ی دانش آموزان توجه کنید، شوفاژهای خوابگاه خراب شده و تا فردا طول میکشه تعمیر بشه. پتو برای خواب بردارید و همگی تا ده دقیقه ی دیگه جلوی سالن آمفی تئاتر باشید، آقای سو جیساب منتظرتونه."

داخلی - مدرسه - سالن آمفی تئاتر - شب
همه ی دانش آموزها جمع شدن، جیساب دم در ایستاده و جلوی اسم کسانی که وارد سالن میشن رو تیک میزنه. مینجون و جونهو نشستن و سرشون رو به هم تکیه دادن. مینجون با لبخند میگه:
_ خب، با این آشوب فکر میکنی میتونیم بخوابیم؟!
جونهو: یه لحظه صبر کن، الان بهت یه چیزی میدم که توی این سر و صدا هم راحت خوابت ببره.
جونهو میخواد توی کیفش دست بکنه که یهو با تعجب اطراف رو میگرده و با استرس میگه:
_ آخ کیفم رو جا گذاشتم.
مینجون: کجا؟!
جونهو آروم میگه:
_ شوفاژ خونه!
مینجون: تا کسی پیداش نکرده برو بردارش.
جونهو سرش رو با دوتا دست میگیره و میگه:
_ دارم دیوونه میشم.
از جاش بلند میشه، مینجون میگه:
_ من هواتو دارم... برو.
جونهو به طرف جیساب میره و میگه:
_ میشه برم دستشویی؟ از سر شب دلپیچه دارم.
جیساب، مینجون رو صداش میکنه. مینجون به طرفشون میاد، جیساب میگه:
_ دوستت حالش خوب نیست باهاش برو.
مینجون: خودش هم میتونه بره.
جیساب: ای... وقتی میگم برو یعنی برو، اگه تنهایی چیزیش بشه من باید جوابگو باشم.

خارجی - مدرسه - حیاط - شب
جونهو و مینجون دارن وارد خوابگاه میشن که یهو با وویونگ رو به رو میشن. جونهو و مینجون خشکشون میزنه.
Minjun - Junho - Wooyoung - جونهو - مینجون - وویونگ
 وویونگ میگه:
_ هیچکی تو خوابگاه نیست! بقیه کجان؟
جونهو که متوجه شده وویونگ از چیزی خبر نداره نفس راحتی میکشه و میگه:
_ آهان تو توی کتابخونه بودی! شوفاژهای خوابگاه خرابه، همه رفتن سالن آمفی تئاتر. تو هم زودی برو.
وویونگ: باشه.
وویونگ ازشون دور میشه. مینجون میگه:
_ داشتیم لو میرفتیم. 

داخلی - خوابگاه - شوفاژخانه - شب
جونهو و مینجون با هم وارد میشن و جونهو سریع کیفش رو از گوشه ی شوفاژخانه برمیداره. مینجون میگه:
_ حواست کجا بود که کیفت رو یادت رفته بود؟!
جونهو: اینقدر گفتی این پیچو باز کن، اون سیمو قطع کن، فلان کارو بکن که حواس برام نموند.
مینجون: بیخیال... باید الان حواسمون باشه که توی دوربین نیوفتیم.

 داخلی - مدرسه - سالن آمفی تئاتر - شب
جینیونگ کنار مارک و جکسون میشینه و میگه:
_ فکر کنم امشب خوابم نبره.
جکسون: میخوای دخترا رو دید بزنی؟
جینیونگ: نه بابا میترسم یکی از این دخترا عاشقم بشه. آخه وقتی خوابم از همیشه جذابترم.
مارک و جکسون به خنده میوفتن. مارک میگه:
_ خب بزار عاشقت بشن. عشق که جرم نیست.
جکسون همینطور به مارک خیره شده، جمله ی "عشق که جرم نیست" هی توی گوشش تکرار میشه. جیساب و هیوری دانش آموزها رو زیر نظر دارن، هیوری میگه:
_ این یکی کار جادوگر رو درک نمیکنم. آخه خیلی خوابم میاد، مجبور شدم به هاجیوون زنگ بزنم بیاد کمک.
جیساب: خوب کاری کردی منم به لی کوانگسو میگم بیاد... راستی مینجون و جونهو دیر کردن. نکنه چیزشون شده باشه! 
وویونگ که کنارشون نشسته میگه:
_ آقای سو... من اومدنی جلوی در خوابگاه دیدمشون. حالشون خوب بود.
جیساب با تعجب میگه:
_ چرا خوابگاه؟!!!!!  


