۱۳۹۵ بهمن ۸, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿18✿

داخلی - مدرسه - راهرو - صبح
کوانگسو به سرعت خودشو به هیوری میرسونه و در گوشش میگه:
_ یکی از بچه ها بارداره!!!
جونهو که شنیده، خودشو به نشنیدن میزنه و ازشون دور میشه. هیوری با عصبانیت میگه:
_ کی؟! کجاس؟!
کوانگسو: بِک آیون... توی اتاق منه.
هر دو سریع به سمت اتاق پزشک میدوئن.

داخلی - مدرسه - اتاق پزشک - صبح
هیوری و کوانگسو وارد میشن ولی آیون توی اتاق نیست. هیوری میگه:
_ مگه نگفتی حالش بده؟! پس کجاس؟!
کوانگسو: بهش گفتم همینجا بمونه... نمیدونم کجا رفته.
هیوری: مطمئنی بارداره؟!
کوانگسو تعریف میکنه.

برش به یک ساعت پیش
داخلی - مدرسه - اتاق پزشک - صبح
آیون روی تخت دراز کشیده و بهش سرم وصله. کوانگسو به طرفش میاد و میگه:
_ هنوز حالت بده؟
آیون: دیشب همون غذایی که همه ی بچه ها خوردن رو خوردم ولی نمیدونم چرا از خواب که بیدار شدم حالت تهوع دارم.
کوانگسو مچ آیون رو میگیره و نبضش رو چک میکنه. با تعجب بهش نگاه میکنه و میگه:
_ آخرین بار کِی پریود شدی؟ 
آیون: یادم نمیاد دقیقا کی بود... فکر کنم بهم ریخته شده. چطور مگه؟
کوانگسو: بخاطرش دکتر نرفتی؟
آیون سرش رو به طرفین تکون میده. کوانگسو میگه:
_ بذار ازت یه آزمایش خون بگیرم.
آیون: چیزی نیست... حتما بخاطر تیروئیدمه، بعضی موقعها اینطوری میشم.
کوانگسو: پس باید پیگیریش کنیم، شاید جدی باشه. 

برش به حال
داخلی - مدرسه - اتاق پزشک - صبح
هیوری آهی میکشه و میگه:
_ باید پیداش کنیم.
کوانگسو: حالت تهوع داشت، شاید رفته توالت.

داخلی - کلاس درس 2 - صبح
جونهو کنار مینجون میشینه و میگه:
_ خبر داغ! یکی از دخترا خرابکاری کرده!
مینجون شونه هاشو بالا میندازه و میگه:
_ کی؟!
جونهو: نمیدونم! ولی قیافه ی لی هیوری بعد از شنیدنش دیدنی بود! 
همین لحظه صدایی توی بلندگوی مدرسه میاد که میگه:
_ دانش آموز بک آیون هرچه سریعتر به خانم لی هیوری مراجعه کنه.
جونهو ابروهاشو بالا میبره و میگه:
_ گفته بودم این دوتا یه کاری دست خودشون میدن!
مینجون: بیخیال! به ما ربطی نداره.
جونهو: درسته... (آه میکشه) نمیدونم هنوز هیوری با یرین صحبت کرده یا نه! میترسم یرین سوتی بده.
جونهو به مینجون نگاه میکنه و میبینه مینجون و جونگیون دارن بهم لبخند میزنن. جونهو سرش رو روی میز میذاره و با خودش میگه "منو باش دارم با کی حرف میزنم" همین لحظه یه پوشه میخوره توی سرش، برمیگرده که بد و بیراه بگه ولی تا یرین رو میبینه، متعجب میشه. یرین پوشه رو روی میزش میذاره و میگه:
_ میخوای بدون تحقیقت سر کلاس بشینی؟!
جونهو: خوبه تو یادت بود.
یرین: یادت باشه ازم تشکر نکردی!
جونهو با دست بهش اشاره میکنه "برو" یرین با ناراحتی از کلاس بیرون میره. مینجون میگه:
_ واقعا چرا تشکر نکردی؟! اون خیلی به فکرته!
جونهو با دست سرشو میگیره و میگه:
_ خودم میدونم، آخه دوستم داره!
مینجون با تعجب میگه:
_ خودش بهت گفت؟
جونهو: دیشب توی هتل یهو بحث اینکه بوسش کردم رو کشید وسط... آدمی نیست که الکی حرفی رو پیش بکشه... از اون حرفش هدف داشت، نمیخواست من کنارش بخوابم چون بهم حس داره.
مینجون دستش رو میندازه روی شونه ش و میگه:
_ ایول! پس بلاخره یکی فهمید این گنج چقدر با ارزشه.
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ چرا اون؟!
مینجون: مگه اون چشه؟!
جونهو: خیلی فضوله!
مینجون پس گردنی بهش میزنه و میگه:
_ اگه کنجکاو نبود که تو رو پیدا نمیکرد.   

داخلی - منزل وانگ - عصر
نامجو (مادر جکسون) ظرف میوه رو برمیداره و میخواد به اتاق جکسون بره که جیرو (پدر جکسون) دستش رو میگیره و میگه:
_ ولش کن، خودش میاد میبره.
 نامجو: خشک خالی که نمیشه از مهمون پذیرایی کرد!
جیرو: بذار خودش از دوستش پذیرایی کنه.
نامجو با سر تأیید میکنه. 

داخلی - منزل وانگ - اتاق جکسون - عصر
مارک وارد میشه و تا با یه قفسه پر از ظروفی که توشون حشره هست مواجه میشه؛ روشو برمیگردونه و به جکسون که پشتش وارد شده و تازه در رو بسته برخورد میکنه، باعث میشه جکسون به در بچسبه. چون خیلی به هم نزدیکن برای لحظه ای نفسهاشون توی سینه حبس میشه و ناخودآگاه نگاههاشون روی لبهای هم خشک میشه. هر دو سعی میکنن احساسشون رو نادیده بگیرن، سرهاشون رو پایین میندازن و از هم فاصله میگیرن. مارک به قفسه اشاره میکنه و میگه:
_ اینا چیه؟!
جکسون میخنده و میگه:
_ نترس همه شون در داره. هیچ کدوم نمیتونن بیرون بیان.
مارک همینطور که اطراف اتاق رو نگاه میکنه میگه:
_ اتاق من اصلا این شکلی نیست، خیلی با اینجا فرق داره. 
جکسون: کنجکاو شدم ببینمش.
جکسون از زیر تخت جعبه ای رو بیرون میاره. مارک یهو عنکبوتی روی زمین میبینه و با ترس میپره توی بغل جکسون و با هم روی زمین می افتن، طوری  که مارک روی جکسون میوفته. هر دو باز با اشتیاق به لبهای هم نگاه میکنن، جکسون به زور چشمهاشو میبنده و با خودش میگه "ای بابا... چرا امروز اینطوری شدم؟!" میچرخه و مارک رو کنارش میذاره. همین لحظه مارک گردنش رو دراز میکنه و بوسه ی کوچیکی از لبهای جکسون میگیره. جکسون با چشمهای گشاد بهش نگاه میکنه. مارک درحالیکه میخنده با پشت دست آروم به سینه ی جکسون میزنه و میگه:
_ هی... اینطوری باعث میشی فکر کنم عجیب غریبم.
جکسون با لبخند پیشونیش رو به پیشونی مارک میچسبونه و میگه:
_ تو هم، اینطوری باعث میشی بیشتر دوستت داشته باشم.
Mark - Jackson - Markson - Jark - مارک - جکسون - مارکسون - جارک
و با محبت لبهاشو میبوسه و بعد به چشمهاش نگاه میکنه، مارک هنوز با اشتیاق به لبهاش چشم دوخته. جکسون هم که شیفته ی لبهای جذاب مارک شده، میخواد بار دیگه بوسه ای ازش بگیره که یهو حس میکنه چیزی روی دستش راه میره و میبینه عنکبوته روی دستشه. مارک جیغ میکشه و سریع میپره روی تخت. جکسون عنکبوت رو میگیره و داخل یکی از ظرفهای شیشه ای میندازه. جیرو در میزنه و وارد میشه. جکسون میخنده و میگه:
_ چیزی نیست بابا... فقط مارک از عنکبوت میترسه.
مارک با شرمندگی از روی تخت پایین میاد و میگه:
_ ببخشید سر و صدا راه انداختم.
جیرو میخنده و میگه:
_ مشکلی نیست... فقط نگران شده بودم.
و میره. جکسون از توی جعبه آلبومی رو بیرون میاره و میگه:
_ این برای دبستانمه. کلکسیون برگ درسته کرده بودم.
روی زمین میشینن و از تخت به عنوان میز استفاده میکنن، آلبوم رو روش میزارن و نگاهش میکنن و با هم صحبت میکنن. به ته آلبوم که میرسن هر دو سرشون رو روی تخت میزارن و همینطور که بهم نگاه میکنن، جکسون با نوک انگشتهاش، دست مارک رو لمس میکنه و مارک با لبخند دستش رو به دست جکسون قفل میکنه.

