۱۳۹۶ فروردین ۱۹, شنبه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿22✿

خارجی - حیاط مدرسه - صبح
مارک تا وارد مدرسه میشه بیشتر دانش آموزها نگاهش میکنن و با دست نشونش میدن و با هم پچ پچ میکنن. مارک که معذب شده سرش رو پایین میندازه و سریع به طرف ساختمان مدرسه میره.

داخلی - مدرسه - کلاس یک - صبح
جکسون سر جاش نشسته و سعی میکنه نگاه های عجیب و غریب دانش آموزها رو نادیده بگیره، پس خودشو مشغول کتاب خوندن کرده. آیون جلوش میشینه و با آرنج به پهلوی جیمین که کنارشه میزنه و میگه:
_ پس بگو چرا ردم کرد، بیچاره از پسرا خوشش میاد... چه بهونه ی چرتی هم برام آورد.
بعد از چند دقیقه مارک وارد کلاس میشه اکثر دانش آموزها شروع میکنن به هو کشیدن و مسخره کردن. جکسون و مارک هردو با  اضطراب به هم نگاه میکنن. جینیونگ دست مارک رو میگیره و به طرف میزشون میبره، میگه:
_ اینا فقط یه سری احمقن، ولشون کن.
جیساب که وارد میشه قبل از شروع درس میگه:
_ جینیونگ جاتو با یرین عوض کن.
جینیونگ با ناراحتی میگه:
_ ولی جام راحته چرا باید عوضش کنم؟!
دانش آموزها شروع میکنن به پچ پچ کردن، مارک وقتی میشنوه درمورد جینیونگ هم بدگویی میکن، آروم رو به جینیونگ، میگه:
_ لطفا قبول کن.
جینیونگ با ناچاری از جاش بلند میشه.

داخلی - مدرسه - راهرو - صبح
مینجون که از بیخوابی دور چشمهاش کبود شده کنار جونهو راه میره، یهو چشمش می افته به جونگیون که درحال وارد کلاس شدنه، سرش رو میگیره و راهشو کج میکنه. جونهو میگه:
_ هی چی شده؟! کجا میری؟!
مینجون: سرم درد میکنه میرم پیش لی کوانگسو.

داخلی - مدرسه - اتاق پزشک - صبح
مینجون روی تخت دراز کشیده، چشمهاشو میبنده و حرفهای نیکون یادش میاد.

برش به سحر
خارجی - خوابگاه پسران - پشت بام - سحر
مینجون پیام میده [میخوام بدونم به چه جور آدمی کمک کردم] نیکون جواب میده [فقط درمورد اون کنجکاوی؟ نمیخوای درمورد من بدونی؟!] مینجون مینویسه [تو رو میشناسم] نیکون مینویسه [اگه من بگم اون کیه، تو هویت خودتو برام رو میکنی؟!] مینجون با پوزخندی در جوابش مینویسه [ادای زرنگها رو در نیار میدونی که اگه بهم نگی میتونم خیلی کارا بکنم، که شاید برات خوب نباشه] بعد از ده دقیقه نیکون جواب میده [ خب چون بهمون کمک کردی بهت میگم... اسمش جونگ هیوجینه و توی باند گل رز مسئول گول زدن مردهای متأهل و باج گرفتن ازشون بوده] مینجون تا این پیام رو میخونه خشکش میزنه و برای چند لحظه احساس میکنه، دنیا داره دور سرش میچرخه. همین لحظه یه پیام دیگه از طرف نیکون براش میاد که نوشته [ لطفا اذیتش نکن، دختر خوبیه]

برش به حال 
داخلی - مدرسه - اتاق پزشک - صبح
مینجون با ناراحتی مشتش رو کنارش میکوبه و با خودش میگه "لعنتی ای کاش فقط بهشون بدهکار بود، چرا براشون کار میکرده؟؟!!... دختر خوب؟!... کدوم دختر خوبی مردم رو گول میزنه؟!] چهره ی جونگیون جلوی چشمهاش میاد. سرش رو به طرفین تکون میده و با خودش میگه "اصلا مگه به جونگیون میاد همچین کاری کنه؟!!!... کلا از وقتی که این دختر رو شناختم دیوونه شدم" دستش رو دور سرش میگیره و ایش بلندی میگه. کوانگسو سریع به طرفش میاد و میگه:
_ حالت بدتر شده؟!!... میخوای بریم بیمارستان؟!
مینجون با صدای گرفته و ناراحتی میگه: 
_ نه.
      