✿پایان قسمت هشتم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:
جکسون: من میتونم تغییرش بدم... (کمی جدی تر) من میتونم. 
 مینجون: یه بار میگی دوست باشیم! یه بار اغوام میکنی!  
    

۱۳۹۵ آبان ۲۱, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿07✿

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - ظهر
مینجون کتابش رو روی میز، جلوی صورتش گذاشته و یواشکی به جونگیون که درحال خوندن کمیکه، نگاه میکنه. اخم شیرینی میکنه و با خودش میگه "چرا نادیده م میگیره؟!...با اون حرفهایی که دیشب بهش زدم باید فکرشو مشغول کرده باشم؟! یعنی اصلا بهم فکر کرده؟!" همین لحظه جونهو با دست ضربه ای به کمرش میزنه و میگه:
_ اینقدر ضایع نکن.
مینجون: چطوری میتونم بفهمم که داره بهم فکر میکنه یا نه؟!
جونهو: داره بهت فکر میکنه.
مینجون نیم خنده ای میکنه و میگه:
_ روی پیشونیش نوشته؟!
جونهو: نه، از چشمهاش معلومه... سعی میکنه بهت نگاه نکنه، همین یعنی اینکه یه لحظه هم از فکرت بیرون نیومده. تازه دیشب هم توی لحظه ی مرگ و زندگی اومده بود تو رو نجات بده. 
مینجون دستش رو روی شونه ی جونهو میذاره و میگه:
_ به حرفت اعتماد میکنم.
بلند میشه و به سمت جونگیون میره، کنارش میشینه و میگه:
_ این آخر هفته رو میری خونه تون؟!
جونگیون همینطور که سرش توی کتابه میگه:
_ برای تو چه فرقی داره؟!
مینجون: بیا با هم بریم سینما.
جونگیون: از سینما خوشم نمیاد.
مینجون به کتاب توی دست جونگیون نگاهی میکنه و میگه:
_ خب بیا بریم کتاب فروشی.
جونگیون: همینطوریش هم کلی کتاب دارم که هنوز نخوندمشون.
مینجون با لبخند میگه:
_ بریم پارک با هم کتابهات رو بخونیم.
جونگیون: توی این هوای سرد؟!
مینجون: پس بریم کارائوکه.
جونگیون: سر و صدایِ زیادیه.
مینجون آهی میکشه و میگه:
_ اینا بهونه س برای اینکه نمیخوای با من باشی یا اینکه واقعا از هیچ کدوم خوشت نمیاد؟!
جونگیون کتاب رو روی میز میذاره و با غضب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ آره همش بهونه س بخاطر اینکه دیشب رفتی روی مخم.
جونگیون سرشو روی میز میذاره و میگه:
_ فکر کردی اینقدر دم دستیم که به خودت حق دادی اونطوری باهام  حرف بزنی؟!
 مینجون: ببخشید اگه اذیت شدی، اما...
همین لحظه معلم وارد کلاس میشه. همه سریع سر جاهاشون میشینن. مینجون آروم به جونگیون میگه:
_ بعدا بیا حرف بزنیم.

داخلی - اتوبوس - بعد از ظهر
جکسون همینطور که سرش رو به پنجره تکیه داده و به بیرون خیره شده به یاد صبح میافته.

برش به امروز صبح
داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - صبح
جکسون از خواب بیدار میشه. همینکه چشمهاش رو باز میکنه، میبینه مارک سرش رو روی شونه ش گذاشته، با لبخند کمرنگی بر لب میخواد آروم بلند بشه که یهو مارک بیدار میشه، جکسون سریع چشمهاش رو میبنده و خودش رو به خواب میزنه.

برش به حال
داخلی - اتوبوس - بعد از ظهر
 با تاسف سرش رو تکون میده و با خودش میگه "مگه چی شده بود که اونطوری نقش بازی کردم؟!... من که کار اشتباهی نکرده بودم!" یهو لحظه ای که با اشتیاق به مارک چشم دوخته بود جلوی چشمش میاد، سرش رو به شیشه ی پنجره میکوبونه و آهی میکشه.