داخلی - خوابگاه - باشگاه ورزش - شب
جونگیون توی باشگاه تنهاس و بعد از ورزش کردن، وسایلش رو برمیداره و میخواد بیرون بره که جلوی در پسری ماسکدار جلوش ظاهر میشه و میگه:
_ کیفت رو بده.
جونگیون با کلافگی آه میکشه و میگه:
_ اگه ندم چیکار میکنی؟
پسر دست جونگیون رو محکم میگیره و به دیوار میچسوبش و میگه:
_ این راهرو دوربین نداره... خلوت هم هست... میتونم هر کاری بکنم.
جونگیون با نگاه جدی میگه: 
_ این ترسو بودنت رو نشون میده.

داخلی - خوابگاه - راهرو - شب
جونهو که داره از کنار اون راهرو رد میشه، جونگیون و پسر ماسکدار رو میبینه و با خودش میگه "اوه... اون جونگیون نیست؟" وقتی میبینه پسر ماسکدار داره به بدن جونگیون دست میزنه میخواد جلو بره که میبینه جونگیون با چندتا حرکت حرفه ای کاراته پسر رو از خودش دور میکنه و به زمین میندازش. جونهو با تعجب زیادی بهش نگاه میکنه، سریع پشت دیوار قایم میشه و با خودش میگه "اون کیه؟!" یهو یاد حرفهای مینجون میوفته که چطوری جونگیون، مینجون رو توی انبار زندانی کرده بود. با خودش میگه "پس ازمون قایم نکرده بود... ولی بهمون هم نگفته که کاراته کار حرفه ایه!"   
  
داخلی - خوابگاه پسرا - اتاق 18 - شب
جونهو و مینجون کنار هم دراز کشیدن و فیلم تماشا میکنن. جونهو توی فکره و با خودش میگه "باید به مینجون بگم؟!... نه... نباید الکی نگرانش کنم، اول خودم ته و توش رو در میارم" مینجون خمیازه ای میکشه و میگه:
_ من خوابم میاد.. بقیه ش رو تنهایی ببین.
جونهو: تازه اول فیلمه که؟!
مینجون روی تختش میره و میگه: 
_ فردا صبح با جونگیون قرار دارم.
جونهو: همش ورد زبونت دوستت دخترته!
مارک که داره کتاب میخونه، با تعجب به مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ جونگیون؟ من فکر میکردم (با دست به جونهو و مینجون اشاره میکنه) شما دوتا با هم قرار میذارید!
مینجون بالش رو به طرف مارک پرت میکنه و میگه:
_ دیوونه شدی؟
مارک: پس فقط من دیوونه نیستم، جکسون هم مثل من فکر میکرد!
جونهو میخنده و میگه:
_ با اینکه همدیگه رو خیلی دوست داریم ولی رابطه مون اونطوری نیست.
مارک: آها... فهمیدم.
مینجون پتو رو روی سرش میکشه و میخوابه. جونهو رو به مارک، میگه:
_ تو بیا با هم فیلم ببینیم.
 مارک: آخه من این فیلمو قبلا دیدم.
جونهو با ناراحتی لپتاپ رو میبنده و روی تختش میره.

داخلی - مدرسه - راهرو - صبح
هیوری دم در کلاس اول ایستاده و با یرین صحبت میکنه. هیوری میگه:
_ این بچه ها برام حواس نذاشتن... سه روز گذشته و گزارش شب نیومدن تو رو کامل نکردم. اونشب کجا بودی؟
یرین: خونه ی دوستم بودم.. خانواده ام میدونن. 
هیوری: چرا همون موقع به من اطلاع ندادی؟
یرین: خیلی سرگرم صحبت با دوستم بودم. اصلا خوابگاه رو فراموش کرده بودم.
هیوری: باشه... میتونی بری سر کلاست.
یرین میره توی کلاس. هیوری که از مشغله ی زیاد سردرد گرفته. سرش رو داره ماساژ میده که یهو آیون رو میبینه. جلو میره و میگه:
_ بلاخره اومدی مدرسه؟
آیون: سلام خانم لی.
هیوری: بعد از کلاست حتما بیا پیشم... باشه؟
آیون: چشم.

داخلی - مدرسه - کلاس 2 - ظهر
معلم ادبیات به دانش آموزان وقت داده تا هرکدوم یه پاراگراف درمورد شادی بنویسن. جونهو با بیحالی فقط سرش رو روی کاغذ گذاشته و چشمهاشو بسته. معلم همینطوری اتفاقی چندتا اسم رو صدا میکنه که شامل جونگیون و جونهوئه. جونگیون بلند میشه و نوشته اش رو میخونه:
_ تو خوشی رو به قلبم آوردی... پس لحظه ای که وارد قلبم شدی رو بیشتر از هر لحظه ای به یاد دارم. چون اون لحظه شادترین لحظه ی زندگیم بود.  
معلم: بد نبود.
بعدش نوبت جونهو میشه، جونهو میخواد ورق مینجون رو برداره ولی مینجون محکم ورقش رو نگه میداره. جونهو پوزخند طعنه آمیزی میزنه. میاسته، ورق سفیدش رو جلوش میگیره و میگه:
_ خوشی تنها به وسیله ی خود آدم درست میشه، باید خودمون لحظه هامون رو شاد کنیم و ازشون لذت ببریم. نمیشه منتظر کسی باشیم تا بیاد و شادمون کنه.
معلم براش دست میزنه و میگه:
_ خیلی خوب بود... دوتا نمره ی مثبت بهت میدم.  
جونهو میشینه. مینجون آروم میگه:
_ این چی بود؟ از قصد اینا رو گفتی؟
جونهو: حرف دلم بود... بهت برخورد؟! فکر کردی دارم جونگیون رو ضایع میکنم؟
مینجون: دارم برات!