داخلی - مدرسه - اتاق کنفرانس - ظهر
والدینی که عضو شوراء مدرسه هستن جمع شدن. یکی از کناریش میپرسه:
_ تو خبر داری چرا اینطوری جلسه ی فوری گذاشتن؟!
دیگری: تو نشنیدی؟... دخترم بهم گفت موقع بازرسی توی خوابگاه معلوم شده دوتا پسر با هم رابطه دارن.
همین لحظه نامجو و جیرو وارد میشن و جیساب راهنمایشون میکنه که روی صندلیشون بشینن. همینطور که مسئولین مدرسه دونه دونه به جمع شوراء میپیوندن، جونگهوا و جینهی هم وارد اتاق میشن و کنار نامجو و جیرو میشینن. نامجو با لبخند کمرنگی دستش رو برای دست دادن جلوی جونگهوا دراز میکنه و میگه:
_ سلام، من مادر جکسونم... از ملاقات باهاتون خوشوقتم.
جونگهوا با تعجب به لبخند روی لب نامجو نگاه میکنه و باهاش دست میده. نامجو وقتی متوجه حس عجیب جونگهوا میشه، میگه:
_ نگران نباشید، چیزی نمیشه. فقط ما باید پشت پسرامون باشیم.
وقتی همه جمع میشن، مدیر جلسه رو شروع میکنه و تا موضوع جلسه رو اعلام میکنه، همهمه ای ایجاد میشه. هیوری مارک و جکسون رو همراه خودش داخل میاره و روی صندلی های کنار مادر و پدرهاشون میشینن. یکی از مادرها بلند میگه:
_ همچین بچه های مشکل داری رو باید از مدرسه اخراج کنید.
مارک و جکسون با ناامیدی به هم نگاه میکنن و سرشون رو پایین میندازن. یکی دیگه میگه:
_ درسته اونا برای بچه های دیگه بد آموزی دارن.
نامجو از جاش بلند میشه و میگه:
_ فکر نمیکنید خیلی دارید بزرگش میکنید؟ چه بد آموزی؟!!! یعنی بچه های خودتون توی مدرسه با هیچکی قرار نمیذارن؟؟؟
جیساب: خانم این قضیه فرق داره؛ ما خوابگاه دخترا و پسرا رو جدا کردیم که از این دردسرها نداشته باشیم. ولی اینطوری ما چه میدونیم توی اتاقها چه اتفاقی داره می افته.
جیرو: خب اگه مشکل توی خوابگاهه باید از خوابگاه برن نه اینکه از مدرسه اخراج بشن.
جینهی با سر تأیید میکنه. یکی از مادرها میگه:
_ ولی موندنشون توی مدرسه درست نیست، اگه بقیه ی پسرامون هم از راه بدر کنن چی؟!
هیوری: چه از راه بدر کردنی؟! جکسون و مارک جزء بی دردسرترین دانش آموزهای مدرسه ان... تا حالا هیچ مورد انضباطی نداشتن.
یکی از معلمها: مورد انضباطی از این بزرگتر؟! این دوتا نوجوان مشکل اخلاقی دارن.
هیوری آهی میکشه و میگه:
_ شما از قهوه خوشتون میاد و من از آب پرتقال، یعنی من مشکل اخلاقی دارم؟!
جیساب: این بحثها بی فایده س! بنظرم باید رأی گیری کنیم. 
مدیر تأیید میکنه و میگه:
_ کسایی که به اخراج راضی هستن دستشون رو بالا بیارن.
اکثرشون دستشون رو بالا میارن. مارک با دست ضربه ای به پیشونیش میزنه. جکسون سرش رو میون دوتا دستش میگیره. جیرو برای دلداری چند ضربه به پشت جکسون میزنه. هیوری با عصبانیت بلند میشه و میگه:
_ این خیلی ناعادلانه س.
و از اتاق بیرون میره.