خارجی - پشت بام مدرسه - بعد از ظهر
مینجون در حالیکه به لبه ی پشت بام تکیه داده منتظره. جونگیون وارد پشت بام میشه و میگه:
_ خب... بگو ببینم چطوری میخوای خرم کنی؟!
لبخند از روی لبهای مینجون محو میشه و میگه:
_ انگار از حرفم خیلی ناراحت شدی!... من نمیخواستم اینطوری بشه، فکر کردم ما باهم دوستیم و میتونم سر به سرت بذارم.
جونگیون لبخند تلخی میزنه و میگه:
_ احیانا تو با دوستات لاس میزنی؟! 
مینجون لبخند شیرینی میزنه و میگه:
_ خب... اگه اون دوست، دوستی باشه که بخوام باهاش قرار بذارم، آره.
جونگیون برای لحظه ای مات و مبهوت به مینجون نگاه میکنه، باخودش میگه "قرار؟؟!! اینکه بدتر شد، ای کاش اصلا نمیومدم" مینجون میگه:
_ نظرت چیه؟ هان؟!
جونگیون: این دوستی که میگی نمیخواد باهات قرار بذاره.
مینجون با تعجب میگه:
_ واقعا؟! 
جونگیون میخواد بره که مینجون دستش رو میگیره و میگه:
_ یه لحظه صبر کن، دوستیمون که سر جاشه؟!
جونگیون بهش نگاهی میکنه و میگه:
_ اگه خودت خرابش نکنی.

داخلی - مدرسه - زیرزمین - بعد از ظهر
جونهو روی میزی نشسته و مینجون درحالیکه سرش رو روی پای جونهو گذاشته، دراز کشیده، با ناامیدی میگه:
_ پس چرا ردم کرد؟!
جونهو: ایش... دخترا یکم ناز دارن، داره خودشو برات لوس میکنه.
مینجون: ولی لحنش اصلا شبیه ناز کردن نبود.
جونهو با دست موهای مینجون رو بهم میریزه و میگه:
_ ای خیلی وقت بود اینطوری ندیده بودمت.
مینجون: همچین میگی اینطوری حالا انگار چطوری شدم!
جونهو: همینکه نگران رابطه ت با یه دختری... یه جور دیگه میشی.
مینجون: خب حالا حالا ها قرار نیست جور دیگه ای بشم... (بلند میشه) بیا بریم بیرون.

خارجی - حیاط مدرسه  - بعد از ظهر
جونهو و مینجون دست دور گردن هم انداختن و به سمت در ورودی مدرسه میرن که یهو صدای گریه ی وویونگ رو میشنون، به طرف صدا میرن و میبینن گوشه ای از حیاط سوهیون و سونگجین کتابها و جزوه های وویونگ رو جلوش پاره میکنن و وویونگ که دست و پاش با طناب بسته س همینطور گریه میکنه و با التماس میگه:
_ خواهش میکنم بس کنید... من که همه ی جزوه هام رو با شما شریک شدم.
جونهو با عصبانیت دستش رو مشت میکنه و دندونهاش رو روی هم میفشاره و میگه:
_ کثافتها دارن همون کاری که با تو کردن رو با وویونگ میکنن.
 مینجون سریع دست جونهو رو میگیره و میگه:
_ تا ندیدنمون بیا سریع بریم.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
مینجون و جونهو وارد اتاق میشن یهو میبینن وویونگ سر میزش نشسته. هردو به کنارش میرن و میگن:
_ بازم آخر هفته رو موندی مدرسه؟!
وویونگ: باید درس بخونم... لطفا مزاحم نشید.
مینجون با ناراحتی به ورقه های پاره ای که روی میز وویونگه نگاه میکنه. جونهو دست مینجون رو میگیره و درحالیکه به طرف تختشون میرن بهش میگه:
_ اینکه اینجاس هیچ کاری نمیتونیم بکنیم. فقط باید بخوابیم.
مینجون روی تختش دراز میکشه. جونهو همینطور که از تختش بالا میره با عصبانیت بهش پا میکوبونه و با صدای هر ضربه وویونگ نیم متر از جاش میپره. مینجون رو به جونهو، میگه:
_ مگه نمیبینی؟! (با چشم به وویونگ اشاره میکنه) حاش خوب نیست مراعاتش رو بکن.
جونهو هم خودشو لوس میکنه و بهش پشت میکنه. مینجون آهی میکشه و چشمهاش رو میبنده همین لحظه چهره ی جونگیون جلوی چشمهاش میاد، با خودش میگه " ایش... حالا که بهت جواب رد داده بیشتر بهش فکر میکنی؟! دیوونه" و پوزخندی میزنه. جونهو که صدای پوزخندش رو شنیده، برمیگرده و بهش نگاهی میکنه. 