داخلی - مدرسه - دفتر مشاوره - ظهر
آیون با ناراحتی سر میز نشسته. هیوری وارد میشه، رو به روش میشینه و میگه:
_ با مادرت که صحبت کردم، گفت که جنین رو سقط کردی. میدونم الان حالت خوب نیست ولی مجبوری به سوالاتم جواب بدی.
وقتی اشکِ توی چشمهای آیون رو میبینه، آهی میکشه و میگه:
_ الان اینقدر ناامید هستم که حتی حس سوال پرسیدن رو ندارم.
آیون سرش رو پایین میندازه. هیوری میپرسه:
_ واقعا یکی از بچه های مدرسه بوده؟! واقعا توی مدرسه اون اتفاق افتاده؟!
آیون با سر تأیید میکنه. هیوری میگه:
_ با کی؟! کجا؟
آیون آروم میگه:
_ توی زیرزمین مدرسه... با... با... هوانگ چانسونگ.
هیوری با شنیدن اسم چانسونگ قلبش میشکنه و با خودش میگه "اون که قول داده بود این کاراشو کنار بذاره... پس چرا اینقدر بیفکری کرده؟" هیوری تلفن رو برمیداره و میگه:
_ هوانگ چانسونگ رو صدا کنید بیاد اتاق مشاوره.

خارجی - حیاط مدرسه - ظهر
مینجون کنار جونگیون روی صندلی میشینه و میگه:
_ منظورت کدوم لحظه بود؟
جونگیون: حدس بزن.
مینجون: اولین بار که بوست کردم؟
جونگیون به علامت منفی سرش رو تکون میده. مینجون میگه:
_ اونشب که کنار هم خوابیدم و من کاری نکردم؟
جونگیون با مشت میزنه توی سینه ی مینجون و میگه:
_ اون موقع کاری نکردی؟! 
مینجون با لبخند خودشیرین کنی میگه:
_ تا صبح که کاری نکردم. فکر نکردی چقدر باحالم؟
جونگیون بازم رد میکنه. و مینجون هی فکر میکنه و حدسهای دیگه ش رو میگه.

 داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - عصر  
جکسون حاضر شده و تا میاد از در بیرون بره یهو چانسونگ با عصبانیت در رو باز میکنه و بدون توجه به جکسون در رو محکم میبنده و دست جکسون لای در میمونه و زخم میشه. چانسونگ با ناراحتی روی صندلیش میشینه. جکسون با دیدن ناراحتیش بهش چیزی نمیگه و به طرف میزش میره تا چسب زخم برداره. تکیون که داره درس میخونه به طرف چانسونگ برمیگرده و میگه:
_ چی شد؟! چیکارت داشتن؟ تو رو هم داغون کردن؟! 
چانسونگ با عصبانیت میگه:
_ آیون بهم تهمت زده! (پوزخند میزنه) میگه من حامله ش کردم!
تکیون: نمیتونه دروغ به این گندگی بگه! با یه آزمایش ساده میتونن بفهمن بچه مال تو نیست.
چانسونگ: بچه ای در کار نیست... سقطش کرده.
تکیون: خب به بابات بگو ازش شکایت کنه!
جکسون که اینا رو شنیده، خودشو بی تفاوت نشون میده، وقتی چسب زخم رو روی دستش میزنه، میخواد از اتاق بیرون بره که چانسونگ میگه:
_ هی... چیزی که شنیدی رو به کسی نگو، مدیر خواسته کسی نفهمه چی شده.
جکسون: باشه.

خارجی - حیاط خوابگاه - عصر
هیوری داره به طرف خوابگاه میره که یهو چشمش به یرین و جونهو میوفته که از خوابگاه بیرون میان. یرین دست جونهو رو میگیره ولی جونهو کنار میزنش. یرین جلوش میایسته و میگه:
_ چی شده؟ چرا بعد از اونشب باهام بد اخلاقتر شدی؟ کار بدی کردم؟
جونهو: چرا نمیفهمی داشتم ازت سوء استفاده میکردم؟! حالا دیگه تموم شده... دیگه نمیخوام ببینمت.
هیوری با شنیدن این حرفها با خودش میگه "این دوتا هنوزم مشکوکن" وقتی داره از کنارشون رد میشه. یرین داره درگوشی با جونهو حرف میزنه. هیوری خودشو به ندیدن میزنه و میره. یرین در گوش جونهو آروم میگه:
_ پس کی قراره دوباره جادوگری کنید؟!
جونهو با ناراحتی میگه:
_ مینجون وقت برای این کارا نداره. منم حوصله ی تو رو ندارم.
جونهو اینو میگه و میره. یرین به رفتن جونهو چشم میدوزه و با خودش میگه "نامرد!!" 

خارجی - حیاط مدرسه - عصر
جونهو که دلش برای جادوگری با مینجون تنگ شده داره به طرف زیرزمین میره که یهو دوربین مدار بسته ی جدیدی که برای ثبت رفت و آمد زیرزمین نصب شده رو میبینه. با خودش میگه "لعنتی... اینو کی گذاشتن؟!... حتما اون دوتا احمق لو دادن اینجا با هم خوابیدن!" جونهو از راهی که اومده برمیگرده و با ناراحتی زیر لب میگه:
_ یه زمانی از همه ی تغییرای مدرسه باخبر بودیم. شاید هم مینجون خبر داره و یادش رفته به من بگه!

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 14 - عصر
جونهو به طرف نیکون میره و آروم میگه:
_ یه نخ سیگار بهم بده.
نیکون با تعجب میگه:
_ تو که سیگار نمیکشی! برای چی میخوای؟
جونهو با بیحالی میگه:
_ بقیه برای چی میخوان.
نیکون یدونه میزنه توی پیشونیش و میگه:
_ من به تازه واردها نمیدم. نمیخوام مسئولیت معتاد شدن کسی روی دوشم باشه.
جونهو: ایش... 
جونهو یواشکی از زیر تشک نیکون یه نخ سیگار برمیداره و توی جیبش قایم میکنه. بعد از اینکه جونهو میره. نیکون متوجه میشه یکی از سیگارها نیست، دستی به سرش میکشه و میگه:
_ این پسره دیگه چرا اینقدر خر شده؟!

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - عصر
مینجون و جونگیون کنار هم نشستن، جونگیون میگه:
_ خب تو نمیتونی حدس بزنی کی توی قلبم رفتی. بهم بگو نوشته ی خودت چی بود؟!
مینجون ورقش رو جلوی جونگیون میذاره، جونگیون میخونش "توی زندگیم خیلی چیزا هست که شادم میکنه ولی شادی ای که تو بهم میدی از همشون با ارزشتره" و میگه:
_ اینو برای من نوشتی؟ 
مینجون با شرمندگی نگاهش میکنه و میگه:
_ نه... (با صدای آرومتر) برای جونهو بود.
 جونگیون با محبت به چشمهای مینجون نگاه میکنه و میگه:
_ چرا اینطوری شدی؟ میدونم که جونهو چقدر برات مهمه.
یهو به موبایل مینجون یه پیام از طرف نیکون میاد "عشقت ازم یه چیزی کش رفت، برو ببین چه حالی داره" مینجون با نگرانی به جونگیون میگه:
_ یه کاری دارم... فعلا خداحافظ.
و سریع از پنجره ی اتاق بیرون میره.    