داخلی - مدرسه - راهرو - ظهر
جینیونگ که پشت در اتاق کنفرانس ایستاده تا میبینه هیوری از اتاق بیرون اومد، جلو میره و میگه:
_ خانم هیوری... چی شد؟
هیوری: همه میگن اخراج بشن.
جینیونگ با ناباوری میگه:
_ مگه میشه؟! اونا که کاری نکردن! (با التماس) خواهش میکنم نذارید اخراج بشن.
هیوری با ناامیدی سرش رو تکون میده و میگه:
_ من هر چی میگیم بازم اونا سر حرف خودشونن.
جینیونگ: بر اساس چه قانونی میخوان اخراجشون کنن؟! کجای قانون گفته دوتا پسر نمیتونن باهم قرار بذارن؟!
هیوری با شنیدن این حرفها سریع به اتاق کنفرانس برمیگرده.

داخلی - مدرسه - اتاق پزشک - ظهر
جونگیون تا وارد میشه، مینجون خودشو به خواب میزنه. جونگیون بالا سرش میشینه و صداش میکنه. مینجون چشمهاشو باز میکنه و میگه:
_ حالم خوب نیست.. فقط به یکم استراحت نیاز دارم.
جونگیون سرش رو نوازش میکنه و میگه:
_ پس من میرم تا استراحت کنی، زودی خوب شو.
و با بی حالی از اتاق بیرون میره.

داخلی - مدرسه - اتاق کنفرانس - ظهر
هیوری تا وارد میشه میگه:
_ ما حق نداریم هیچ دانش آموزی رو بدون دلیل قانونی اخراج کنیم.
مدیر با تعجب نگاهش میکنه. هیوری ادامه میده:
_ درسته که نمیتونن ازدواجشون رو قانونی ثبت کنن ولی هیچ قانونی نیست که رابطه ی دوتا پسر رو ممنوع کرده باشه. 
جونگهوا که جوگیر شده بلند میشه و میگه:
_ اگه بخواید پسرم رو غیر قانونی اخراج کنید ازتون شکایت میکنم.
جینهی هم سریع میگه:
_ حتی برای رفتارهای خشونت آمیز هم اخراج نمیکنن. اونوقت فقط برای اینکه یکی از قوانین خوابگاه رو نادیده گرفتن میخواید اخراجشون کنید؟
مارک با شنیدن حرفهای حمایت کننده ی مادر و پدرش لبخند کمرنگی روی لبش میشینه. مدیر کمی فکر میکنه و میگه:
_ فکر میکنم بهترین کار این باشه که فقط از خوابگاه اخراج بشن و... برای اینکه برای بقیه ی دانش آموزها بدآموزی نداشته باشن نباید توی مدرسه با هم دیده بشن. (رو به مارک و جکسون) یعنی وقتی همدیگه رو اتفاقی هم دیدید حق ندارید با هم صحبت کنید و باید فاصله تون رو حفظ کنید.
همه با بی میلی قبول میکنن، یکی میگه:
_ بنظرم تنبیه خدماتی هم باید بهش اضافه کنیم.
جیساب: میتونن تا دو ماه کارهای نظافت مدرسه رو انجام بدن.

خارجی - مدرسه - حیاط - بعد از ظهر
جونهو مقابل یرین ایستاده، با نارحتی میگه:
_ امروز حال مینجون خیلی بده، دلم نمیخواد تنهاش بذارم.
یرین: اما اینهمه برنامه ریختیم، اگه یهو کنسلش کنیم معلوم نیست دوباره کی بتونیم بریم.
جونهو: میدونم؛ نمیخوام کنسلش کنم... فقط یکم دیرتر میریم.

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - نزدیک عصر
مینجون سر میزش نشسته رو به جونهو میگه:
_ حالا یرین یه بار یه چیزی ازت خواسته، برو. من حالم خوبه. 
جونهو: آخه مارک هم نیست، اگه یهو حالت بدتر بشه چی؟!
مینجون دستش رو روی شونه ی جونهو میذاره و میگه:
_ نگران نباش، جینیونگ رو خبر میکنم. دوتایی لب دریا خوش بگذرونید. 

خارجی - خیابان - عصر
جونهو و یرین به سمت ساختمان هتلی میرن، هیوری هم در حال تعقیب کردنشونه.