داخلی - منزل توآن - اتاق نشیمن - عصر
جونگهوا و جینهی (مادر و پدر مارک) در حال تماشای تلویزیون هستن. مارک که روی مبل دراز کشیده میگه:
_ پس مینهو هیونگ کی میرسه؟!
جونگهوا: نتونست این هفته مرخصی بگیره.
مارک میشینه و میگه:
_ اه... پس چرا به من نگفت؟! منم میموندم مدرسه.
جینهی یه پس گردنی آروم به مارک میزنه و میگه:
_ یعنی اصلا دلت نمیخواد مارو ببینی، فقط بخاطر اون اومدی؟!
مارک میخنده و میگه:
_ آخه شما همش دارید سریال نگاه میکنید، کسی نیست باهاش حرف بزنم.
بلند میشه و به اتاقش میره. 

 داخلی - منزل توآن - اتاق مارک - عصر
 مارک موبایلش رو برمیداره، روی تخت میشینه و با جکسون تماس میگیره. جکسون جواب میده، سر و صدای زیادی از پشت خط میاد، مارک میگه:
_ بد موقع مزاحم شدم؟!
جکسون: نه، چیزی شده؟ 
مارک: چیزی نیست برو به مهمونیتون برس.
جکسون: حتما یه چیزی هست زنگ زدی، بگو دیگه.
مارک چند لحظه سکوت میکنه. جکسون میگه:
_ حوصله ت سر رفته؟ میخوای بریم بیرون؟
مارک: هه... از کجا فهمیدی؟!
جکسون: منم خسته شدم اینجا خیلی سر و صداس.

خارجی - خیابان - عصر
جکسون و مارک قدم میزنن و به مغازه ها نگاه میکنن. تا به خیابان میرسن و جکسون میخواد از خیابون رد بشه، مارک دستش رو میگیره و میگه:
_ وایستا! چراغ قرمز شد!
جکسون میخنده و به دستش که هنوز توی دست مارکه نگاه میکنه. چراغ که سبز میشه با هم از خیابان رد میشن و به راهشون ادامه میدن. جکسون دست مارک رو کمی رها میکنه ولی مارک همچنان دست جکسون رو گرفته. جکسون کم کم هی معذب  و معذبتر میشه تا اینکه مارک یهو متوجه نگاه جکسون به دستشون میشه و میگه:
_ از اون موقع دست همو گرفتیم؟ اصلا نفهمیده بودم. ببخشید.
Mark - Jackson - مارک - جکسون - مارکسون
دست جکسون رو رها میکنه. جکسون میزنه توی شوخی و میگه:
_ مگه حالا چی شده؟! نگران فکر مردمی؟!   
 مارک میخنده و قلب جکسون شروع  میکنه مثل گنجشک تپیدن. همینطور محو چهره مارک شده که مارک میگه:
_ چی شده؟! 
جکسون به خودش میاد و الکی مغازه ی کلاه فروشی پشت سر مارک رو نشون میده و میگه:
_ بنظر اون کلاه خیلی بهت بیاد.
جلو میرن و کلاه ها رو نگاه میکنن یهو جکسون به آسمون نگاه میکنه و میگه:
_ فکر کنم الانه که بارون بگیره.
همین لحظه یهو بارون میاد. هر دو سریع سعی میکنن چترهاشون رو باز کنن. اما چتر جکسون باز نمیشه. مارک چترشو روی سر جکسون میگیره و میگه:
_ تو اینو بگیر. اونو بده من امتحانش کنم. 
جکسون چترش رو بهش میده و همینطور که مارک سعی میکنه بازش کنه، جکسون بهش نزدیکتر میشه تا اونم خیس نشه. مارک موفق میشه چتر رو باز کنه وهمینطور دارن زیر بارون قدم میزنن که یه بستنی فروشی میبینن و بستنی قیفی های بزرگی میخرن، مارک موبایلش رو بیرون میاره و میگه:
_ بیا برای جینیونگ بفرستیم شاید اونم بلند بشه بیاد.
و با جینیونگ تماس تصویری میگیره. جکسون سریع بستنیش رو بالا میاره و همینطور که لیسش میزنه میگه:
_ هی جینیونگ جات خالی!
یهو بستنیش خم میشه و میریزه و فقط نونش توی دستش میمونه. مارک بلند میخنده و جکسون با ناامیدی لبخند میزنه. جینیونگ میگه:
_ یکی دیگه بخر بخور، جای منم پر کنید. 
مارک: کی میتونه مثل تو بستنی بخوره؟!
جکسون: اسم دیگه ات خوره ی بستنیه!
هرسه میخندن و به حرف زدن ادامه میدن.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 7 - عصر
جینیونگ خداحافظی میکنه، تماس رو قطع میکنه و همین لحظه موبایلش اخطار میده که توی سایت مدرسه پست جدید گذاشته شده. بازش میکنه و میبینه جادوگر مدرسه پستی درمورد اذیت شدن یکی از دانش آموزا گذاشته. ویدئوش رو پخش میکنه و میبنه سوهیون و سونگجین در حال پاره کردن و از بین بردن جزوه ها و کتابهای یکی از دانش آموزها هستن. وقتی با دقتتر نگاه میکنه با اینکه چهره ی وویونگ شطرنجیه ولی میفهمه که وویونگه.

 داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - عصر
جینیونگ از اتاقش بیرون میاد و میخواد به طبقه ی بالا بره که یهو ها جیوون رو میبینه که داره از پله ها بالا میره و همینطور با تلفن صحبت میکنه:
_ تو کدوم اتاقی؟
با تعجب بهش نگاه میکنه و یواشکی دنبالش میره. جیوون وقتی به طبقه ی سوم میرسه به شماره ی اتاقها نگاه میکنه جینیونگ در حالی که از استرس ناخنش رو میجوئه، زیرنظرش داره. جیوون دوباره شروع میکنه و از پله ها بالا میره. جینیونگ نفس راحتی میکشه. وقتی به طبقه ی چهارم میرسه میبینه جیوون وارد اتاق 19 میشه. 

 داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
صدای زنگ در به صدا درمیاد. جونهو در رو باز میکنه، جینیونگ همینطور که سریع وارد میشه میگه:
_ دیدید؟!! دیدید وویونگ رو آزار دادن؟! خودشه، نه؟!
مینجون: آره... خودشه.
جینیونگ: حالا چه بلایی سر اون دوتا میاد؟!
 جونهو: هر چی بشه حقشونه. اینا کارشون همینه، بچه درس خونها رو اذیت میکنن.
جینیونگ: واقعا؟!
جونهو: سال پیش همینکارو با مینجون هم کرده بودن.

برش به سال پیش
داخلی - کلاس درس - ظهر
کلاس خالیه و مینجون تنها داره کتاب میخونه. سوهیون و سونگجین وارد کلاس میشن و یقه ی مینجون رو میگیرن و به دیوار میچسبوننش. مینجون میگه:
_ این کارا برای چیه؟
سوهیون: خفه شو...
سونگیجن کتاب رو از روی میز برمیداره و میگه:
_ این که کمیکه.
کتاب رو جر میده. سوهیون همینطور که محکم مینجون رو گرفته میگه:
_ چرا اونو پاره کردی؟ بگرد کتاب درسی هاشو پیدا کن.
سونگجین کتاب درسی رو نگاه میکنه و با تعجب میگه:
_ اینو باش... تاحالا کتابش رو باز نکرده.
سوهیون با انگشت هی به سر مینجون ضربه میزنه و میگه:
_ چیه؟ میخوای ادای نابغه هارو دربیاری؟! زودی بگو جزوه هات کجاس؟
مینجون میخنده و میگه:
_ بگرد پیدا کن.
سوهیون یه مشت میکوبونه توی صورتش. همین لحظه جونهو با هول وارد کلاس میشه و همینطور که با عصبانیت به طرفشون میاد میگه:
_ کدوم احمقی جرأت کرده به مینجون من دست بزنه؟!
سوهیون: توی کلاس اولی اینجا چیکار میکنی؟! برو بیرون بینیم بابا.
جونهو بدون توجه جلو میاد، سونگجین مانعش میشه ولی جونهو فیتیله پیچش میکنه. سوهیون مینجون رو ول میکنه و جونهو رو هل میده. جونهو یقه ش رو میگره و میگه:
_ جزوه هاشو میخوای نابود کنی؟! همش توی مُخشه، جرأت داری مخش رو داغون کن. اینو بدون قبل از اون مخ خودت داغون شده. 
با سر ضربه ای به سر سوهیون میزنه. سوهیون همینطور که پیشونیش رو میماله دست سونگجین رو میگیره و بلندش میکنه. جونهو با خشم میگه:
_ دیگه دور و ور مینجون نبینمتون، فهمیدید.     