داخلی - خوابگاه پسران - اتاق 18 - عصر
جونهو یه گوشه نشسته و سیگار توی دستشه، مینجون به طرفش میاد و با نگرانی میگه:
_ دیوونه شدی؟! داری چیکار میکنی؟
جونهو چیزی نمیگه. مینجون ادامه میده:
_ داری کاری میکنی زودتر بمیری؟! من میخوام حالا حالاها باهات باشم، قصد ندارم به این زودی از دست بدمت.
و جونهو رو بغل میکنه. جونهو میخنده و میگه:
_ پس نقشه ام جواب داد! بلاخره دیدمت!
Minjun - Junho - Junbros - مینجون - جونهو
مینجون با آرنج بهش میزنه و میگه:
_ نقشه؟! الان حسودیت شده؟!!
جونهو: نه... فقط امروز اصلا ندیده بودمت.
مینجون: تا الان داشتم هی حدس میزدم که کِی توی دل جونگیون راه پیدا کردم.
جونهو: واقعا، نمیدونی؟ 
مینجون لبهاشو برمیگردونه. جونهو میگه:
_ از همون موقع که فهمید اونی که به سینه ش دست زده بود، تو نبودی... همون موقع رفتی توی دلش.
مینجون: غیر ممکنه... پس چرا از اول قبول نکرد باهام قرار بذاره؟
جونهو: گفتم که داشته برات ناز میکرده.
مینجون دستی توی سرش میکشه و میگه:
_ دیگه دارم دیوونه میشم.
جونهو: الان دیدی اونی که باید نگران باشه منم! مراقب خودت باش. 

داخلی - خوابگاه - رختشویی - شب
مارک و جکسون درحالی که هر کدوم سبد لباسی دستشونه با هم وارد میشن. مارک جلوی یکی از لباسشوییها میشینه و میخواد لباسهاشو بریزه توش، جکسون یکی از لباسهای مارک رو همینطور که بیرون میکشه میگه:
_ تاحالا ندیدم شلوار این رنگی بپوشی...
یهو میبینه لباسی که بیرون آورده شلوار نیست و شورت پاچه داره. همین لحظه مارک سریع شورت رو میگیره و جکسون با خنده بلندی میگه:
_ شورت پاچه دار میپوشی؟! 
مارک با اخم شیرینی میگه:
_ نه، اینو مامانم بهم هدیه داده.
جکسون چشمکی میزنه و میگه:
_ مامانت نمیدونه چی بهت میاد، من خودم برات میخرم.
مارک شورت نارنجی رو از بین لباسهای جکسون بیرون میکشه و میگه:
_ از الان بگم من شورت نارنجی دوست ندارم. 
جکسون: پس منم دیگه نمیپوشم.
مارک: نه به تو میاد!
جکسون: مگه دیدی؟
مارک: نه، تصورش کردم.
جکسون: چی؟ منو با شورت تصور کردی؟
مارک: مگه چیه؟ دوست پسرمی! خب یه وقتایی به... (مکث میکنه) بهش فکر میکنم.
مارک سرش رو پایین میندازه، جکسون سر مارک رو بالا میاره و درحالیکه توی چشمهاش نگاه میکنه میگه:
_ چرا خجالت میکشی؟! من به از این خفنترهاشم فکر کردم. 
مارک آب گلوش رو به سختی قورت میده و میگه:
_واقعاً؟! درموردم فکرای اونطوری میکنی؟
جکسون میخنده و میگه:
_ شوخی کردم. درسته وقتی خیلی بهت فکر میکنم، فکرم خارج از کنترلم میشه ولی تاحالا نتونستم تصورش کنم.
مارک: چیو؟
جکسون با صدای آروم ولی شیطنت آمیز میگه:
_ ازم نخواه که بهت بگم!
مارک ابروهاشو بالا میبره، لبش رو میگزه و سرش رو به علامت فهمیدن تکون میده. جکسون دستی لای موهاش میکشه و میگه:
_ فکر نمیکردم که اینا رو بهت بگم.
مارک لپش رو میکشه و میگه:
_ خیلی بانمکی.


داخلی - مدرسه - اتاق حسابداری - صبح
نیکون روبه روی حسابدار مدرسه ایستاده، حسابدار میگه:
_ شهریه ت دو ماهه که پرداخت نشده. 
نیکون: معذرت میخوام.
حسابدار: واقعا پرورشگاه نمیتونه کمکت کنه؟!
نیکون: نه، گفتن چون مدرسه خصوصیه نمیتونن هزینه ای پرداخت کنن.
حسابدار: اگه از شاگردای ممتاز بودی حداقل بورسیه میشدی. میدونم برات سخته که خودت پول شهریه ت رو دربیاری ولی منم بیشتر از این نمیتونم برات کاری بکنم تا آخر ماه باید تصویه کنی.
نیکون با ناراحتی آهی میکشه و با خودش میگه "باید یه کاری بکنم یه پول قلمبه دستم بیاد"

✿پایان قسمت هجدهم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:  
جونهو: زیپ شلوارت بازه!  
نیکون: دوست داری لوت بدم؟! 

۱۳۹۵ بهمن ۵, سه‌شنبه

Fake 2PM - Junho Is HOT

Balloonsتولد جونهوی عزیز رو تبریک میگیم
وقتی اعضای گروه سردشونه چطور خودشون رو گرم میکنن؟!
امیدواریم از ویدئو لذت ببرید

ویدئوهای آهنگ Yes No Maybe از Suzy

5BSpecial_Clip5D_Suzy28suji29_Yes_No_Maybe.JPG

ویدئوی ویژه ی آهنگ که میشه گفت ورژن رقص موزیک ویدئوس

ویدئوی تمرین رقص

موزیک ویدئوی اصلی

۱۳۹۵ بهمن ۴, دوشنبه

معرفی سریال Goblin - جن

Goblin_28229~0.jpg

نام سریال:  쓸쓸하고 찬란하神-도깨비  Goblin  / جن 
ژانر: تخیلی، کمدی، رمانتیک، درام
تعداد قسمت ها: 16 
از شبکه ی: tvN 
محصول سال: 2016
نویسنده: Kim Eun Sook (نویسنده ی سریالهای نسل خورشید، وارثان، باغ مخفی)
کارگردان:  Lee Eung Bok (کارگردان سریالهای نسل خورشید، رویای بلند1و2، مدرسه 2013)

بازیگران:
Gong Yoo در نقش Kim Shin / goblin
(بازیگر سریالهای بزرگ، کافی پرنس، سلام معلم من و...)
Goblin_281629.jpg