داخلی - هتل - عصر
جونهو و یرین منتظر آسانسور ایستادن. جونهو میگه:
_ دفعه قبل کاری کردی که بهم ثابت شد خیلی ماهری.
یرین با ناز میگه:
_ اینطوری نگو، خجالت میکشم.
همین لحظه آسانسور میرسه و جونهو با لبخند دست یرین رو میگیره و سریع با هم سوار آسانسور میشن. هیوری که با شنیدن این حرفها انگار برق گرفته ش منتظر می ایسته تا بفهمه توی کدوم طبقه میرن و بعدش سریع سوار آسانسور کناریش میشه و اصلا به برگه ای که روش نوشته "آسانسور خراب است" توجه نمیکنه.

خارجی - خیابان - عصر
مارک مقابل در مدرسه منتظر ایستاده؛ تا جکسون از در بیرون میاد صداش میکنه. جکسون به طرفش میره و میگه:
_ اشکال نداره اینجا کسی با هم ببینتمون؟!
مارک: نمیدونم... اونا گفتن توی مدرسه همو نبینیم... اینجا بیرون مدرسه س دیگه!
جکسون ضربه ای به شونه ی مارک میزنه و میگه:
_ ایول... بزن بریم.
همینطور که کنار هم راه میرن. جکسون میگه:
_ دیشب چرا نتونستی بیای؟ مامان و بابات چیزی گفتن؟!
مارک با سر تأیید میکنه. جکسون دستش رو دور شونه ش میندازه و میگه:
_ توی جلسه که خیلی خوب ازت طرفداری کردن.
مارک: مامان و بابای تو انگار خیلی راحتتر باهاش کنار اومدن.
جکسون: دیشب بهم گفتن قبلا از رفتارم فهمیده بودن... مامان و بابای تو حتما خیلی شوکه شدن که یهو فهمیدن.
مارک با محبت بهش نگاه میکنه و میگه: 
_ بیا تلافی کل روز رو در بیاریم.  

داخلی - اتاق هتل - عصر
تا جونهو و یرین وارد اتاق میشن، یرین میگه:
_ بشین سریع شروع کنم... وقت نداریم.
جونهو با ذوق روی صندلی میشینه و میگه:
_ Come On Girl (مفهوم/ به حالت وسوسه انگیزی پیش خودش دعوتش میکنه)
یرین مورمورش میشه، با کیفش ضربه ای به بازوی جونهو میزنه و میگه:
_ چیه؟ هنوزم فقط توی یه موقعهایی انگلیسیت خوب میشه؟!
جونهو: نه، تو رو میبینم انگلیسیم خوب میشه.
یرین: ساکت بشین تا کارم تموم شه.
و گریم کردن صورت جونهو رو شروع میکنه، بعد از کمی میگه:
_ گفتی وقتی نیکونو دنبال کردی مکانشون رو پیدا کردی؟! واقعا نیکون برای اون خلافکارها کار میکنه؟ اینقدر آدم خطرناکیه؟!
جونهو: نیکون که کاره ای نیست، کنار اونا خرده خلاف میکنه.
یرین: چطوری تونستی فقط با چند روز یواشکی دور و برشون پلکیدن از بین حرفاشون اسم کله گنده هاشون رو پیدا کنی؟!
جونهو چشمکی میزنه و میگه:
_ فقط کافیه شم کاراگاهی داشته باشی.   

داخلی - منزل توآن - شب
جونگهوا و جینهی در حال تماشای تلویزیون هستن. مارک که تازه رسیده خونه، کنارشون میشینه، صداشو صاف میکنه و میگه:
_ ازتون ممنونم که ازم حمایت کردید.
جینهی در آغوش میگیرش و میگه:
_ ای... جوونی همینه، برای همین بهتون میگن جوون دیگه... باید اشتباه کنید تا ازش یاد بگیرید.
جونگهوا: چرا اینقدر دیر اومدی؟ نکنه تا الان با دوستات بودی!
مارک با تعجب میگه:
_ از اینکه من باهاشون بگردم خوشتون نمیاد؟
 جینهی: پسرم میدونی، دلمون نمیخواد اینقدر تحت تأثیر دوستات قرار بگیری.
مارک با شنیدن این جمله قلبش میشکنه، آهی میکشه و میگه:
_ پس شما هم مثل بقیه فکر میکنید ما روی همه تأثیر بد میذاریم؟
جونگهوا با عصبانیت میگه:
_ چرا اینقدر خودتو قاتی جکسون و جینیونگ میکنی؟! ما مشکلی با گی بودنشون نداریم ولی چرا تو رو هم کشیدن توی کارای خودشون؟!
مارک مات و مبهوت بهش نگاه میکنه، جینهی تا میخواد چیزی بگه، مارک میگه:
_ جینیونگ گی نیست.
و بلند میشه و به اتاقش میره. جینهی آروم رو به جونهگوا میگه:
_ چرا اینطوری بهش گفتی؟... تازه میخواستم ازش بپرسم چرا فکر میکنه از جکسون خوشش میاد؟!
  