برش به حال
 داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
جینیونگ دستش رو میاره بالا و میگه:
_ ایول.
جونهو میزنه قدش و میگه:
_ بله ما اینیم.
جینیونگ: ولی امسال دیگه جادوگر فهمید و کارشون رو تموم کرد.
مینجون: میگم این جادوگر کار خیر هم میکرد خبر نداشتیم!
جینیونگ: من که تاحالا فقط ازش خیر دیدم.

داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - عصر
جیساب و جیوون از اتاق نوزده بیرون میان. جیساب با ناامیدی میگه:
_ نمیدونم باید با این دوتا چیکار کنم!
جیوون: کمیته انضباطی باید درموردشون تصمیم بگیره... من عجله دارم، USB من رو بده. باید سوالهای امتحانی رو ویرایش کنم.
جیساب توی جیباش رو میگرده و میگه:
_ ای... فکر کنم توی اتاقم جامونده.
جیوون: ایش... یعنی الکی منو تا اینجا کشوندی؟!

داخلی - خوابگاه دختران - راهرو - شب
نیکون باز هم با لباس دخترونه توی راهرو راه میره. در یکی از اتاقها رو میزنه و دختری در رو باز میکنه. نیکون سریع داخل اتاق میره. 

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق13 - شب
دختر با ناراحتی میگه:
_ امشب دیگه آخرین باره... دیگه نیا اینجا.
لبخند روی لب نیکون خشک میشه و میگه:
_ چرا؟! دیگه بهم نیاز نداری؟ یکی دیگه رو پیدا کردی؟
دختر: نه، اینطوری نیست دیگه میخوام بس کنم.
نیکون با لبخندی برلب میگه:
_ خب چه بهتر، پس امروز هم بهت نمیدم... اینطوری برات بهتره.
نیکون میخواد برگرده و از اتاق بیرون بره که دختر دستش رو میگیره و میگه:
_ صبر کن، لطفا امروز رو بده.
نیکون با تأسف نگاهش میکنه، یه نخ سیگار بهش میده و میگه:
_ امیدوارم این واقعا آخریش باشه.
دختر: فقط همین؟!
نیکون آهی میکشه و از اتاق بیرون میره. 

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق20 - شب
نایون خمیازه ای میکشه و میخواد توی جاش دراز بکشه که یهو صدای در میاد. در رو باز میکنه، نیکون هلش میده و وارد اتاق میشه. نایون با دقت بهش نگاه میکنه و میگه:
_ تو کی هستی؟
نیکون دستش رو روی دهن نایون میگیره و میگه:
_ هیس... هیچی نگو. وگرنه هردومون اخراج میشیم.
نایون فقط با چشمهای گشاد بهش نگاه میکنه. دختری از توی تخت بیرون میاد و میگه:
_ اومدی؟ آوردیش دیگه؟
نیکون با عصبانیت میگه:
_ چرا خودت درو باز نکردی؟ (مشروبی رو از کیفش بیرون میاره) بگیر کوفت کن. 
دختر: حالا چرا ناراحتی؟ بیا امشب با هم بنوشیم، نمیزارم بهت بد بگذره.
غضب توی چشمهای نیکون بیشتر میشه و میگه:
_ اشتباه گرفتی! هیوری که از راهرو رفت منم میرم.
چند تا بسته کاندوم پرت میکنه طرف دختر، دختر با ناراحتی نگاهش میکنه. نیکون با طعنه میگه:
_ با این روحیه نیازت میشه (به چهره ی متعجب نایون نگاه میکنه) تو هم چیزی میخوای؟!
نایون سرش رو پایین میندازه و به علامت منفی به طرفین تکون میده.