Kim Go Eun در نقش Ji Eun-Tak 
(بازیگر سریال پنیر در تله)
Goblin_28429.jpg

Lee Dong Wook در نقش Wang Yeo / grim reaper
(بازیگر سریالهای مرد آهنی، پادشاه هتل، دختر من و...)
Goblin_282429.jpg

Yoo In Na در نقش Kim Sun / Sunny 
(بازیگر سریالهای هتل مخفی من، تویی که از ستاره ها اومدی و...)
Goblin_282129.jpg

خلاصه ی داستان:
کیم-شین جنگجوی دوره ی گوریو بوده که بعد از مرگش تبدیل به جن شده و زندگیش ادامه داره تا با دیدن مرگ عزیزانش مجازات بشه و فقط بوسیله ی عروس جن که قابلیت خاصی داره میتونه به زندگیش پایان بده. جی اون-تاک هم دختریه که سرنوشتش این بوده که بدنیا نیومده بمیره ولی بخاطر جن زنده میمونه و روح گمشده حساب میشه و فرشته ی مرگ دنبالشه تا به اون دنیا راهیش کنه. اون-تاک بعد از مرگ مادرش خیلی تنهایی و سختی کشیده تا اینکه روز تولدش شمع رو فوت میکنه و جن احضار میشه...


عکسهای سریال:
Goblin_282929.jpgGoblin_282829.jpgGoblin_282729.jpgGoblin_282329.jpgGoblin_282229.jpgGoblin_282029.jpgGoblin_281829.jpgGoblin_281529.jpgGoblin_281429.jpgGoblin_281329.jpgGoblin_281229.jpgGoblin_281029.jpgGoblin12.jpgGoblin.jpgGoblin_28829.jpgGoblin_28729.jpgGoblin_28529.jpgGoblin_28929.jpgGoblin_281129.jpgGoblin_28329.jpgGoblin_281729.jpgGoblin_28629.jpgGoblin_281929.jpgGoblin_282629.jpgGoblin_282529.jpgGoblin-Poster3.jpg

۱۳۹۵ بهمن ۱, جمعه

Out Of Control - خارج از کنترل ✿17✿

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - عصر
 یرین داره یه لباس مناسب برای رفتن به تئاتر انتخاب میکنه که یهو یه پیام از طرف جادوگر به موبایلش میرسه [قبل از رفتن، پنجره ی اتاقت رو نیمه باز بذار (شکلک چشمک) از طرف جادوگر] یرین با تعجب میگه:
_ چرا میخوان بیان توی خوابگاه دخترا؟! 

داخلی - خوابگاه پسران - حمام - عصر
مارک و جکسون درحالی که هردو سعی میکنن به هم نگاه نکنن یهو همزمان باهم زیر دوش میرن. به هم برخورد میکنن و با تماس بدنهاشون به هم، هر دو گُر میگیرن و با اشتیاق به همدیگه که زیر شُرشُر آبِ دوش جذابتر شدن، خیره میشن. همین لحظه کف شُره میکنه و توی چشم مارک میره، چشمش میسوزه و میبندش. همینطور که بالا و پایین میپره میگه:
_ آی چشمم...آی چشمم.
در حین اینکه مارک چشمش رو میشوره. جکسون در گوشش میگه:
_ داشتی منو دید میزدی؟! چشمت سوخت!
مارک نیشگونش میگیره و میگه:
_ پس چرا چشم تو نسوخت؟!  
 همین لحظه جینیونگ که میبینه این دو از دست رفتند میگه:
_ هی سر دوش دعوا نکنید زود باشید میخوایم بریم.
جکسون میره زیر دوش. مارک با شیطنت کفهای روی بدن جکسون رو میشوره. جکسون با تعجب نگاهش میکنه و دستش رو کنار میزنه. مارک آروم میگه:
_ خیلی از دوستا اینطوری بهم کمک میکنن، کسی نمیفهمه.
جکسون به اطراف نگاه میکنه و میبینه کسی بهشون توجه نمیکنه، با لبخند به مارک نگاه میکنه.

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - عصر
جونگیون تا وارد میشه، چشمهاش از حدقه بیرون میزنه و سریع در رو میبینده، آهی میکشه و میگه:
_ مینجون تو اینجا چیکار میکنی؟!
مینجون: گفتم که یه راهی برای قرارامون پیدا میکنم.
جونگیون: یرین الان میاد، میبینت!
مینجون: اون با تیمش رفته بیرون؛ دیرتر میاد.
جونگیون: خب توی یه اتاق چجور قراری میشه؟!
مینجون: امروز سینماش میکنیم!
برقها رو خاموش میکنه و به وسیله ی پروژکتور متصل به لپتاپ فیلمی رو پخش میکنه. جونگیون کنارش میشینه و یه فیلم کمدی میبینن.  

داخلی - سالن انتظار نمایش - عصر
جینیونگ، مارک و جکسون که زودتر از بقیه رسیدن کنار هم نشستن، مارک تا کمی از نوشیدنیش رو مینوشه، قیافه ش برمیگرده و با تعجب به لیوان نگاه میکنه و میگه:
_ این چیه؟!
جکسون لیوان رو میگیره و میگه:
_ اِ... این مال منه.
مارک: واقعا این طعمو دوست داری؟!
جکسون میخنده و میگه:
_ اینقدر بده؟!
مارک: من اصلا دوستش ندارم!
جکسون: خودم هم تاحالا نخوردم... میخواستم برای اولین بار امتحانش کنم.
جکسون کمی ازش مینوشه و میگه:
_ حق با توئه... بذار بدیمش به جینیونگ.
میخندن و یواشکی لیوان رو با نوشیدنی جینیونگ عوض میکنن. جینیونگ سرش رو از توی موبایلش بیرون میاره و تا ازش مینوشه، برمیگردونش توی لیوان، به لیوان اون دوتا نگاه میکنه و رو به جکسون میگه:
_ بهت که گفتم این خوشمزه نیست، حالا پشیمون شدی؟!
جکسون سریع لیوان رو سر میکشه و میگه:
_ دیگه تمومش کردم... مجبوری همونو بنوشی!
مارک میزنه روی پای جکسون و میخنده. جینیونگ لیوان مارک رو میقاپه و میگه:
_ منم اینو مینوشم!
مارک خودشو لوس میکنه، لبهاشو برمیگردونه و با مظلومیت به جکسون نگاه میکنه. جکسون میگه:
_ الان برات یدونه دیگه میگیرم. 
جکسون به طرف فروشنده میره و همینطور که ایستاده تا سفارشش آماده بشه، مارک براش پیام میفرسته [بیا صبح خیلی زود که خیابون خلوته بریم پارک].  

داخلی - سالن نمایش - عصر
یرین کنار جونهو میشینه و میگه:
_ میخواید توی خوابگاه دخترا چیکار کنید؟!
جونهو با تعجب میگه:
_ منظورت چیه؟
یرین: چرا بهم گفتید پنجره ی اتاق رو باز بذارم؟!
جونهو که نمیدونست با ناراحتی آهی میکشه و میگه:
_ مینجون بهت گفت؟!
یرین: پیام از طرف جادوگر بود!
جونهو دستی به سرش میکشه، یرین میگه:
_ مینجون بود؟! یعنی بدون من و تو میخواد جادوگری کنه؟!!
جونهو چیزی نمیگه، بلند میشه و با جینیونگ جاش رو عوض میکنه. جینیونگ به یرین میگه:
_ چی بهش گفتی که ناراحت شد؟!
یرین: بین خودمونه!

 داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - شب
بعد از دیدن فیلم مینجون میخواد بره پس توی موبایلش دوربینهای راهرو و پشت بام رو چک میکنه و میبینه چند تا کارگر روی پشت بام در حال کار کردن هستن. با کلافگی با خودش میگه "حالا چطور برم بیرون؟!" رو به جونگیون میگه:
_ از بیرون صدا میاد! فکر کنم کسی توی پشت بامه. چطوری برم بیرون؟!
جونگیون پنجره رو باز میکنه و کارگرها رو میبنه، کمی فکر میکنه و میگه:
_ مثل نیکون لباس دخترونه بپوش!
مینجون با بی میلی تایید میکنه، جونگیون میگه:
_ فقط من اول میرم ببینم اوضاع چطوره. 

 داخلی - خوابگاه دختران - راهرو - شب
جونگیون میخواد از در خروجی بیرون بره که میبینه در بسته س. به طرف اتاقک مسئول میره و میگه:
_ چرا در بسته س؟!
هیوری: امشب دارن پشت بامها رو درست میکنن. چون شلوغه، مدیر اجازه نداده  بیرون برید. 

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - شب
مینجون به جونگیون میگه:
_ یعنی میخوان همینطور کل شب رو کار کنن؟!
جونگیون: حتی به هیوری گفتم که سروصدا نمیزاره بخوابیم ولی گفت دست اون نیست... نمیدونه تا کی طول بکشه.
مینجون با بیحالی روی مبل میشینه. جونگیون میگه:
_ اصلا چرا اومدی اینجا که اینطوری بشه؟! حالا چیکار کنیم؟! الان یرین بیاد بهش چی بگم؟ 

خارجی - خیابان - شب
بعد از دیدن نمایش گروه تئاتر دارن برمیگردن خوابگاه که از طرف مینجون به جونهو پیام میرسه [گیر افتادم؟! بیا یه کاری بکن... نمیتونم از اتاق جونگیون بیرون بیام!] جونهو پوزخندی میزنه و در جواب مینویسه [توی اتاق جونگیون چیکار میکنی؟... خودت یه فکری به حال خودت بکن] همین لحظه پیامی برای یرین میرسه، جونهو که متوجه شده یواشکی نگاه میکنه و میبینه مینجون از اون کمک خواسته! جونهو با شیطنت با خودش میگه "نباید بذارم بهش کمک کنه" دست یرین رو میگیره و میگه:
_ وایستا... باهات کار دارم.
چانسونگ به طرف جونهو برمیگرده و میگه:
_ چی شده؟!
جونهو رو به بقیه ی گروه میگه:
_ شما برید، من و یرین بعدا میایم.
بقیه میرن. یرین میگه:
_ برای کمک به مینجون نقشه ای داری؟!
جونهو میخنده و میگه:
_ کمک؟! خودش تنهایی شروعش کرده، خودش هم تمومش میکنه!
یرین: چی میگی؟!
جونهو: ما امشب برنمیگردیم خوابگاه!
یرین: پس کجا بریم؟!
جونهو: برو خونه تون.
یرین: ولی من هیچکس رو توی سئول ندارم. کجا برم؟!
جونهو آهی میکشه و میگه:
_ همون که گفتم امشب برنمیگردیم. خودم میدونم کجا باید بریم.
همینطور که دست یرین رو نگه داشته، با چانسونگ تماس میگیره و میگه:
_ میتونی توی هتلِ بابات برام اتاق جور کنی؟
  
داخلی - ورودی خوابگاه - شب
گروه تئاتر کمی دیرتر از ساعت بسته شدن ورودی خوابگاه رسیدن، هیوری در رو براشون باز میکنه، به طرف چانسونگ میره و میگه:
_ پس جونهو و یرین کجائن؟ 
چانسونگ: گفتن یکمی دیرتر میان.
هیوری: از این دیرتر؟! 
چانسونگ پوزخندی میزنه و میره. هیوری با  تعجب با خودش میگه "کجا رفتن؟! اونا که توی سئول آشنا ندارن!"  
   
داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - شب
مینجون وارد حساب کاربری جیساب میشه و با تعجب به اطلاعات ورود دانش آموزان به خوابگاه نگاه میکنه و با خودش میگه "جونهو و یرین نیومدن!!! دارن چیکار میکنن؟!" بعد از کمی جونگیون از توالت بیرون میاد و میگه:
_ یرین بهم پیام داد که امشب نمیاد! 
مینجون روی تختِ جونگیون دراز کشیده، پتو رو هم کاملا روی خودش کشیده طوری که فقط دستهاش معلومه، میگه:
_ خب پس نگرانی نداریم. هرموقع کارگرها رفتن من هم میرم.
 جونگیون نزدیکتر میره و وقتی متوجه میشه مینجون چطور خودشو زیر پتو قایم کرده با تعجب به دستهاش و شونه هاش که لخته نگاه میکنه. مینجون با شیطنت میگه:
_ داری به چی فکر میکنی؟!
جونگیون با هول میگه:
_ هیچی!
مینجون: نکنه داری منو لخت تصور میکنی؟!
جونگیون لبه ی تخت میشینه و میگه:
_ بس کن، میدونم لباس تنته! 
مینجون با عشق بهش نگاه میکنه.
Minjun - Jeongyeon - مینجون - جونگیون
در حالی که دست به سرش میکشه و موهاشو بهم میریزه، میگه:
_ پس اینطوری نمیشه سرکارت گذاشت! 
جونگیون سرش رو از زیر دست مینجون کنار میکشه و میگه:
_ پاشو بلوزت رو بپوش، اینجا مثل اتاق خودت گرم نیست؛ اگه با زیرپوش بخوابی، سرما میخوری. 
مینجون خودشو لوس میکنه و سرش رو به طرفین تکون میده. جونگیون دستش رو روی پیشونی مینجون میذاره و میگه:
 _ تب که نداری چرا اینطوری میکنی؟!
 دستش رو به بالا میبره و چتریهای مینجون بالا کشیده میشه و پیشونیش معلوم میشه، جونگیون خنده های ریز میکنه، مینجون میگه:
_ چرا میخندی؟!
جونگیون: وقتی موهاتو بالایی میدی، سنت بیشتر بنظر میاد.   
مینجون میخواد چیزی بگه ولی تأمل میکنه. جونگیون داره بلند بشه که مینجون دستش رو میگیره و میگه:
_ کجا میری؟
جونگیون: من روی تخت یرین میخوابم.
مینجون به طرف خودش میکشش و میگه:
_ چطور دلت میاد وقتی من اینجائم، روی یه تخت دیگه بخوابی؟!

داخلی - اتاق هتل - شب
جونهو روی صندلی نشسته.  یرین با ناراحتی روی تخت میشینه و میگه:
_ مینجون گفت توی خوابگاه دخترا گیر کرده، الان کجاس؟! نگرانشم!
جونهو: تو حتی نمیدونی داشته چیکار میکرده، چطور نگرانشی؟
یرین: بهرحال من در رو براش باز گذاشتم. باید خودمم کمک میکردم از اونجا بیاد بیرون.
جونهو: نگران نباش، الان توی اتاقتون پیش دوست دخترشه!
یرین با تعجب میگه:
_ اتاق ما؟ جونگیون دوست دخترشه؟!
جونهو: حواست باشه پیش جونگیون هیچی نگی. اون نمیدونه ما چیکار میکنیم.
یرین پوزخندی میزنه و میگه:
_ مثلا با مینجون لج کردی؟! اون که الان با دوست دخترش تنهاس و داره بهش خوش میگذره!
جونهو درحالیکه بلند میشه و به طرف تخت میاد میگه:
_ فکر کردی با بهترین دوستم لج میکنم؟!
جونهو میخواد روی تخت دراز بکشه، یرین سریعتر دراز میکشه و تمام تخت رو میگیره و میگه:
_ هی... اینجا جای منه! برو روی مبل بخواب.
جونهو، یرین رو کنار میزنه و دراز میکشه. یرین با عصبانیت میگه: 
_ اگه یهو بوسم کنی چی؟!
جونهو از یرین رو برمیگردونه و میگه:
_ الان عقلم سر جاشه. عمرا بهت نگاه هم نمیکنم. تازه فقط لپت رو بوس کردم، چرا اینقدر بزرگش میکنی؟!
یرین: اصلا برام مهم نبود حتی اگه لبم رو بوس کرده بودی!
جونهو به طرفش برمیگرده و میگه:
_ واقعا؟!
یرین با نگاه جونهو گُر میگیره. جونهو میگه:
_ واقعا از این دخترا هستی که هرکسی رو بوس میکنن؟!
یرین با قدرت زیاد هلش میده و جونهو از روی تخت میافته پایین.

داخلی - خوابگاه پسران - راهرو - شب
تکیون با بی حالی در حالی که ظرف رامنی دستشه به طرف اتاق 14 میره. همین لحظه موبایلش زنگ میخوره، تا اسم جیوون رو میبینه ظرف رامن از دستش می افته و آب جوش روی پاش میریزه اما با ناباوری فقط به اسم جیوون خیره میشه، آب گلوش رو بسختی قورت میده و با صدای بغض آلودی جواب تماس رو میده:
_ سلام!
جیوون با صدای آرومی از پشت موبایل میگه:
_ حالت خوبه؟
تکیون : خودت بهتر میدونی! حتی بهم نگفتی کجا رفتی!
جیوون: با اینکه الان دیگه معلمت نیستم ولی بازم رابطه مون غیر قانونیه... ما نمیتونیم باهم باشیم. 
تکیون: پس چرا الان زنگ زدی؟
جیوون: میخوام بهت بگم که برات یک سال صبر میکنم، اونموقع دیگه چیزی نیست که بتونه جلومون رو بگیره.
لبخندی روی لب تکیون میاد و چیزی نمیگه، جیوون میگه:
_ نمیخوای یه چیز دلگرم کننده بهم بگی که راحتتر این یک سال رو بگذرونم؟!
تکیون لبخندی میزنه و میگه:
_ سخت تلاشم رو میکنم تا زودتر مدرسه ام تموم بشه.  

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - نیمه شب
مینجون و جونگیون کنار هم روی یه تخت خوابیدن. ولی مینجون هنوز بیداره و هر دقیقه ای که میگذره تپش قلبش تندتر میشه، نفس عمیقی میکشه و با خودش میگه "اگه همینطوری پیش بره... یه کاری دست خودم میدم" بعد از یک ساعت مینجون هنوز نتونسته بخوابه، دستش رو به طرف جونگیون دراز میکنه و میخواد بغلش کنه اما تأمل میکنه و با خودش میگه "میتونم تحمل کنم... میتونم. همونطور که توی فیلمها پسرای باحال میتونن خودشون رو کنترل کنن، منم میتونم" چشمهاشو میبنده و سعی میکنه به چیز دیگه ای فکر کنه.

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق مسئول - نیمه شب
هیوری به ساعت نگاه میکنه و میگه:
_ چرا هنوز نیومدن؟! 
یهو به یاد کاندومی که توی اردو پیدا کرده بود میوفته و زیر لب میگه:
_ نکنه... (با دست به پیشونیش ضربه ای میزنه) منِ احمق اونا رو توی اتوبوس تنها گذاشته بودم!! نکنه از اون موقع...
با ناامیدی آهی میکشه.  

داخلی - خوابگاه دختران - اتاق زیرشیروانی - سحر
جونگیون از خواب بیدار میشه و تاچشم توی چشم مینجون میشه با محبت میگه:
_ صبح بخیر... خوب خوابیدی؟
مینجون سرش رو به علامت منفی تکون میده و همینطور که به چهره ی جذاب جونگیون خیره شده با خودش میگه "همه ی اون فیلمها دروغه! کدوم مَردی میتونه کنار عشقش فقط مثل مُرده ها بخوابه؟!" مینجون که تا الان فقط تحمل کرده بود دیگه طاقتش تموم میشه و بوسه ی طولانی از جونگیون میگیره، در حین بوسه دستش رو آروم از دور صورت جونگیون برمیداره و به طرف سینه ی جونگیون میبره، جونگیون که متوجه شده سریع دستش رو توی دست مینجون میذاره، طوری که مینجون نفهمه داره جلوش رو میگیره و بهم قفلشون میکنه. مینجون دست جونگیون رو محکم میفشاره و با پاش، ساق پای جونگیون رو لمس میکنه. جونگیون با خودش میگه "داره چیکار میکنه؟! اگه من رابطه م رو باهاش جدیتر کنم... یه جرم دیگه هم به جرمهام اضافه میشه! لعنتی باید جلوش رو بگیرم" با شوخی مینجون رو کنار میزنه و میگه:
_ کدوم بچه دبیرستانی ای اینطوری پرحرارت میبوسه؟! (دست به سینه میشینه با چهره ی بانمکی ادامه میده) مگه تو نبودی میگفتی باید تا 20 سالگی صبر کنی؟!
مینجون با خودش میگه "باید غرورم رو بذارم کنار و بهش بگم!!!! اما اگه بهش بگم 20 سالمه چه فرقی به حالمون میکنه؟! اونوقت باید بهش بگم اول دبستان رو افتادم!!! فقط آبروی خودمو میبرم" لبخندی میزنه و میگه:
_ نگران نباش... همونقدر که دلم میخوادش، به همون اندازه میدونم که نباید انجامش بدم.
جونگیون دستش رو دور گردن مینجون میندازه و میگه:
_ حالا که اینقدر قانونمندی بهتره قبل از اینکه بازم کسی بیاد روی پشت بام، از اینجا بری.
مینجون با تردید نگاهش میکنه و بوس کوچولویی ازش میگیره، وسایلش رو برمیداره و همینطور که از پنجره بیرون میره با لبخند میگه:
_ ولی من همه ی قانون ها رو دوست ندارم. 