داخلی - راهروی هتل - شب
جونهو که گریم صورت یه مرد حدود 40 ساله رو داره دست توی دست یرین که اونم با گریم چهره ش رو تغییر داده، میخوان سوار آسانسور بشن که یهو میبینن یه سری گروه نجات دارن هیوری رو از توی آسانسور کناری بیرون میکشن. با تعجب به هم نگاه میکنن و یرین آروم میگه:
_ این اینجا چیکار میکنه؟!
جونهو به طرف پله ها میکشونش و میگه:
_ از این طرف بریم امنتره.
یرین: با این قیافه ها که ما رو نمیشناسه!
جونهو یدونه میزنه توی پیشونش و میگه:
_ اَه... یادم نبود. 
جونهو و یرین سوار آسانسور میشن و میرن ولی هیوری که نشناختشون همونجا منتظر میشینه تا شاید در حین خارج شدن از هتل ببینتشون.

داخلی - منزل توآن - اتاق مارک - شب
مارک روی تختش دراز کشیده و همینطور به جکسون فکر میکنه، موبایلش رو برمیداره و میخواد باهاش تماس بگیره که صدای ضربه زدن به در متوقفش میکنه، مینهو وارد میشه. مارک با تعجب از جاش بلند میشه و در حالی که بغلش میکنه میگه:
_ چطور شده این موقع اومدی خونه؟! تو که تازه اومده بودی!!
مینهو چند ضربه ی آروم به پشتش میزنه و میگه:
_ فرمانده رو التماس کردم تا گذاشت بیام، مگه میشه توی همچین موقعیتی پیشت نباشم!
چشمهای مارک نمناک میشه، مینهو میگه:
_ پس اون روز درمورد جکسون باهام حرف میزدی؟
مارک بغضش رو قورت میده و میگه:
_ تو هم فکر میکنی که نباید این احساسات رو به جکسون داشته باشم؟
مینهو لبه ی تخت میشینه و میگه:
_ اگه اینقدر به احساساتت مطمئنی، چه مشکلی داره؟!!
مارک کنارش میشینه و میگه:
_ تو شوکه نشدی؟ ولی مامان و بابا خیلی شوکه شدن.
مینهو: اوندفعه که دوستات اومده بودن خونه، توی نگاهت به جکسون یه چیز دیگه ای میدیدم ولی فکر نمیکردم اینقدر جدی باشه. 
مارک: میدونی، فکر میکنم وقتی با جکسونم بهترین روزهای عمرم رو دارم میگذرونم... هر لحظه ش از لحظه ی قبلش بهتره.
مینهو دستش رو روی دست مارک میذاره و میگه:
_ حقیقتش مامان و بابا ازم خواستن راضیت کنم بری پیش مشاور... 
مارک حرفش رو قطع میکنه و میگه:
_ هیونگ، خواهش میکنم، تو دیگه نه... این احساساتی که به جکسون دارم اینقدر برام با ارزشه که نمیتونم بیخیالش بشم.
مینهو با لبخندی میگه:
_ منم نمیگم بیخیالش بشی... فقط میگم اینطوری میتونی بهشون ثابت کنی که اشتباه نمیکنی.