داخلی - مدرسه - اتاق دبیران - صبح
جیوای (پدر وویونگ) با عصبانیت میگه:
_ مگه اینجا جنگله که هر کی دلش خواست بتونه به پسر من آسیب برسونه؟!
جیساب: نگران نباشید کمیته انضباطی حتما مجازاتشون میکنه.
جیوای: باید اخراج بشن. 
جیساب: معمولا برای اینجور قانون شکنی ها، دانش آموزها اخراج موقت میشن.
جیوای: این چه وضعشه! من نمیذارم بچم توی مدرسه ای که اونا توش هستن، درس بخونه. اگه اونا میخوان اینجا باشن، همین الان مدارک وویونگ رو بدید، میبرمش یه مدرسه ی دیگه.
جیساب: آقای جانگ لطفا برای چند روز تحمل کنید، وویونگ یکی از بهترین دانش آموزهای اینجاس... به این راحتی از دست نمیدیمش.
جیوای: خوبه میدونید و اینطوری باهاش رفتار میکنید.
جیساب: دست من نیست، اگه به من بود همون دیشب از خوابگاه بیرونشون میکردم. 

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - توالت - صبح
جونهو دستهاشو خشک میکنه و میخواد در رو باز کنه که یهو میشنوه جیوای از توی اتاق میگه:
_ اگه اونا توی مدرسه بمونن دوباره اذیتت میکنن.
وویونگ: نه... بهشون یه فرصت بده. خواهش میکنم بابا...
جیوای: باید اخراج بشن تا بفهمن چه کار اشتباهی کردن. اینقدر ساده نباش پسر من.
وویونگ: ولی... اونا فقط کتابامو پاره کردن...
جیوای: چون میدونستن برات مهمن.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - صبح
جونهو از توالت بیرون میاد و میگه:
_ ببخشید نمیخواستم به حرفهاتون گوش بدم ولی شنیدم... (رو به جیوای به معنی احترام تعظیم میکنه و رو به وویونگ ادامه میده) میدونستی آزار روحی بدتر از آزار جسمیه؟! اگه اونا زده بودنت بهتر بود. اونا جلوی چشمهات مهمترین چیز زندگیت رو نابود کردن مطمئنن ضربه ی بدی خوردی! الان داغی خودت هم نمیدونی ولی بعدا پشیمون میشی... وقتی ببینی اونا با یکی دیگه دارن همین کارو میکنن پشیمون میشی که نذاشتی مجازات بشن.
جیوای: تو همکلاسی وویونگی؟!
جونهو: نه. من فقط هم اتاقیشم. ولی سوهیون و سونگجین رو خوب میشناسم. سال پیش داشتن دوست منو اذیت میکردن ولی ما گزارش ندادیم و الان با دیدن این وضع پشیمونیم. 
جیوای: خوشحالم که هم اتاقیت اینقدر هواتو داره.
وویونگ با تعجب به جونهو نگاه میکنه و یاد شبی می افته که با طناب بسته بودنش. جونهو لبخند بزرگی میزنه.
Junho - Wooyoung - جونهو - وویونگ
 جیوای رو به جونهو، میگه:
_ حتما براتون یه بره ی سلاخی شده ی بزرگ میفرستم. آدرس خونتون رو بگو وویونگ برام بفرسته.
جیوای خداحافظی میکنه و تا از در بیرون میره، جونهو سرش رو به وویونگ نزدیک میکنه و میگه:
_ بابات رستوران داره؟!
وویونگ: نه... کشتارگاه داره.
مو به تن جونهو سیخ میشه و لبخند الکی میزنه.

خارجی - حیاط مدرسه - ظهر   
یرین لبه ی حوض نسبتا کوچکی نشسته و توی وبسایت مدرسه میچرخه که یهو یه پست میبینه با عنوان "هویت جادوگر مدرسه آشکار شد" با نگرانی به اطرافش نگاه میکنه. سریع لینک رو باز میکنه و چشمهاش از کاسه درمیاد.  

✿پایان قسمت هفتم

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند: 
جونگیون: خوشحالی؟! منم اگه جادوگری بلد بودم خوشحال میشدم 
جینیونگ: ای کاش خوابگاه دخترا و پسرا جدا نبود. 
مارک: عشق که جرم نیست.