داخلی - اتاق هتل - سحر
یرین از خواب بیدار میشه و جونهو که مظلومانه روی مبل خوابیده رو نگاه میکنه. یهو حس میکنه جونهو داریه گریه میکنه. جلو میره، صدای آب بینی بالا کشیدن جونهو رو که میشنوه، میگه:
_ داری گریه میکنی؟! بخاطر اینکه نذاشتم روی تخت بخوابی؟! (بالش رو از روی زمین برمیداره) حتی بالشی که بهت دادم رو هم استفاده نکردی!
جونهو روشو برمیگردونه، یرین تا چشمای نمناک و بینی قرمز جونهو رو میبینه، شوکه میشه و میگه:
_ توقع نداشتم اینقدر ناراحت بشی!
جونهو با بیحالی میشینه و میگه:
_ ساعت چنده؟!
یرین: چهار.
جونهو: قرص زد حساسیتم همراهم نبود، این اطراف هم داروخانه شبانه روزی نیست.
یرین با تعجب میگه:
_ حساسیت؟!
جونهو: بله، فکر کردی بخاطر تو نیومدم روی تخت بخوابم؟! به پَر توی بالش حساسیت دارم. فقط یه لحظه گذاشتم زیر سرم و این آبریزش بینی داره داغونم میکنه. زود باش حاضر شو بریم.

خارجی - پارک - سحر
مارک و جکسون دست هم رو گرفتن و کنار هم اسکیت بورد سواری میکنن. جکسون جلوتر میره و یهو غیبش میزنه. مارک دنبالش میگرده و همینطور که داره توی یه کوچه میپیچه یهو جکسون از جلوش درمیاد. مارک با خنده میگه:
_ کجا رفته بودی؟! 
جکسون: هیچ جا... 
مارک از اسکیت بورد پیاده میشه، ابروهاشو بالا میبره و میگه:
_ چی رو داری مخفی میکنی؟!
به طرفش میره و میخواد دستهای جکسون که پشتش قایم کرده رو بگیره. جکسون مشتهاشو جلوی مارک میگیره و میگه:
_ یکی رو انتخاب کن.
مارک دستش رو روی مشت چپ جکسون میذاره، جکسون مشتش رو توی دست مارک باز میکنه و گل رز قرمز کوچیکی که توشه رو توی دست مارک میذاره. مارک با تعجب میگه:
_ این چیه؟
جکسون: امروز روز سفیده! اینم جواب چیزیه که شب قبل از ولنتاین بهم دادی!
مارک: ولنتاین؟!!! من بهت چیزی دادم؟!!
جکسون: به خیال خودت داشتی نجاتم میدادی ولی بدتر داشتی میکشتیم.
لحظه ای که توی چشمه ی آب گرم مارک به جکسون تنفس میداد جلوی چشمهای مارک میاد. همینطور که گل رو بو میکنه، میگه:
_ یادم میاد اونشب اینقدر قلبم تند میزد که نتونستم کنارت بخوابم.
جکسون: من فکر میکردم که متوجه احساسات من شده بودی و ازم دوری میکردی.
مارک: من اینقدر حواسم به احساسات خودم بود که مال تو رو متوجه نشده بودم! (بعد از کمی مکث) حالا توی اون یکی دستت چی بود؟!
جکسون مشتش رو باز میکنه، کف دستش یه کفشدوزک کوچیکه. مارک ضربه ی نسبتا محکمی بهش میزنه و میگه:
_ تو هم قصد کشتن منو داشتی؟! اگه اینو انتخاب کرده بودم واقعا میخواستی توی دستم بذاریش؟!
جکسون میخنده. مارک با شیطنت میگه:
_ ولی من چیزیم نمیشد چون فقط از عنکبوت میترسم!
جکسون: کفشدوزک نماد خوش شانسیه. فقط میخواستم بدونی، خیلی خوش شانسم که تو رو دارم.
مارک با لبخند دستش رو کنار دست جکسون میگیره و کفشدوزک روی دستش میاد. 

داخلی -  مدرسه - زیرزمین - صبح
مینجون به جونهو میگه:
_ حالا دیگه وقتی ازت کمک میخوام نادیده ام میگیری؟!
جونهو میخنده و میگه:
_ خودت بدون اینکه به من بگی رفتی خوابگاه دخترا! 
مینجون پوزخندی میزنه و میگه:
 _ مگه تو به من گفتی که یرین رو بوس کردی؟!
جونهو با تعجب نگاهش میکنه و میگه:
_ فیلمهای دوربین پشت بام که خودت کارگذاشتی رو دیدی؟! تو که فیلمها رو چک نمیکردی!
مینجون: خب ایندفعه چک کردم... تازه اینم باید از یرین بشنوم که دیشب با هم رفتید هتل؟!
Minjun - Junho - JunBros - مینجون - جونهو - جون برادرز
جونهو: اونطور که فکر میکنی نیست! اون دفعه همینطوری بوسش کردم.
مینجون با ناامیدی میگه:
_ دختر مَردم رو همینطوری الکی الکی بوس میکنی؟!
  جونهو با پشت دست به سینه ی مینجون میزنه و میگه:
_ الان من باید شاکی باشم! تقصیر توئه مثل احمقا بوسش کردم... حالا هم هی بخاطرش توسری میخورم. 
مینجون، جونهو رو بغل میکنه و برای دلداری چند ضربه با دست به پشتش میزنه.

داخلی - مدرسه - راهرو - صبح
جونهو و مینجون دارن به طرف کلاسشون میرن که هیوری، جونهو رو صدا میکنه و میگه:
_ چند لحظه میخوام تنها باهات صحبت کنم.
 جونهو و هیوری گوشه ای خلوت میایستن. هیوری میگه:
_ چرا دیشب برنگشتی خوابگاه؟!
جونهو: نمیتونستم برگردم.
هیوری: یعنی چی؟ کجا بودی؟!
جونهو: هتل.
هیوری با ناراحتی آهی میکشه و میگه:
_ میشه توضیح بدی؟!
جونهو: با هم اتاقیم دعوام شده بود و دوست نداشتم قیافه ش رو ببینم.
هیوری: شما بچه ها چرا دوست دارید همه چیز رو پیچیده کنید؟! به من میگفتی، برات یه اتاق دیگه جور میکردم. اگه بازم از این مشکلات داشتی لطفا اول بیا سراغ خودم، باشه؟
جونهو با سر تأیید میکنه. همین لحظه موبایلش زنگ میخوره، هیوری با علامت سر میگه "جواب بده" وقتی جونهو داره تماس رو جواب میده، هیوری اسم تماس گیرنده "یرین" رو میبینه. جونهو با موبایل صحبت میکنه:
 _ باشه، هر کاری میکنی بکن. دیگه آخرین روز تحقیقه... خوشحالم که داره تموم میشه. 
هیوری با کنجکاوی به حرفهاشون گوش میده و بعد از اینکه جونهو تماس رو قطع میکنه، هیوری میگه:
_ خب، مجبورم یه امتیاز منفی برات رد کنم.
همین لحظه کوانگسو به سرعت خودشو به هیوری میرسونه و در گوشش میگه:
_ یکی از بچه ها بارداره!!!

✿پایان قسمت هفدهم✿

آنچه در قسمت بعد خواهید خواند:  
مارک: اینطوری باعث میشی فکر کنم عجیب غریبم. 
نیکون: عشقت ازم یه چیزی کش رفت، برو ببین چه حالی داره.