داخلی - زیرزمین ساختمان قدیمی - شب
جونهو و یرین به بهانه ی سرمایه گذاری رو به روی رئیس باند نشستن، رئیس میگه:
_ کلوب درآمدش عالیه... پیشنهاد میکنم سرمایه تون رو اینطوری استفاده کنید. ما توی کارشم خیلی ماهریم و دخترای خوش بر و رویی هم داریم.
یرین که نقش منشی جونهو رو بازی میکنه مشغول صحبت کردن با رئیس میشه، جونهو با دقت اطراف رو نگاه میکنه تا اینکه عکس جونگیون رو لای ورقهای روی میز میبینه، عکس رو برمیداره و مطمئن میشه که جونگیونه، با لبخندی میگه:
_ این کیه؟ چه خوشگله، اینم یکی از دخترای کلوبتونه؟!... (میخنده) منم دلم خواست بیام اونجا.
رئیس میخنده و میگه:
_ دخترای کلوبمون خیلی خوشگلن ولی این دختر جزء یه باند دیگه مونه.
جونهو: چه باندی؟! نمیتونم روی اونجا سرمایه گذاری کنم؟!
رئیس: پس شما هم چشمتون جونگ هیوجین رو گرفته اتفاقا کارش خیلی خوبه، سریع میتونه مردها رو گول بزنه، فقط حیف که چند وقتیه مریضه و نمیتونه برامون کار کنه.
جونهو که با این حرفها قلبش به درد اومده با خودش میگه "لامصب برای همین مینجون هم اینقدر سریع عاشقش شد"  یرین میخنده و میگه:
_ پس میتونه خوب پول دربیاره (رو به جونهو) آقای سو چطوره روی این دختر سرمایه گذاری کنیم؟!
رئیس: هان؟... نه این دختر برای سرمایه گذاری خوب نیست، روی کل باند باج گیری سرمایه گذاری کنید بهتره... ما دختر از این خوشگلترم زیاد داریم.
جونهو: حتی از منشی منم خوشگلتر؟!
یرین زیر چشمی بهش نگاه میکنه، جونهو هم لبخند شیطانی تحویلش میده. رئیس به بینی پهن و چشمهای ریز و صورت بزرگی که یرین برای خودش ساخته، نگاهی میندازه و چیزی نمیتونه بگه. جونهو میخنده و میگه:
_ داشتم شوخی میکردم...
یرین کارت ویزیتی رو به طرف رئیس میگیره و میگه:
_ این کارت رو داشته باشید، تا چند روز دیگه بهتون خبر میدیم که کی وکیل آقای سو رو به دیدنتون میفرستیم.

 داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - شب
مینجون مثل آدمای مسخ روی تخت دراز کشیده و به سقف ذل زده. زیر لب میگه:
_ یو جونگیون... نچ... جونگ هیوجین... 
همین لحظه براش پیامی از طرف جونگیون میاد [خیلی حالت بده؟! آخه توی بدترین شرایط هم همیشه با هم حرف میزدیم] مینجون آهی میکشه و با بی حالی موبایل رو کنارش رها میکنه. بعد از چند دقیقه بازم از جونگیون پیام میاد [نمیدونم چرا حس میکنم باهام قهری! چیزی شده؟! کاری کردم که نباید میکردم؟!] مینجون با عصبانیت موبایل رو روی تخت جونهو پرت میکنه.

داخلی - ورودی خوابگاه - سحر
جونهو و یرین که مجبور شدن دیشب به خوابگاه برنگردن، توی اولین ساعات مجاز ورود و خروج خوابگاه، وارد میشن تا میخوان از هم جدا بشن یهو هیوری میگه:
_ لی جونهو و بک یرین، تا الان کجا بودید؟!
هر دو با تعجب و ترس به هیوری نگاه میکنن تا جونهو میخواد چیزی بگه. هیوری میگه:
_ نمیخواد چیزی بگید خودم میدونم توی هتل بودید... چون اونجا دیدمتون... آخه چرا شما دوتا باید همچین کاری بکنید؟! 
یرین سریع میگه:
_ خانم لی، سوء تفاهم شده... من رفتم اونجا که دوستم که از آمریکا اومده رو ببینم.
هیوری: با جونهو؟! احیانا اونم دوستشونه؟!
جونهو: نه بابا، فقط چون یرین خوب سئول رو نمیشناسه منم همراهش رفتم.
هیوری: اونوقت تاصبح داشتید دوست ایشون رو ملاقات میکردید؟!!
یرین: خب نه، راستش وقتی میخواستیم برگردیم توی آسانسور گیر افتادیم... چون شب بود دیر اومدن نجاتمون دادن.
هیوری: خب خیلی خوبه الان زنگ میزنم هتل ببینم بعد از من کسی اونجا گیر کرده بوده یا نه!... چطوره؟!
جونهو با غضب به یرین نگاه میکنه.  
پایان قسمت بیست و دوم
    

هیچ نظری موجود نیست: